گزارشگر:مرتضی ارشاد ۲۳ سرطان ۱۳۹۸
بخش سوم/
روشنفکر چپ و راست، تعامل با حوزۀ قدرت
«چپ» و «راست» پیش از آنکه دو نظامِ حکومتی باشند، دو نوع تلقی نسبت به جهان و حتا بهتر بگوییم دو نوع تلقی از مفهوم انسان هستند: به همین دلیل نیز چپ بهترین نمودِ خویش را نه در سوسیالیسم بلکه در اومانیسم مییابد و راست بهترین تصورِ خویش را نه در کاپیتالیسم بلکه در نولیبرالیسم فردگرایانه و ضداومانیستی. (پارههای انسانشناسی/ ناصر فکوهی)
در میان طبقۀ روشنفکری نیز با توجه به صبغۀ اندیشهیی و نظرییی که هر یک از اعضای مجموعه به آن باور دارد، افراد بر روی یک طیف سنجیده میشوند که سمت متمایل به راست، اغلب محافظهکاران و وابستهگان به قدرت هستند که یا با عملکرد خویش حوزۀ قدرت را راهنمایی میکنند و یا عملکرد آن را توجیه نموده و از آن دفاع میکنند. طیف متمایل به چپ نیز با رویکردی انتقادی وظیفۀ خویش را در مرحلۀ اول عدم وابستهگی به نهاد قدرت دانسته و در مرحلۀ دوم همیشه بر طبلِ انتقاد از عملکرد قدرت کوبیده و فعالیتهای آن را واکاوی میکند.
روشنفکرِ راست با توجه به اینکه از آمریت نهاد قدرت برخوردار است، بالطبع از امکاناتِ ایشان نیز بهتمامی سود برده و خاستگاه خویش را دفاع از قدرت تحت هر شرایطی (نسبی است) میداند؛ ولی روشنفکر چپ بهدلیل اینکه سوژۀ نقد وی قدرت و وضعیتِ موجود است، طبیعتاً پشتیبانی از طرف نهاد قدرت نخواهد داشت. بنابراین با مخاطب قرار دادن وجـدان جامعه، پایگاه اجتماعی خویش را در میان مردم قرار میدهد تا هم خود را از خطر تنگنظری حکومتی در امان نگه دارد و هم به رسالت خویش که آگاهسازی اجتماعی است، جامۀ عمل بپوشاند. (چپ بودن «لزوماً به معنای اندیشۀ مارکسیستی یا طیفهای اندیشهیی برخاسته از آن نیست»؛ تا دورهیی بسیار متأخر، همواره و کمابیش با مفهوم «انقلابی بودن» و همچنین با تمایلات ژاکوبنی و ارادهگرایانه که در پدیدۀ انقلابها مشاهده میشد، انطباق داشت. (پارههای انسانشناسی/ ناصر فکوهی)
با توجه به وجود اندیشههای رادیکالیزۀ عقیدتی در انجام انقلاب و آشوبهای اندیشهیی پس از آن؛ خصلتِ مبارزگرایی جزیی از خردهفرهنگِ روشنفکری چپ گردید که با شکلگیری عقاید ترقیخواهانه که رویکردی اومانیستی را به جایگاه انسان داشت و با ورود به قرن ۲۰ که اندیشههای مارکسیستی متبلور شدند، ترکیبی از درهمتنیدهگی عقاید شکل گرفت که روشنفکر چپ را با خصوصیاتِ سمبولیک که برای وی قرار داده بود، بهصورت موقعیتی اجتماعی تصور کرد که بهصورتِ رادیکال خواستار مبارزه با اندیشۀ حاکم و تغییر وضع موجود به نفع تودۀ مـردم بود. این تصور نمادین از پایگاه روشنفکری چپ، ایشان را در بیشتر مواقع تا حدِ یک پیشرو و حتا رهبر در جنبشهای اجتماعی و اعتراضات سیاسی مطرح کرد. مولفۀ ذکر شده برای تمامی روشنفکرانِ چپ قابل دسترسی بود و به شغل ایشان مربوط نمیشد. بنا بر مثال: نماد این بحث از یک طرف شخصیتِ چهگواراست که در کسوتِ یک پزشک به یک عامل ارتجاعی سیاسی مبدل گردیده و به رهبری شورشیان و انقلابیون کوبایی میپردازد و از سوی دیگر میتوان به بوردیو اشاره کرد که به عنوان یک دانشگاهی علاوه بر فعالیت پژوهشی در جریانهای مبارزاتیِ کارگران فرانسه تا درجۀ یک رهبر فکری بالا میرود.
با صراحتِ کامل میتوان بیـان کرد که خط بازتولید اندیشههای روشنفکری چه در طیف راست و چه در طیف چپ، اکادمی است که البته بهدلیل روحیۀ انتقادی که اغلب در منابع و به صورتِ کلی در فضای موسسات آموزش عالی جریان دارد، رشد جریان روشنفکریِ چپ عمیقتر و چشمگیرتر است؛ زیرا که در برخی جوامع، دانشجویان فعالترین و مهمترین نیروی سیاسی طبقۀ متوسط را میسازند و در جوامع سنتیتر حوزۀ عمل سیاسی دانشجویان، به خاطر قدرتِ نهادهای سیاسی موجود و مفاهیم رایج، عمدتاً محدودتر است.(سامان سیاسی/ سموئل هانتیگتون/ ثلاثی).
طبقۀ روشنفکر؛ دانشگاه پایتخت، به عنوان پیشرو و رهبر جریان مخالفِ قدرت موجود را در دست میگیرد و از اینرو در مقاطع حساسِ سیاسی میتواند چهرۀ شهر را به عنوان مقر اصلیِ حکومت به سوی تشکیل یک جنبش اجتماعی یا آشوب سیاسی پیش برد. هر آنچه که باشد، دو طیف طبقۀ روشنفکری با دستهبندی خویش به دو جریان نسبتاً منسجم در مقابل یکدیگر که یکی در دفاع از بنیـان قدرت و دیگری در نقد آن است، یک مبارزۀ نظری و گاهی کالبدی و فیزیکی را در سنت روشنفکری بهوجود آورده است که به نوعی توازن دلخواه قدرت را که همانا مقابله با نظر انتقادی طیف چپ است، برآورده مینماید.
در این میان روشنفکر چپ بهدلیل وجود روحیۀ «عدم سازش با حاکمان» که خصیصههای ذاتی وی به شمار میرود، میبایست به هر نحو از این کنش خنثاسازی نهاد قدرت، کنارهگیری کرده و با ارایۀ یک واکنش منطقی خود را به موقعیت و جایگاه انتقادی برساند تا به قول سخنِ بوردیو به ماهیت خویش که همان «وجدان بیدار» و «شورشی» بودن است، دست یافته و از قِبل آن رسالتش را در جلوگیری از بازتولید اجتماعی انجام دهد که در پی آن حوزۀ قدرت تسلط خویش را بر جامعه از دست داده و کنترل جامعه به دست اکثریتِ جامعه منتقل شود. اندیشۀ روشنفکری با علم بر اینکه بازتولید اجتماعی نهاد قدرت باعث تداوم «همانی وضعیت جامعه» خواهد بود با تمام توان خویش و با استفاده از نظر پراکسیستی در پی اثبات همین مدعاست.
حوزۀ قدرت نیز دو راهکار را برای دفع و یا حلِ موضع انتقادی جریان روشنفکری به کار میگیرد که بنا به الگوی سیاسی حکومتی متفاوت است:
۱٫ در حکومتهای دموکرات که بر پایۀ آزادی بیان و اندیشه حرکت میکنند، با سلب اختیار واکنشهای قهری از نهاد قدرت، حکومت سعی بر سازمان دادن طبقۀ روشنفکری از طریق جای دادن ایشان در داخل یک نهاد دارد که در واقع با دولتی یا حکومتی کردنِ جریان روشنفکری، این جریان از موضع انتقادی خویش کنار رود.
۲٫ در حکومتهای توتالیتر و یا فاشیستی، حوزۀ قدرت با رویکردی اقتدارطلبانه و تمامیتنگر تلاش خویش را برای از ریشه درآوردنِ اندیشۀ افرادِ مخالف و جریان روشنفکری بهکار میبندد و از ابزار تطمیع، شکنجه، تبعید و کشتار استفاده میکند. معمولاً تطمیع و شکنجه، پاسخگوی خواستۀ این حکومتها نیست و کشتار نیز هزینۀ اجتماعیِ سنگینی را به دوش حکومت تحمیل میکند. از اینرو «تبعید» فراوانترین و موثرترین واکنشی است که موجه مینماید. در این راستا و در تفهیمِ معنای تبعید دو رویکرد وجود دارد: رویکرد اول که حوزۀ تأثیر روشنفکر را تنها در شهر میداند، معتقد است با دور کردن روشنفکر از حوزۀ اجتماعیِ خود، عملاً روشنفکر دیگر تأثیری بر تعاملات اجتماعی خویش ندارد؛ ولی رویکرد دوم بنا بر این تفکر مدعی است اندیشۀ روشنفکر فراتر از چهارچوب ساختی شهر است. با توجه به پیشرفت فناوری ارتباطی، وی میتواند بعد از گذشت زمان و کمتر شدن فشار اولیۀ حاصل از تبعید، به رسالت خویش بپردازد.
روشنفکر، نخبه
آنچنان که دیده شد، چهرۀ اجتماعی روشنفکر علاوه بر اصالت وی بر دانش مدرن نکاتِ دیگری را در بر داشت که میتوان از آن به ویژهگیهای روشنفکری یاد کرد: انتقادگرایی، اعتقاد به عقاید اومانیستی یا نولیبرالیستی، توانایی رهبری فکری و بعضاً عملی جنبشهای اجتماعی-سیاسی و… مولفههایی بودند که از روشنفکر یک چهرۀ منحصر به فرد ساخته که در عین جداشدهگی از بدنۀ جامعه برای تحلیل فرازمانی و موقعیتی، در عین حال توانایی درگیر کردن جامعه در معادلات اجتماعی-سیاسی را داراست.
وجود این شمایل برای روشنفکر حدود و ثغوری را برای شناسایی مرز روشنفکری از دیگری ایجاد میکند؛ به طور مثال: نخبهگان اجتماعی که اغلب و در بیشتر موارد از اکادمی برخاستهاند را بنا بر تعریفهای رایج روشنفکری و عملکرد وی میتوان روشنفکر نامید یا نه و از سوی دیگر، تمامی روشنفکران برخاسته از نهاد اکادمی نیستند و شاید از طریق تجربی یا تعقلِ آزاد وارد این عرصه شوند. در واقع حوزۀ تلاقی روشنفکر با نخبه به صورت اعم و اخص است که همپوشانی با یکدیگر نداشته و یک فرد میتواند هم نخبه باشد و هم روشنفکر و یا در یک دسته قرار گیرد و طبیعی است که خیل عظیمی نیز در هیچ دستهیی جای نگیرند.
رابطۀ روشنفکر و نخبه با امر سیاسی و قدرت است که بنا بر نحوۀ تعامل هم میتواند و هم نمیتواند پتانسیل حاضر در شخص را در غالب جریان روشنفکری بارور کند.
Comments are closed.