فیلسوف کابلی

گزارشگر:پژوهش: دکتور محمد عماره/ برگردان: عبدالفتاح اطهر - ۲۲ سرطان ۱۳۹۸

بخش سوم و پایانی/

mandegarاز سویی نیز دسته‌یی از معتزلیان عمرو بن عبید را تحریک می‌کردند تا قیام مسلحانه را ضد منصور عباسی اعلان کند؛ ولی عمرو با وجود ایمان و ضرورت و مشروعیت و انگیزه قیام واجد تجارب مستقیم و غیرمستقیمی بود که او را وادار می‌کرد تا خاطرات قیام‌های ناکام بسیاری را که ضد امویان انجام شده بود و دردها و بلاهایی که بر قیام‌کننده‌گان این قیام‌ها رفته بود، به یاد بیاورد و لذا این تجارب او را وا می‌داشت تا در انقلاب به نظریه‌یی دعوت کند که آماده‌گی و تجهیز (اعداد و استعداد) می‌طلبد و آن را تمکن می‌نامید. او شورش و نافرمانی‌یی که به ناکامی بینجامد نمی‌خواست؛ بلکه خواستار آماده‌گی‌یی بود که رسیدن به اهداف مطلوب انقلابیان را تضمین کند. او با تمام وجود می‌خواست که انقلاب واجد شماری از معتقدان ثابت‌قدم و مومنان قوی و دلیران سخت‌سر باشد که در شمار به میزان بدریانی باشند که با رسول الله بر ضد مشرکان قریش می‌جنگیدند. از این‌رو، عمرو بن عبید می‌خواست تا جنگجویانش در عدد و صفت به اندازه بدریان نرسد، انقلاب نکند. عمرو بن عبید در این راه تلخی نقد بل تاخت و تاز و بدزبانی شماری از معتزلیان را برتافت.
ابوعمرو زعفرافی یکی از آنانی است که از او را انتقاد می‌کند و چنین گفت‌وگو می‌کنند:
– من گمان می‌کنم تو ترسو هستی.
– چرا چنین گمانی داری؟
– برای اینکه تو از این خلیفه ستمگر پیروی می‌کنی و با او نمی‌جنگی.
– افسوس بر تو، آیا سپاه و مردان من نیرومندتر از سپاه و مردان آنهاست؟ آیا بدی آنان را با فلان و خوار کردن بهمان را ندیدی؟ به خدا سوگند دوست داشتم که دو شمشیر از شکم تا گلویم را می‌دریدند و هر بار که به گلوگاه می‌رسید دوباره این کار تکرار می‌شد اما مردم کتاب خدا و سنت پیامبر را بر پا می‌داشتند.
با آنکه منصور از استاد قدیمش بیم داشت ولی ابراز شادی می‌کرد و تقریباً به عدم تطبیق نظریه «تمکن» اطمینان پیدا کرده بود که عمرو بن عبید سه صد و اندی جنگجو که در عزم و صلابت و یقین چنانکه پیامبر در روز بدر در رویارویی مسلمانان و مشرکان دارا بود، پیدا نخواهد کرد.
منصور می‌کوشید تا شکاف میان خود و معتزله را با رفتن در راه پیوند قدیمی که عمرو بن عبید داشت، تنگ کند. او می‌خواست به گونه گذشته نفقات عمرو بن عبید را گرد آورد ولی عمرو پافشاری خلیفه به دادن بخشش را نپذیرفت.
پس از آن که منصور در نزدیکی مجدد با معتزله توفیقی نیافت، مستقیماً وارد محل نزاع در مسأله خلافت شد و از عمرو خواست که به کار واقع شده و افتادن حاکمیت به دست بنی عباس اذعان کند؛ زیرا اکنون بسیاری حتا کسانی که با نفس زکیه بیعت کرده بودند از سر رغبت یا رهبت با منصور بیعت کرده‌اند. از نظر منصور چیزی باقی نمانده بود مگر اینکه معتزلیان با نظام جدید همکاری کنند و مسوولیت بپذیرند و پادشاه جدید را پشتیبانی کنند و در نظام دولت و حرکت تغییر سهیم شوند.
عمرو بن عبید اما هر نوع همکاری را رد کرد و از هیچ معتزلی را که وارد دستگاه دولت جدید می‌شد درنمی‌گذشت. با این همه، منصور نومید نشد و عمرو بن عبید را نزد خود فراخواند و اعلان کرد که حاضر است هر منصبی که وی به یارانش می‌خواهد، ‌بسپارد. عمرو بن عبید بار دیگر پیشنهاد خلیفه را نپذیرفت و او را آگاه ساخت که منصب خلافت و دستگاه دولت در چنگ سپاه خراسان (شیاطین) است و این مانع بزرگی است به پیوستن او به دولت که سپردن مسئولیات، آن را بر طرف نمی‌کند؛ زیرا کار از بن نااستوار است و نیروی حاکم و مسلط بر نظام، دشمن فکری معتزله است.
منصور با عمرو گفت‌وگو می‌کند و چنین می‌آغازد:
– ای ابوعثمان، یارانت نزدم بیاورم تا آنان را کمک کنم.
– حق را آشکار کن تا اهل آن از تو پیروی کنند و کارگزارانت را به عدل و انصاف فرمان ده.
– ما به کارگزاران‌مان نامه می‌نویسیم و آنان را به عمل به کتاب خدا و سنت رسولش فرمان می‌دهیم، اگر آنان عمل نکردند، ما چه کنیم؟
– تو به کارگزارن از نیازهایت می‌نویسی و آنان اجرا می‌کنند و در طاعت خدا می‌نویسی و آنان عمل نمی‌کنند؟ اگر تو از کارگزارانت جز به عدل راضی نباشی تا به تو نزدیک شوند اگر آنان قصد عمل نیک هم نداشته باشند بدان عمل می‌کنند. پادشاهان به منزله بازار هستند و در بازار چیزی آورده می‌شود که فروش دارد. اطرافیان و مصاحبان، تو را نردبان شهوات خود ساختند. تو بسان کسی هستی که دو شاخ گاو را گرفته است تا دیگری شیر بدوشد. اینان تو را از خدا بی‌نیاز نمی‌سازند.
– ای عمرو، این مهر من است (منصور مهر پادشاهی را بیرون می‌آورد) بگیر و به هر که می‌خواهی بسپار و بهترین یارانت را بیاور.
– در حالی که آن شیطان‌ها (شعوبیان خراسان) در آستانه درب تو هستند، یارانم نزد تو نمی‌آیند؛ زیرا اگر آنان از این شیطان‌ها پیروی کنند خداوند را غضب می‌سازند و اگر از این شیطان‌ها نافرمانی کنند، آنان تو را بر آنان بر می‌انگیزند و می‌شورانند. از ما می‌خواهی که به پیروی و کمک تو نفس‌های‌مان را آلوده سازیم. در آستانه درب تو هزاران دادخواهی و شکایت است آیا چیزی از آن‌ها پاسخ گفته شده تا بدانیم تو راستگو هستی؟

در این کرانه از بحث میان استاد پارسا و عابد و گوشه‌نشین و انقلابی و شاگرد قدیمی که اکنون پادشاه است و با دوستان مبارزش دشمنی می‌ورزد و آنان را با زندان و شکنجه و شمشیر و اصناف عذاب و آزار پیگیری می‌کند، عمرو بن عبید خواست از گفت‌وگو منصرف شود اما منصور می‌خواهد که عمرو پولی را از او بپذیرد.

– دستور دادم به تو ده هزار بدهند.
– مرا به آن پول نیازی نیست.
– به خدا سوگند آن را خواهی گرفت.
– نه، به خدا سوگند که آن را نمی‌گیرم.
منصور در تثبیت و تقویت نظام پادشاهی میراثی دوراندیشی می‌کرد و از این جهت پسرش مهدی را ولی عهد تعیین کرده بود. ولی عهد شاهد گفت‌وگوی پدرش با عمرو بن عبید بود. به او دشوار بود که مردی بخشش پدرش، خلیفه را نپذیرد و ابراز تنفر می‌کرد از کسی که در برابر سوگند خلیفه سوگند خورد در این هنگام او مداخله کرد و در حالی ابراز انکار و انزجار می‌کرد خطاب به عمرو بن عبید می‌گوید:
– تو در برابر سوگند امیرالمومنین سوگند یاد می‌کنی؟
– عمرو پرسید: این جوان کیست؟
– این محمد پسرم و او مهدی ولی عهد من است.
– به خدا سوگند او را جامه‌یی پوشانیدی که جامه نیکوکاران نیست و نامی بر او نهادی که در عمل شایستگی آن را ندارد و منصبی به او فراهم کرده‌ای که بهره‌برداری از آن با غفلت از آن برابر است. آن گاه عمرو رو کرد به مهدی ولی عهد و گفت: آری، برادرزاده، مانعی نیست که پدرت سوگند بخورد و عمویت موجب شکستن سوگند پدرت شود؛ زیرا پدرت نسبت به عمویت از پرداخت کفاره قسم تواناتر است.

بار دوم عمرو خواست که از گفت‌و‌گو منصرف شود ولی منصور خواست دیدگاه او را نسبت به قیامی ارزیابی کند که نفس زکیه بدان آماده‌گی می‌گرفت و از چشم جاسوسان دولت پنهان شده بود تا ساز و بزرگ قیام را فراهم سازد. منصور به راست‌گویی عمرو یقین داشت و دروغ را بر زبان او محال می‌دانست.
– برایم خبر آوردند که محمد بن عبدالله بن حسن (نفس زکیه) نامه‌یی به تو فرستاده است؟
– نامه‌یی به دست من رسیده که بسان نامه اوست.
– پاسخش دادی؟
– آیا رأی مرا درباره شمشیر (قیام مسلحانه) هنگامی که با ما بودی نمی‌دانی؟
– آیا سوگند یاد می‌کنی؟
– اگر به تو از سر تقیه (محافظت از خود) دروغ می‌گفتم، مسلماً از سر تقیه سوگند نیز یاد می‌کنم.
– به خدا سوگند، تو راستگو و نیکوکار هستی.
در حالی که عمرو از گفت‌وگو به تنگ آمده بود و می‌خواست مجلس را ترک کند، منصور پرسید:
– هر نیازی داری بگو.
– آری، تنها یک نیاز دارم و آن اینکه پی من نفرست تا نزد تو بیایم.
– پس مرا هرگز ملاقات نخواهی کرد.
– حاجت من هم همین است.
عمرو روی برگرداند و برخاست و رفت و نگاه‌های خیره منصور و حاشیه‌اش که پیش از این شاهد چنین دلیری‌یی نبودند او را همراهی کردند. منصور پس از اینکه ایستاده استاد قدیمش را بدرود گفت خواست شگفتی و ستایش حاشیه‌اش را از میان ببرد، به سوی آنان دید و این مصراع‌ها را سرود:
هر کدام از شما به آرامی راه می‌رود.
هر کدام از شما در پی دستیابی به صیدی‌ست.
غیر عمرو بن عبید
منصور بیمناک بود و افکارش او را پریشان می‌کرد از سویی او به راست‌گویی استادش که گفته بود مذهب او در کاربرد شمشیر (نیروی نظامی) در تغییر سیستم‌ها و دولت‌ها معروف است، اطمینان کامل داشت اما نمی‌دانست که آیا شروط آماده‌گی و تمکن قیام در نفس زکیه فراهم آمده تا عمرو بن عبید او را با نیروهایش یاری رساند یا نه؟ از این‌رو و برای اینکه اطمینان قلبی حاصل کند از زبان نفس زکیه نامه‌یی را جعل کرد و به دست پیکی به عمرو بن عبید فرستاد. عمرو بن عبید طبق معمول در حالی که در مسجد بصره درس می‌داد به دستش رسید. وقتی عمرو نامه را خواند و تمام کرد، اصل مسأله را فهمید و به سوی پیک نگاه کرد و گفت: به رفیقت بگو ما را بگذار تا در این سایه بنشینیم و از این آب گوارا بنوشیم تا به عافیت اجل‌مان سر رسد.
به میزانی که منصور در محروم کردن نیروهای معتزله در دست‌یابی به شروط تمکن کامیاب می‌شد به همان میزان به اطمینان او از باور و موقف استاد قدیمش می‌افزود. روزی کسی به او گفت:
– عمرو بن عبید بر تو شوریده است.
او پاسخ داد:
– او باور دارد تا سه صد و ده مرد و اندی چون خود نیابد بر من نمی‌شورد و چنین نیرویی پیدا نخواهد کرد.
منصور با این افکار و ستیز‌ه‌ها و نگرانی‌ها‌ کشمکش داشت. او پیوسته می‌کوشید تا با زندان و تعذیب و کشتن و محاصره و تعقیب و گرسنگی دادن و ترغیب و ترهیب، معتزلیان به قیام آماده نشوند. همچنان‌ که با محاصره عمرو بن عبید و جلوگیری از تأثیر ژرف او بر یاران و مریدانیش مانع از آماده‌گی معتزله به قیام می‌شد.
زمانی که منصور از درگذشت عمرو بن عبید در راه مکه و خاک‌سپاری او در مران، منطقه‌یی که در مسیر مکه و در فاصله دو شبانه روز از آن است، مطلع شد، در وجود او عواطف و احساسات مختلفی کشمکش می‌کردند.
از سویی او از درگذشت انسانی که مانند او بسیار نبود، غمگین بود. از سوی دیگر با مرگ او از دست مخالفی رهایی یافته بود که دیدگاه او در صفوف مخالفان بار گرانی بر دوش نظام و دولت بود. از سویی هم مرگ عمرو بن عبید موجب می‌شد که منصور بیشتر از پیش از قیام معتزله بیم داشته باشد؛ زیرا صاحب نظریه تمکن و ضرورت صبر به آمادگی و تجهیز درگذشته بود و این زمینه شور و هیجان جوانان شتاب‌گر را به قیام ضد بنی عباس فراهم می‌کرد. با این همه، منصور فکر می‌کرد که شاید در شتاب جوانان به شورش به تمام معنا خیر به دولت باشد؛ زیرا این شتاب موجب مرگ شورشیان و سقوط شورش آنان می‌شود؛ اما همه این احساسات هیچ لکه‌یی را در تصویر قدسی عمرو بن عبید در ذهن شاگرد و مخالفش ابوجعفر منصور بر جای نمی‌گذارد. منصور وقتی به مکه سفر می‌کرد، در راه مرقد استادش را در مران دید و با قافله‌اش توقف کرد که کاری کرد که هیچ‌کسی پیش از او نکرده بود. او در حالی که امیرالمومنین است به مردی می‌گرید و در رثای او شعر می‌سراید که هیچ وقت هیچ منصبی را به دست نداشته است تا چه رسد به اینکه این منصب برابر یا نزدیک به منصب امیرالمومنین باشد. شاگرد روی به روی مرقد استاد می‌ایستد و می‌گوید:
درود خدا بر تو که از قبری که در مران گذشتم، بالشتی برای آرمیدن خود ساختی
قبری که مومن و حنیفی را در برگرفته که با خدا راست بوده و به قرآن حکم کرده است
اگر این زمانه صالحی را باقی می‌گذاشت برای ما ابوعثمان را زنده نگاه می‌داشت
سرانجام قیام معتزله به رهبری نفس زکیه در سال ۱۴۵ هجری بر ضد منصور و پس از یک سال از وفات قدیس و زاهد و ناسک و رهبر معتزلیان، عمرو بن عبید رحمه الله شعله‌ور شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.