گزارشگر:مرتضی ارشاد - ۱۸ سرطان ۱۳۹۸
بخش نخست/
مقـدمه
در بررسی چگونهگی شکلگیری مفهوم روشنفکری و حیات این عامل اجتماعی، میبایست با شناخت نسبی از زمینههای پیدایش به سمتوسوی عوامل فرهنگی و تأثیر مکانی بر آن تأکید کرد. شهر و فرهنگ در معنای عامِ آن دوسویه و علت تأثیرگذار بر شکلگیری فرهنگ و پایگاه روشنفکر بودهاند که با شناخت و آگاهی از کلیت و ارتباط متقابل آنان با یکدیگر میتوان با جدیتِ بیشتری مفهوم روشنفکری را در نظر داشت و بر روی آن مطالعه کرد.
شهر به عنوان اولین شکل تمدنی محل انباشت سرمایه، جمعیت، دانش و قدرت سیاسی و نظامی است. بنابراین تعریف شهر خود را به عنوان یک الگوی ساختاری در ایجاد همبستهگی و وابستهگی میان حوزههای زیر تعریف کرده و با ترکیب کردن عوامل ذکر شده با هم نوعی از انسجام اجتماعی را بهوجود میآورد که با توجه به عملکردهای انضمامی آن، با نام سبک زندهگی شهری شناخته میشود.
شکلگیری مؤسسات آموزشی در قالب ترکیب انباشت دانش، سرمایه و انسان (متخصص در علوم)؛ شکلگیری بیمارستان با ترکیب انباشت عامل بهداشت عمومی و تخصصی، خدمات اجتماعی، سرمایه و انسان (متخصص در پزشکی)؛ شکلگیری نهاد نظامی و انتظامی بهصورت ترکیب انباشت سرمایه(بهصورت سلاح)، تخصص نظامی و دفاعی و انسان؛ و… نشاندهندۀ سازمانیافتهگی نهادها برای انسجام زندهگی اجتماعی است. وجود و حضور جمعیت انسانی به عنوان ساکنین شهری با بهکارگیری ایشان در حوزههای مختلف اشتغال همراه گردید تا افرادی که در شهر هستند، خود بتوانند قسمتی از نیازهای روزمره و آتی خویش را از طریق فعالیتهای تولیدی و خدماتی و… تأمین نمایند. همسانی افراد هر یک از حوزههای شغلی باعث گردید که شکل یکسانی از زندهگی اجتماعی بنا بر توزیع نابرابر ثروت میان گروههای اجتماعی بهوجود آید که خود عاملی در جهت هرچه نزدیکتر شدن و منسجمتر شدن این گروههای اجتماعی شود. با نزدیک شدن زندهگی افراد یک طیف شغلی و با سبک زندهگی مشابه قاعدتاً نیازها، موقعیتها، درخواستها، وظایف و اهداف مشترکی در میان آنان شکل گرفت که دسترسی به آنها نیاز به یک حرکت دستجمعی داشت که مارکس از آن به عنوان طبقۀ اجتماعی یاد میکند. واضح است مراد از طبقه از نظر وی تلنباری از افراد تجربی محض که تشکیلدهندۀ یک مجموعۀ فاقد هرگونه ساختاراند، نبوده بلکه برعکس، طبقۀ مازادی بر افراد است که آنان را از روابط طبیعی فراتر برده تا وارد روابط و تعاملات ساختاری شوند (گروندریسه /مارکس). شکلگیری طبقات اجتماعی در جامعه آنچنان که محرز گردید، باعث رقابتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میان طیفهای مختلف اجتماعی شد که بهصورت مبارزۀ طبقاتی نمایان گردید.
شکلگیری طبقۀ اجتماعی
طبقات اجتماعی آنچنان که بیان گردید، خود را در مشابهتهای افراد عضو خود بر اساس سبک زندهگی، پایگاه اجتماعی، میزان دسترسی به ثروت، میزان بهرهگیری از خدمات آموزشی، بهداشتی و امنیتی، نحوۀ توزیع ثروت در میان طیفهای اجتماعی و… تعریف مینماید که با بهرهگیری از بهوجود آوردن اهداف مشترک در میان ایشان باعث پیوستهگی اجتماعی در میان آنان میگردد.
در پی ایجاد وحدت درونطبقهیی که حاصل شده از انسجام و همبستهگی افراد بر اساس منافع مشترک بود، طبقات اجتماعی با توجه به کاستیهای طبقۀ خویش در عرصههای مختلف با پیشگیری سیاست ترقیخواهانه، خواستار دسترسی به خدمات و منابع بیشتری در سطح جامعه گردیدند. زمانیکه میزان ثابتی از ثروت در جامعه توزیع میشود و طبقات اجتماعی با توجه به دوری و نزدیکیشان از نهاد آمر سیاسی و قدرت میزانهای نابرابری از توزیع ثروت مادی و معنوی در جامعه سهم دارند، اتخاذ سیاست افزایش سهم اجتماعی از منابع و امکانات منجر به بروز تنش در میان طبقات شده و طبقۀ حاکم را از طرف طبقات ضعیفتر تحت فشار قرار میدهد و کشمکشی با نام مبارزۀ طبقاتی در میان طیفهای اجتماعی شکل میگیرد که بنا بر فلسفۀ جامعۀ طبقاتی دنیای مدرن، به یک نزاع همیشهگی میان طبقات اجتماعی منجر شده است. زیرا که در هر صورت طبقاتِ دیگر خواهان افزایش توان اجتماعی خود از طریق دستیابی به موقعیتهای اجتماعی بالاتر هستند و طبقۀ حاکم این فرصت را به آنها نخواهد داد.
جریان حاکم با این نگرش که حفظ و ثبات جایگاه اجتماعی خود منوط به در اختیار گرفتن و اداره کردن عامل سیاست، ثروت و قدرت است، با بازتولید خود در حاکمیت بر این عوامل و ایجاد فاصله با طبقات دیگر، حاشیۀ امنی را برای بقای خویش در قدرت ایجاد میکند.
بزرگترین سطح از طبقات را میتوان طبقۀ کارگری، بورژوازی، متوسط شهرنشین و طبقۀ نظامی و انتظامی نامید که با نقشهای اجتماعییی که بر دوش دارند و با ایفای خدمات خود در روابط اجتماعی جامعه موثر هستند. رویارویی و درهمتنیدهگی نقشهای اجتماعی هم باعث میشود که افراد یا بهطور مشخص تنها در یک طیف و طبقۀ اجتماعی باشند یا در دو یا چند طبقۀ اجتماعی بنا بر پایگاه اجتماعیشان عضو باشند.
شکلگیری فرهنگ طبقاتی
تعاریفی که از فرهنگ داده میشود، معمولاً برای یک گسترۀ سرزمینی وسیعی است که با وجود قومیتها و تفاوتهای بسیاری که در خود دارد اما تنها به فصل مشترکهای خود بسنده کرده و سعی میکند خود(فرهنگ) را بهصورت یک کُل بیان کند. لیکن در دلِ هر فرهنگی الزاماً خردهفرهنگهای بسیاری وجود دارد که از کنار هم قرارگیری آنان است که فرهنگ کُل شکل میگیرد.
مفهوم خردهفرهنگ را میتوان هم به صورت مستقیم و هم با واسطه به مفهوم طبقۀ اجتماعی پیوند داد. در شکل مستقیم؛ هر طبقه با توجه به کنشها و عملکردهایی که در آن انجام میشود، دارای خصلتهای اجتماعی خاصی که تنها مختص به اوست. از این خصلتهای اجتماعی که افراد هر طبقه حامل و عامل آن هستند با مفهوم بوردیویی به عادتواره تعبیر میکنیم تا آشکارا نشان دهیم که افراد که عامل انجام کنشهای عادتواره هستند در واقع نسبت به اینکه این فعل و اکت فرهنگی منوط به طبقۀ ایشان است یا آگاه نیستند و یا آگاهی نسبی و ناکامل دارند.
در صورت غیرمستقیم نیز در یک رویکرد تحرکی در سطح جامعه زمانیکه دو فرد از دو پایگاه و طبقۀ اجتماعی متفاوت (به عنوان مثال: یک نفر از طبقۀ متوسط روبه بالا و دیگری از طبقۀ کارگران ساده) در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، در اثر تعامل متقابل با هم متوجه تفاوتهای فرهنگی، ارزشگذاریهای متفاوت، عمل به دینداریهای متکثر، آداب و رسوم مختص به خود و بعضاً تناقضات فرهنگی میشوند. این نمایش از یکی نبودنها و در واقع در دایرۀ «خودی» قرار نگرفتن باعث میشود که با دیدگاهی اجمالی هر دو طرف به پایگاههای فرهنگی متفاوت «خود» و البته «دیگری» هم آگاه شوند و هم اذعان داشته باشند.
زمانی که ما فرهنگ را به عنوان یک امر کُلی مورد مطالعه قرار میدهیم؛ با توجه به کثرت و تنوع داخلی هر فرهنگ طبق مضمون و تعاریف صورت گرفته، باید بهصورت آگاهانه و به عنوان یک روش و متد، نسبیاندیشی فرهنگی را در نظر داشته و از ارزشگذاریهای تطبیقی و مقایسهیی برحذر باشیم.
برای مطالعۀ خردهفرهنگها درون یک فرهنگ مهمترین نکتهیی که باید در نظر داشت این است که هر کنش و اکتِ فرهنگی اگر کارایی و کارکردی مفید و مورد نیاز عاملینِ خویش را نداشته باشد، لزوماً با ساختاری کارکردمحورانه کنار گذاشته میشد. بنابراین اگر کنش فرهنگی هنوز صورت میگیرد، باید توجه داشت که لزوماً جوابگوی نیازهای طبقه و جامعۀ مصداقی خویش است و این خود دلیلی است مهم و اصیل برای شناخت خردهفرهنگهای مختلف یک فرهنگ کُل.
ظهور روشنفکر، عامل اجتماعی فراتر از طبقه
ریشۀ مفهوم «روشنفکر» به معنی امروزی آن را شاید بتوان در روند دادگاه دریفوس دانست که با حکم دادگاه به تبعید محکوم گردید، ولی بعد از سالها با گردآوری مدارک مستدل مشخص گردید که دادگاه اشتباه کرده است. امیل زولا در پی همین حادثه نامهیی با عنوان «من متهم میکنم» را منتشر کرد که به محکومیتِ خود وی انجامید. در پی این اتفاق، بیانهیی با امضای ۳۰۰ نفر که در میان آنها نام بسیاری از نویسندهگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه از قبیل: آناتول فرانس، مارسل پروست و… به چشم میآمد، محکوم کردن دریفوس و زولا را نادرست شمرده و خواستار ملغا اعلام نمودنِ آن از طرف دولت گردیدند. این نوشته که نزد افکار عمومی به «بیانیۀ روشنفکران» معروف گردید، باعث عقبنشینی ارتش و دادگستری از موضع خویش بود که جایگاه ویژهیی به نگارندگان آن بخشید که طبقۀ روشنفکری نامیده شدند و نقش و اعتبار ایشان در جامعه گسترش یافت.
با ظهور یک پایگاه اجتماعی جدید و در پی آن بهوجود آمدن طبقۀ اجتماعی روشنفکری، نخستین تعریفها از روشنفکر از طرف آناتول فرانس به دست آمد: «روشنفکران آن گروه از فرهیختهگان جامعه اند که بیآنکه تکلیفی سیاسی-ورای فعالیتی در محدودۀ حرفۀ ایشان – به آنها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت میکنند و نسبت به آنها واکنش نشان میدهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستهگی دارد.(نقش روشنفکر/ادوارد سعید)
با توجه به نقش تعریف حاضر در شناسایی چهرۀ روشنفکری شاهد اتصال طبقۀ روشنفکری با جریان مخالف حکومت هستیم که در ادبیات سیاسی آن را «اپوزیسیون» مینامند. ملحق شدن طبقۀ روشنفکری به جریان اپوزیسیون از آنروست که از یک طرف طبقۀ روشنفکری برای حفظ پایگاه اجتماعی خویش میبایست از طریق یک آمریت سازمانیافته حمایت شود تا از طرف دولت مرکزی تحلیل نرود و از سوی دیگر جریان اپوزبسیون در جهت گسترش و حفظ موقعیتِ خود در راستای دستیابی به موقعیت اجتماعی بالاتر از طریق کشوقوسهای میانطبقاتی نیاز به طبقهیی دارد که وظیفۀ تفکر و برنامهریزی را به آنها محول کرده و مسایل نظری را از آنها استمداد کند. این نیاز متقابل به یکدیگر باعث میشود که جریان روشنفکری بهصورت مستمر خود را به عنوان نقاد وضعِ موجود شناخته و درپی ایجاد یک نظم اجتماعی جدید باشد.
در ادامۀ شکلگیری جریان روشنفکری، طبقۀ روشنفکری در مقابل طبقات بورژوازی و کارگری قرار گرفت که هرکدام وارد یک حوزه از زیرمجموعههای اجتماعی گردیدند؛ طبقۀ بورژوایی با کمک از پایگاه ثروت با تأکید بر حفظ قدرتِ خویش نهادهای سیاسی و ادارۀ قدرت را در دست گرفت. طبقۀ کارگری که به عنوان مولد نیروی انسانی تولید بود، با مبارزات خویش و تأسیس خانهها و احزاب کارگری و در بسیاری موارد به دست آوردن تولید و صنعت، بخش مدیریتی و صنعت جامعه را در اختیار گرفت. اما طبقۀ روشنفکری با توجه به تخصص علمی و نگارش خویش و رسالتی که برای آگاهی اجتماعی به دوش میکشید، وارد عرصۀ اکادمیک و ژورنال گردید تا از این راستا بتواند با دو رویکرد تولید منابع نوشتاری و تدریس، هم نسل روشنفکری را بازتولید کند و هم به نقد نوشتاری اجتماع بپردازد.
Comments are closed.