احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۲ سرطان ۱۳۹۸
بخش دوم/
۳٫ به فرزندتان حقِ انتخاب بدهید
موقعیت: سه روز بعد از آخرین جلسۀمان، مهسا فرزندانش را به پارک برد. در آنجا به آنها کُلاههایی داد که سایبانی برای آفتاب باشد. دختر ششسالهاش با اشتیاق کلاهش را پوشید اما پسر کوچکترش از پوشیدن کلاه خودداری کرد.
روش قدیمی: مهسا میگوید: «من تلاش میکردم او را متقاعد به همکاری کنم». ناگزیر در آخر مجبور به فریاد زدن میشد: «اگر کلاهت را نپوشی، نمیتوانی دیگر به سواریهای بیشتر بروی». بعد پسرش شروع به گریه و زاری میکرد و به هیچکس خوش نمیگذشت.
روش بهتر: انتخابهای مختلف در اختیار فرزندتان قرار دهید. تهدید و تنبیه کارایی ندارند. کودک بهجای احساس ناراحتی، تأسف و پشیمانی تمایل بیشتری برای لجبازی پیدا میکند. اما وقتی او را جزیی از تصمیمگیری قرار دهید، بهاحتمال خیلی زیاد کاری را انجام خواهد داد که برای شما قابلقبول است.
نتیجه: مهسا تصمیم را به پسرش واگذار کرد: «تو میتوانی الان کلاهت را بپوشی و یا وقتی برای سواری بعدی نشستی، آن را بر سر بگذاری». پسرش همچنان همکاری نمیکرد اما مهسا میگوید: بعد از اینکه بازی را از دست داد، به او گفتم: «کلاهت!» و او کلاه را بر سرش گذاشت.
۴. احساساتِ آنها را نام ببرید
موقعیت: دختر ششسالۀ مریم، با خوشحالی با دوستش مشغول حباب ساختن بود. ناگهان با ناراحتی به اتاق رفت و ناله سر داد: «مینا اجازه نمیدهد نوبت خودم را بازی کنم.»
روش قدیمی: مریم گفت: «من ممکن بود چیزی شبیه به این بگویم: دلیلی برای گریه کردن بر سر این موضوع وجود ندارد. عکسالعمل دخترم چه بود؟ برعکس! آنقدر گریه میکرد که ممکن بود کُل روز بازی را خراب کند.»
روش بهتر: والدین نیز باید به حرفِ فرزندشان گوش دهند. همه میخواهند بدانند که به حرفشان گوش داده شده و درک شدهاند. اینکه به کودکی بگوییم گریه نکند، این پیام را به او میفرستد که احساساتِ او اهمیتی ندارند. کودکان معمولاً برای این گریه میکنند (یا داد میزنند یا اعتراض میکنند) که نمیتوانند بیان کنند چرا ناراحت هستند و اینکه نمیدانند با احساساتشان چه کنند. شما باید به آنها کلمههایی برای ابراز و نشان دادن احساساتشان بدهید.
نتیجه: دفعۀ بعد، مریم به چشمهای دخترش نگاه کرد و حسی را که فکر میکرد دخترش دارد، توصیف کرد: «به نظر خیلی کلافه میآیی!» دخترش با تعجب به او نگاه کرد و بعد گفت: «همینطور است». مریم جلوِ زبانِ خود را گرفت که شروع به نصیحت نکند، از دوست دخترش دفاع نکند (مینا نیز حق بازی کردن دارد) و فلسفی نشود (زندهگی همین است). بهجای این کارها، مریم گفت: «اوه» و دخترش به حرف زدن ادامه داد: «کاش دو تا بطری ِ حبابسازی داشتم». مریم پرسید: «چطور میتوانیم کاری کنیم که هم برای تو و هم برای مینا منصفانه باشد؟» دخترش گفت: «با نوبتهای یکی در میان». مریم پیشنهاد داد که از تایمر آشپزخانه استفاده کنند و بعد دخترش برنامه را برای مینا توضیح داد. همه خوشحال شدند. مریم میگوید: «سخت است که جلوِ خودت را بگیری و زیاد حرف نزنی!». مریم درست میگوید. عبارتهایی نظیر: «تو هیچوقت به من گوش نمیدهی!» و «چند بار باید به تو بگویم؟» در مغز ما نهادینه شدهاند. ما متوجه شدیم که مقداری تمرین و تلاش لازم است که جلو زیادهگویی را بگیریم. اما تمام نکته همینجاست: تغییر روش صحبتمان با کودکان و بعد، آنها نهتنها حرفهایمان را درک میکنند، که در واقع به آنها گوش میدهند.
Comments are closed.