گزارشگر:عابدین پاپی - ۱۷ سرطان ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
انسان با تعیین ظرفِ خود در واقع مظروف را هم معین مینماید. انسان به عنوان موجودی که فطرتاً دارای قوۀ شهوت و لذت بوده، بیگمان ابتدا نیاز به نوعی خودسازی درون دارد که این خودسازی از خود آغاز شده و بعد از شکلگیری به نوعی فرهنگپذیری اجتماعی تبدیل میشود. در ثانی، تمیز دادنِ مؤلفههای انسانی از مولفههای حیوانی است. اگر شهوت و لذت به جایی برسد که مناسبات اجتماعی و منویات فرهنگی را زیر سوال ببرد، دیگر آن شهوت و لذت معقول و منطقی نیست. بشر به عنوان موجودی فراشعور باید برای نیل به مقاصد انسانی، فرهنگِ هر چیزی را داشته باشد و غریزه نیز از این قضیه مستثنا نیست. فروید بشر را با تمام خلاقیتهایی که دارد و این خلاقیتها هرکدام دارای شاخکهایی فرارونده هستند، تنها در دایرۀ غریزه خلاصه مینماید. الکسیس کارل در کتاب «انسان موجودی ناشناخته»، انسان را موجودی تکبعدی نمیداند، به گونهیی که شاخکهایی متفاوت و سازنده را برای این موجودِ عمیقالحال تعریف مینماید. انسان به مانند یک دریا نیست، بلکه اقیانوسی است که نمیتوان هرگز به عمقِ آن دست یافت. موجود توانمندی به نامِ انسان با پراکسیسهای رفتاریِ خود در بطن طبیعت به اثبات رسانده که خیلی توانمند بوده و البته دستاوردهای این موجود خود بیانگرِ این مدعاست. بنابراین اگرچه غریزه، نیازی اولیه برای بشر محسوب میشود اما این را هم نباید فراموش کرد که خصیصههای باطنیِ انسان به اندازۀ سلولهایی است که در وجودش نهفته است و میتوان ابراز نمود که هنوز خیلی از خصیصههای این موجود کشف شدهاند و ویژگیهایی هم که مکشوف نشدهاند، نیاز به تأمل و تفقد زمانبر دارد.
ب) قدرت از نگاه عوام و خواص
مصطفی رحیمی در کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» شاخکهای متفاوتی را از درختِ قدرت ترسیم نمودهاند، به گونهیی که هرکدام از این شاخکها در ابعادی چون حماسی، تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محلِ بحث و وارسی است. این نویسنده از معدود نویسندهگانی است که توانسته در سه بخش بهطور کاربردی قدرت را با نگاهی هوشمندانه و مطلع تشریح نماید. این نویسنده در این کتاب به خواست قدرت، قدرت و فساد و خرافات، لوازم قدرت، نگرشهای گوناگون دربارۀ قدرت، قدرت و آنارشیسم، قدرت و مارکسیسم اشاره کرده و مقولههایی چون روسو و قدرت و در بخش دوم و بخش سوم نیز قدرت را از نگاه شاهنامه بررسی نموده است. اگرچه این کتاب در زوایایی به قدرتِ عموم و خواص نیز پرداخته است، ولی بیان تشریحیِ ذیل در ابعادی با نگاه این نویسنده متفاوت است. چه اینکه این قلم در دو بُعد جامعهشناختی و روانشناسی و البته خیزابههایی تاریخی را در وسع یک مقاله به تصویر خواهد کشاند.
مقولۀ قدرت اگرچه یک شکل خاص را به خود میگیرد ولی فینفسه دارای تبعاتی عمومی است. این مهم بدین سان است که با توجه به لوازمی که بهدست میآورد، بر کرسی عموم تکیه میزند. شاید بتوان گفت: یکی از ملزوماتِ قدرت همان مردم هستند که در شکلگیری آن به انحای مختلف میکوشند. تمثیل واقعی میتواند قدرت سیاسی باشد. قدرت سیاسی از مهمترین عناصری است که در دل مردم بارور میشود. به عنوان مثال میتوان به رفراندومها و انتخابات سیاسی اشاره نمود که در اغلب سیستمهای حکومتی با صوری رسمی انجام میگیرد. آنسوی قضیه نیز قدرت از نگاه خواص است. میتوان گفت خواص نیز همان افرادی اند که از جانبِ مردم به چنین ویژهگی بارزی دست مییابند. البته قدرت با اینکه هم از نگاه عموم عمومیت دارد و هم از نگاه خواص، خاص است؛ ولی فینفسه اقتداری که قدرتمند بهدست میآورد، اغلب برمیگردد به خصیصههای ظاهری و باطنی خودِ فرد که با بهکارگیری کارآمد از این خصیصهها بر اریکۀ قدرت مینشیند.
اما آن قدرتی که در این نوشتار از نگاه عموم و خواص مورد بررسی ماست، نوعی تجربۀ اجتماعی است که اغلب در مناسبات رفتاری و ارتباطات اجتماعی ما مؤثر افتاده است و اصولاً زبانزد خاص و عام هم میباشد. همانطوری که اشاره شد، قدرت در اشکال مختلف ظاهر میشود؛ یعنی ممکن است فرد قدرتمند فردی سیاسی باشد یا اینکه این قدرت فرهنگی و یا هنری باشد و البته قدرت اقتصادی نیز یکی از مهمترین اقتدارهای اجتماعی است که در دنیای امروز نیز جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده است. جالب اینجاست که در نگاه عموم با اینکه همین عموم قدرت فرد را در ابعاد مختلف میپذیرند و برای رسیدن فرد مقتدر تلاش مضاعفی را هم به منصۀ ظهور میرسانند، ولی آنسوی نگاه نیز در خیلی از مواقع نگاهی معترض و بدبینانه است. به عنوان مثال در یک انتخابات پارلمانی و یا انتخابات ریاست جمهوری در یک کشور ابتدا مردم از فرد منتخب جانبداری کرده و به پای صندوقهای رای می روند و در واقع چیزی که این مردم را به پای صندوقهای رای میکشاند هم اقتدار فرد منتخب است، ولی به محض اینکه منتخب توسط همین مردم به کرسی نشست، طور نگاه مردم به منتخب خود تبدیل میشود و در اکثر این تبدیلها چاشنی اعتراض مدخل است. با توجه به اینکه خواستههای یک جامعه بر اساس زمان دچار تغییر و تحول میشود، این سیر باید از سوی قدرت سیاسی نیز متوازن شود. لذا در غیر این صورت، جامعه فرد منتخب خود را با نگاهی غیرکارآمد بررسی مینماید. قدرت از نگاه عموم فینفسه به عنوان یک نیروی ارادی شناخته شده که ناخودآگاه و در خیلی از مواقع خودآگاه در روح و روان عموم رخنه میکند و عموم نیز با این نوع نیروی اراده عجین و در آن استحاله میشوند.
تجربه نشان داده است که اغلب قدرتهایی که زیر سوال میروند، از طرف عموم است. نگاه عموم به قدرت همیشه نگاهی مردمسالار و عامپسند است؛ یعنی مردم وقتی یک فرد را به اریکۀ قدرت مینشانند، در واقع انتظار این است که این فرد فردی کاریزما و پراگما باشد. کاریزما به معنی اینکه بتواند صفاتِ خودجوش بودن و یکی شدن با مردم را سرلوحۀ رویکرد رفتاری خود قرار دهد و پراگما بدین معنا که نه در تیوری که عملگرایی خود را به عنوان فردی موفق نشان دهد. نکتۀ دیگر قدرت از نگاهِ خواص است. با اینکه در بُن جانِ خود قدرت دارای ویژهگیهای خاص است و فرد مقتدر نیز از جرگۀ خواص به شمار میآید، ولی قدرت از نگاه خواص به دو شکل ظاهر میشود. ابتدا از نگاه خود فرد مقتدر است؛ یعنی قدرت از نگاه خاص به خواص و دیگر قدرت از نگاه خواص میباشد. قدرت از نگاه خاص به خواص همان نگاهی است که مثلاً یک رییس جمهور و یا یک رهبر به خواص زیرمجموعۀ خود دارد. خواص در اینجا شامل روشنفکران حکومتی، صاحبان علم و دانش، هنرمندان و دانشگاهیان و… میباشند. لذا همیشه فرد مقتدر درصدد است تا که این اقشار بنیادی جامعه را با خود همفکر نماید و البته در خیلی از مواقع نیز به دنبال چارهاندیشی در جهت مهار کردن مخالفتهای آنهاست. چه اینکه بر اساس تطورهای سیاسی معادلاتی که در یک سیستم اتفاق میافتد، منجر به اختلافات فکری و ائتلافات اندیشه میشود. قدرت از نگاه خواص نیز از دیگر مناسباتی است که در دل یک جامعۀ سیاسی و احیاناً فرهنگی و… رخ میدهد. خواص همیشه دارای ویژهگیهایی هستند که این ویژهگیها با عموم متفاوت است. علاوه بر تفاوت با عموم در بین خود نیز متفاوت اند. به بیانی دیگر، یک فرد خاص با فرد دیگر وجه اشتراک فکری ندارد. بنابراین همیشه نوعی رقابتِ دیرینه در بین خواص وجود دارد. با این تعابیر، خواص به عنوان یک اپوزیسیون در مقابل فرد خاص که اقتدار جامعه را در دست دارد، میایستند.
در اغلب موارد، خواص نگاهشان به فردِ خاص نگاهی رضایتبخش و فرهنگپذیر نیست. به عنوان مثال در دایرۀ علم سیاست همیشه خواص سیاسی افراد مقتدر سیاسی را مورد نقد و نکوهش قرار میدهند و علت اصلی نیز همان نیروی رقابتی است که در جهت نیل به قدرت در بین اقشار نهادینه شده است. البته عکس این قضیه نیز صادق است. چه اینکه در خیلی از مواقع نوعی هماندیشی و فرهنگ همراهی را هم در بین خواص در جهت حفظ وضعیت حکومتی وجود دارد. به گونهیی که اتحاد و همدلی را با فرد خاص از نگاه عموم حفظ میکنند. شاید بتوان گفت آن نگاهی که خواص به فرد خاص دارند، هرگز نگاهی مصرح نیست، بلکه نگاهی مهجور و حساب شده میباشد. چه اینکه خواص هرگز خواستههای قدرت و لوازماتِ آن را به شکل بارز به عموم نشان نمیدهند. در این عرصه در اغلب موارد خرافات قدرت و حربههای فریبدهندۀ قدرت نیز از سوی خواص شکل و مطرح میگردد. بنابراین قدرت از نگاه خواص فینفسه بد نیست، چه اینکه خواص همیشه مولفههای مکتب «قدرتطلبی» را پذیرا هستند. نکتۀ دیگر، قدرت از نگاه عموم و از نگاه خواص دارای سابقهیی تاریخی است و تاریخ به این مهم با نگاهی هوشمندانه پرداخته است. مهمترین نگاههای تاریخی را باید در دل اقتدار استالین، هیتلر، لنین و دیگر رهبران فاشیسم و دیکتاتور جهان پیدا کرد. هیتلر از رهبرانی بود که به دنبال ترویج فرهنگ اقتدار آنهم از نوع نژادپرستی بود. فاشیست کسی است که همه را برای خودش و افکار خودش میخواهد و دیکتاتور کسی است که میخواهد همه چیز را با اقتداری که دارد، به همه دیکته کند. بنابرین در ازمنۀ تاریخ از این دو دست در جهان فراوان است.
Comments are closed.