فاجعۀ موعود؛ دانش‌آموزی که زنده ماند «دکتر» شد

- ۳۰ سرطان ۱۳۹۸

نویسنده: فرشته فرهنگ
منبع: ریپورترلی
برگردان: مریم مهتر
mandegarلحظه‌یی که خبر موفقیت برادرم با نمرۀ بالا را در امتحان کانکور شنیدم، حس عجیبی به من دست داد؛ حسی آمیخته با غم و شادی که نمی‌دانم چگونه آن را توضیح دهم. برادرم با وجود زخم‌های زیاد فیزیکی و حالت بد روحی، از یک رویداد هولناک جان بدر برده بود. او در آن رویداد شمار زیادی از هم‌کلاسی‌هایش را از دست داده و عضوی از بدنش در محل رویداد مانده بود؛ «مرکز آموزشی موعود» جایی که سال گذشته مورد حملۀ مرگبار داعش قرار گرفت.
آن روزها تهدیدها بر مراکز آموزشی افزایش یافته بود و پیش از حمله بر مرکز آموزشی موعود، یک مرکز آموزشی دیگر به‌نام کوثر مورد حمله قرار گرفت، اما خوش‌بختانه تلفات زیادی در پی نداشت.
صفیه خواهر ۱۵ سالۀ احمد رضایی، آن روز به مرکز آموزشی نرفته بود. او با پدرش در خانه بود و کارخانگی‌اش را انجام می‌داد و مادر و خواهر بزرگ‌ترش به دندان پزشکی رفته بودند.
صفیه می‌گوید: «تقریباً ۲۰ دقیقه پس از رفتن مادرم صدای انفجار بلندی را شنیدم. خود را به بام خانه رساندم تا ببینم در کجا انفجار شده است. ساحه را دقیق دیدم و متوجه شدم دود و گردوغبار دقیقاً از ساحه‌یی بلند شده که مرکز آموزشی ما در آن‌جا قرار دارد. حدس زدم که انفجار در مرکز آموزشی موعود انجام شده باشد.»
احمد رضایی پسر ۱۹ ساله‌یی‌ست که در امتحان کانکور ورودی دانشگاه توانسته است ۳۲۹ نمره اخذ کند. او به زودی وارد دانشکدۀ پزشکی می‌شود. احمد یکی از دانش آموزانی‌ست که در انفجار مرکز آموزشی موعود بر اثر ریختن دیوار زخمی شد. در آن انفجار ۴۸ دانش‌آموز کشته و ۶۷ دانش‌آموز دیگر زخمی شدند.
حالا که یک سال از حملۀ تروریستی به مرکز آموزشی موعود می‎گذرد، احمد خود را در جایگاه ویژه‌یی یافته است. او خوش‌حال است که تلاش‌هایش نتیجه داده و حالا یک قدم به تحقق رویاهایش نزدیک‌تر شده است.
احمد رضایی همان‌طور که با اشتیاق در مورد نتیجۀ امتحان کانکور صحبت می‌کند، حادثۀ مرکز آموزشی موعود را به یاد می‌آورد. او می‎گوید: «زمانی که در صنف کیمیا مشغول نوت‌برداری بودم، ناگهان دیوار سقوط کرد. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده و چرا زیر دیوار قرار دارم، اما صدای گریه‌ها و فریادها را می‌شنیدم.»
صفیه پس از صدای انفجار، تلاش می‌کند با برادرش تماس بگیرد، اما احمد تلفن‌اش را در خانه جا گذاشته بود و خبری از احمد نبود.
صفیه می‌گوید، با خواهر بزرگش به سوی مرکز آموزشی موعود می‌رود، اما سرک‌ها بسته بود و جمعیت زیادی در ساحه حضور داشتند. آنان مانع رفتن صفیه و خواهرش می‌شدند، اما صفیه و خواهرش تلاش می‌کردند تا احمد را پیدا کنند، تا این‌ که مردی از میان جمعیت به صفیه می‌گوید که زخمی‌ها را به شفاخانه برده‌اند.
صفیه و خواهرش به نزدیک‌ترین شفاخانه مراجعه کردند تا اسم برادرشان را در فهرست زخمی‌ها پیدا کنند. صفیه با گریه می‌گوید: «وقتی احمد را در شفاخانه با سر باندپیچی‌شده دیدم، خیلی ناراحت شدم.»
احمد می‌گوید که کانکور گامی برای به‌دست‎آوردن هدف‌های بزرگ‌تر است و او می‌خواهد در رشتۀ پزشکی تخصص بگیرد و به هم‌وطنانش خدمت کند تا دیگر هیچ شهروند افغانستان برای درمان به خارج از کشور نرود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.