گزارشگر:پژوهش: دکتور محمد عماره/ برگردان: عبدالفتاح اطهر - ۲۱ سرطان ۱۳۹۸
بخش دوم/
در رهبری معتزله
دهه نخستین قرن دوم هجری بود که واصل بن عطا از مدینه به بصره آمد. او از داعیان عدل و توحید بود؛ ولی آمده بود تا به افزوده جدیدی که به موضعگیری در برابر بنی امیه و ارزیابی کارهای آنان و برایند این ارزیابی وابسته بود، مژده دهد. واصل بسان رفقایش تندروی خوارج و کندروی مرجئه را مردود میدانست؛ ولی به توصیف مرتکب گناه کبیره به صفت نفاق نیز بسنده نمیکرد. از دیدگاه او مرتکبان گناهان کبیره کافر نبودند؛ زیرا آنان میراث میدادند و میراث میبردند و در گورستان مسلمانان دفن میشدند. همچنان آنان مومن هم نبودند؛ زیرا آنان از اتصاف به صفات مومنان چنانکه قرآنکریم مشخص کرده است محروم اند. ازاینرو، آنان در جایگاهی میان مومنان و کافران قرار دارند (منزله بین المنزلتین) و در منزلی میان دو منزل اهل ایمان و اهل کفر فرود میآیند.
واصل، اندیشههایش را در حلقه حسن بصری در مسجد بصره عرضه کرد و پیرامون آن گفتوگوها برخاست تا اینکه گروهی از عالمان و طالب علمان از آن پیروی کردند. در همین حلقه بود که میان واصل بن عطا و عمرو بن عبید نیز مناظرهای تمام عیار و مشهور اتفاق افتاد که به کامیابی واصل و پیروی عمرو از او و پیوستن واصل به رهبری جریان منشقین منجر شد. هر دو از مذهب حسن بصری در باب بنی امیه و مرتکبان مظالم و گناهان کبیره اعتزال (کنارهگیری) کردند و به همین جهت اهل عدل و توحید به نام معتزله (کنارهگیران) نامیده شدند.
عمرو بن عبید از برجستهترین رهبران معتزله و مرد دوم مکتب فکری آنان پس از واصل بن عطا در بصره بود. وقتی واصل درگذشت عمرو بن عبید رهبری سیاسی و فکری جریان معتزله را به دست گرفت. این جریان پس از ابراز شدت در مخالفت به مظالم بنی امیه انصار تازه نفس بسیاری را در صفوف خود جذب کرد؛ بهویژه شیعیان اهل بیت و جوانان و نوجوانان اهل بیت به جرگه اعتزال درآمدند و بدین ترتیب، روش شیعه امامی را که مطلوب پیشوای آنان، جعفر صادق بود و از قیام دست برداشته بود و از پیامدهای آن بیم میداد، رها کردند. چنانکه جوانان بنی هاشم و از آن میان عباسیان نیز به اعتزال پیوستند. از عباسیانی که به معتزله پیوستند و نزد عمرو بن عبید شاگردی کردند، ابوجعفر منصور پیش از به دست گرفتن خلافت عباسی است و چنانکه پیشتر آوردیم او عهدهدار گردآوری نفقات عمرو بن عبید از مریدان بود و به استاد علاقه شدید اظهار میکرد و نسبت به او صمیمیت و بزرگداشت و حرمت بسیار داشت.
با انقلاب ضد بنی امیه
با وجود اینکه عمرو بن عبید و بسیاری از رهبران معتزله ریشه نژادی غیر عربی (موالی) داشتند؛ اما موضعگیریهای فکری و سیاسی آنان از اندیشه شعوبی عربستیز بیزار بود؛ بلکه هنگامی که دست رد به سینه شعوبیگری و تعصب کوته اندیشانه عربی زدند، تعصب تنگنظرانهیی که بنی امیه از آن بهره میبرد و زیر پوشش آن به آحاد ملتهای فتح شده به دست تازیان و مسلمانان ستم روا داشتند، دیدگاه آنان به جوانههای نخستین اندیشه قومی عربی مژده میداد. معتزله بدیل جدیدی به جای این دو موضع تندرو و ناصواب عرضه کرد. مفهوم تمدنی به عربیت بخشید که از منظر آن به اعراف و سنتها و فرهنگها به مثابه مناسبات و روابط استواری نظر میکند که در قوت وحدتآوری و پیونددهی میان مردم برتر از قوت انساب و نژادها و خویشاوندان مینشیند. به تعبیر جاحظ که خود از بزرگان معتزله است این روابط تمدنی میان عربها و آنان که عرب شدند به عنوان زهدان یگانهای است که عربها و عربشدهگیها را عربیت مجدداً میزاید تا با یکدیگر پیوند خورند و جامعه واحد نوینی را پدید آورند. از اینرو، عمرو بن عبید و معتزله ضد امویان تعصب نورزیدند؛ با آن در افتادند و بر ضدشان قیام کردند، آری؛ اما بدون تعصبی که امور مثبت را از میان ببرد و از نقاط مشترک غفلت ورزد.
از اینرو، میبینیم زمانی که خلافت را خلیفه دادگر عمر بن عبدالعزیز به دست گرفت معتزله او را تایید کرد و یاری رساند و غیلان دمشقی در مصادره اموال حاکمان بنی امیه و حراج عمومی آن در میدانهای دمشق و پرداخت پول آن به مردم، معاونت او را به عهده داشت. وقتی برخی از عمرو بن عبید پرسیدند که چگونه به امامت عمر بن عبدالعزیز اذعان داری در حالی که او خلافت را میراثی و بدون شوری به دست آورده است؟ پاسخ او در تشخیص این وضع قانونی منحصر به فرد این گونه بود: عمر بن عبدالعزیز بدون آنکه خلافت حق او یا مستحق آن باشد عهدهدار شد؛ ولی چون بر مسند خلافت نشست با عدالتورزی و دادگری شایسته آن شد. او با تفویض و گرفتن بیعت پیش از احراز جایگاه خلیفگی از بزرگان امت به خلافت دست نیافت؛ بلکه با قبول و رضایت مجدد از اهل فضل و حل و عقد ـ کسانی که او را یاری کردند و تحولات او را در دولت و جامعه ستودند ـ به مسند خلافت تکیه زد.
وقتی امیر اموی یزید بن ولید به جریان معتزله پیوست و معتزلیان با اختیار با وی بیعت کردند و پس از آن تحت رهبری او بر حاکمیت خلیفه هرزه اموی ولید بن یزید شوریدند، عمرو بن عبید در حالی که در عراق بود در تایید و پشتیبانی قیامی که از دمشق شام برخاسته بود، تردید نکرد. از اینرو، یارانش را به ایجاد سپاهی که خود آن را رهبری میکرد فراخواند و آنان را از عراق به شام برد تا قیامکنندهگان، انقلابیان تحت فرمان امیر اموی را یاری کنند. عمرو به یارانش میگوید: آماده شوید تا به یاری این مرد بیرون شویم و او را در کارش مدد رسانیم. وقتی عمرو بن عبید از ارزیابی مدت حکومت این خلیفه اموی انقلابی و شایستگی او به صفت امامت با شروطی که معتزله بدان قائل است پرسیده شد، پاسخ او چنین بود: او امام کامل است؛ به عدل عمل کرد و از خود آغاز کرد و پسر عموی خود را در طاعت خدا کشت تا عبرتی به اهل بیتش باشد و بخششها و دهشها را به خانوادهاش بر خلاف ستمگران کم کرد و پیروی و فرمانبرداری از خود را مشروط قرار داد، نه مطلق.
بدین ترتیب شایستگیها و شرایط این امیر انقلابی که بر پایه مذهب عمرو بن عبید مستحق امامت شده از این قرار است:
– دادگری که او آن را از خود آغاز کرده است.
– رهبری قیام ضد امیران خاندان خود و کشتن خلیفه آنان: پسر عمویش.
– گرفتن انتقام و قصاس مردم از بنی امیه.
– اعاده توزیع عادلانه ثروت و کاستن بخششهایی که امیران ظالم اموی افزوده بودند.
– وقتی مردم به خلافت او بیعت کردند او التزام به بیعتش را به اطاعت خدا و گسترش و برپایی عدالت در جامعه مشروط کرد و آن را چون پیشینیان خود مطلق و دایمی نساخت.
با چنین ویژهگیهایی یزید بن ولید امام مومنان به شمار میرود و چنانکه عمرو بن عبید میگوید، امام کامل است و برپایه این شروط است که او در زنجیره معدود امامانی قرار میگیرد که از دیدگاه مذهب معتزله شایسته صفت امامت است.
بحرانی که چارۀ آن شوراست
هنگامی که دولت اموی زیر ضربات قوی ناشی از قیام خوارج بهویژه خوارج ازارقه به مرحله احتضار رسید، طرفهای سیاسی مختلف درگیر انقلاب، این قضیه را در دستور کار خود قرار دادند که چه کسی در منصب خلافت و فرمانروایی امپراتوری، جانشین بنی امیه خواهد شد؟ نیروهای شعوبی و در رأس آن سپاه خراسان به رهبری ابومسلم خراسانی به هدف انتقام از تازیان که سرزمینهایشان را فتح کردند به انقلاب پیوستند. آنان در صدد انتقامگیری از امویانی بودند که طعم تلخ تعصب را بدانها چشانده بودند. شیعیان اهل بیت پیامبر با عموم بنی هاشم نیز از قیامکنندگان بودند و بدون اینکه شخص معینی را مشخص کرده باشند خواستار این بودند که خلیفه از اهل بیت باشد. گروهها و قبایل و جریانها با اهداف مختلف به دستههای قیامکنندهگان پیوستند و سواره و پیاده در کارزارهای مسلحانه شرکت جستند. این گروهها صرفا در آرزوی تغییر وضع با یکدیگر هداستان بودند و طمع این را در سر میپروراندند که فجر عدل پس از شب ظلم طولانی اموی بدمد.
در چنین وضعی معتزله به مثابه کسانی که در انقلاب سهیمند، طرح و برنامه مشخص و حساب شده را پیش کشیدند و به زبان رهبرشان عمرو بن عبید اعلان کردند که آفت شیوه حکومت اموی از معاویه بن ابی سفیان و از روز کودتای خونین موروثی او شروع شد. بدین جهت باید شورا به مثابه فلسفه روش حکومتداری و انتخاب خلیفهای که با او به رضا و اختیار بیعت کنند، اعاده شود. این داعیه را طرح و اعلان کردند و گروههای دیگر را بدان فراخواندند.
برخی از شیعیان امامی به دلیل اینکه این طرح از سوی معتزله عرضه شده بود، محافظهکاری به خرج دادند. اگرچه نامزد عقد بیعت به خلافت (محمد بن عبدالله بن حسن مشهور به نفس زکیه) از اهل بیت بود ولی او معتزلی بود و شیعیان گمان میکردند که صحیفه آسمانی دارند که در آن اسامی امامان و خلیفگان درج است و اسم نفس زکیه در آن میان نیست.
با وجود محافظهکاری پیشوای شیعه امامیه (جعفر صادق)؛ اما معتزله با جریان قوی و بانفوذ قومی عربی به راهشان ادامه دادند؛ زیرا آنان خطر شعوبی را میدیدند که در سیاست حامل اندیشه پادشاهی از مردهریگ پادشاهان فارسی ایران باستان بود و با مذهب معتزله در باب شورا و روشنفکری قومی عربی همداستان نبود. از اینرو، عمرو بن عبید خواستار برپایی گردهمایی بزرگ در مکه شد و در آن پیشنهاد خود را عرضه کرد و میگوید: ما دیدیم و مردی را پیدا کردیم که دارای دین و عقل و جوانمردی و معدن خلافت است. او کسی جز محمد بن عبدالله بن حسن نیست. لذا خواستیم با او جمع شویم و بیعت کنیم و پس از آن داعیهمان را با او علنی کنیم و مردم را به سوی او فراخوانیم؛ اگر کسی با او بیعت کرد، ما با او هستیم و او با ماست و اگر کسی از ما کناره گرفت، ما به او کافی هستیم و اگر کسی با ما خصومت ورزید و جنگید با او جهاد میکنیم و با ستم و فسادش میجنگیم و او را به حق و اهل آن بازمیگردانیم.
همه شرکتکنندهگان این گردهمایی با نفس زکیه بیعت کردند و گرفتن بیعت در شهرستانها و استانها و ایالتها شروع شد. کم کم نیروهای اموی از جنگ و دفاع از دولت محتضر اموی نومید شدند و شروع کردند به اندیشیدن به بیعت با خلیفه جدید. از جمله بیعتکنندهگان از بیت هاشمی عباسی، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند که از شخصیتهای آن روزگار معتزله به شمار میرفتند و از شرکتکنندهگان در گردهمایی مکه بودند که یکجا با بیعتکنندهگان با نفس زکیه بیعت کردند.
با وجود تمام این تلاشها اما جریان شعوبی در شکست تلاشهای معتزله و همپیمانانش کامیاب شدند. وقتی در سال ۱۳۲ هجری با ترور رهبر قومی حرکت مدافعان انقلاب، ابومسله خلال رهایی یافتند، به گرد آوردن و محوریت دادن به شاخه هاشمی از خاندان عباسی که حریص قدرت بودند، پرداختند و با آن پیمان سیاسی بستند که هر دو گروه از سر راه انقلاب جریان قومی و رهبری خردمندانه معتزلی را بردارند و با تعدیل بنی امیه به بنی عباس نظام پادشاهی و موروثی گردانند و در نظام، دست بالا را سپاه خراسان داشته باشد که رهبری آن را شعوبیان به دست داشتند.
رویدادها چنان یکی پی دیگری آمدند و طرح شعوبیان را کامیاب کردند تا سرانجام معتزلی فاصله گرفته از اعتزال، ابوالعباس سفاح بر اریکه خلافت تکیه کرد و مدتی نگذشت که درگذشت و جانشین او در خلافت شاگرد قدیم عمرو بن عبید، ابوجعفر منصور شد.
مقاومت مسالمتآمیز
عمرو بن عبید شاگرد قدیم خود را در حالی یافت که خلافت را به دست میگرفت و بزرگان معتزله و همه وفاداران به اندیشه شورا و امانتداران بیعت با نفس زکیه را روانه زندان میکرد و میکشت و شکنجه میداد. شاگرد قدیم نیز خود را در برابر جریانی یافت که روزگاری در جرگه آنان بود. جریانی که عمرو بن عبید زاهد و عابد و ناسک آن را رهبری میکرد. با این همه اختلافات جدید موجب از میان رفتن احترام و تکریم و تعظیم ابوجعفر منصور نسبت به استاد نشد؛ اما مرحله کشمکش واضح و خاموش و گرفتاری و ستیزه و شنود کردن و تهمت زدن و شک کردن میان دو مرد که روزی آنها را وحدت اندیشه و مسأله و فلسفه و گرایش جمع کرده بود، شروع شد.
Comments are closed.