گزارشگر:یعقوب یسـنا ۴ اسد ۱۳۹۸
بخش نخست/
چکیـده
سیاست فرهنگی دربارۀ زبان فارسی پس از سدۀ نوزده در افغانستان تغییر کرده است؛ معمولاً تلاش شده که زبان فارسی از حوزۀ رسمی و ملی کنار زده شود و زبانهای دیگر از جمله زبان پشتو در حوزۀ رسمی و ملی جای زبان فارسی را بگیرد؛ درحالیکه زبانهای دیگر در افغانستان، پیشینه و گستردهگی زبان فارسی را از نظر اجتماعی، فرهنگی و کتابت ندارند. در این مقاله کوشش شده تا خاستگاه و جایگاه زبان فارسی در گذشته و اکنون در افغانستان نشان داده شود و این دلایل نیز مشخص گردد که چرا سیاستگذاری رسمی و فرهنگی حکومتهای افغانستانِ معاصر در قبال زبان فارسی تغییر کرده است؛ اما با وصف این تغییر سیاستگذاری فرهنگی رسمی، زبان فارسی بنا به پیشینۀ فرهنگی و تاریخی و جایگاه اجتماعی تا هنوز از زبانهای ملی و بیناقومی مردم افغانستان است که همۀ مردم افغانستان جدا از زبانها و لهجههای محلیشان در عرصۀ عمومی و علمی به زبان فارسی سخن میگویند و مینویسند.
در این مقاله از تحقیق کتابخانهیی استفاده شده است. کتابهای معتبر علمی دربارۀ زبان فارسی که توسط دانشمندان ایرانی، افغانستانی و مستشرقان نوشته شدهاند دیده شده؛ در ضمن قوانین و مدارکی که بیانگر تغییر سیاست فرهنگی حکومتهای افغانستان از پایان سدۀ نوزد به بعد است نیز بررسی شده است. بنا به اطلاعات و دادههای بهدستآمده از اسناد، پیشینۀ زبان فارسی از نظر تاریخی و فرهنگی، دیدگاه رسمی و سیاسی حکومتها و وضعیت کنونی زبان فارسی در افغانستان بررسی شده است.
بنا به استناد تاریخی و پیشینۀ فرهنگی مشترک، کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان از کشورهای عمدۀ حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی است که میراث فرهنگی این حوزه تمدنی، میراث مشترکِ این سه کشور است. زبان فارسی، عمدهترین میراث مشترکِ فرهنگیِ تاریخی و معاصر ما (اقوام ایرانی) میباشد. زبان فارسی، زبانی نیست که بعدها در افغانستان رواج پیدا کرده باشد؛ مردم افغانستان متعلق به حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی است. زبان فارسی از آغاز، زبان مردم افغانستان بوده، طوری که زبان همۀ اقوام ایرانی بوده است. فارسیزبانان بایستی نسبت به این میراث مشترک توجه داشته باشند؛ زیرا در زمان کنونی، هویت مردمان ایرانی (اقوام ایرانی) بسته به زبان فارسی است. بنابراین هرقدر به زبان فارسی در کشورهای فارسیزبان توجه شود و این رابطه تقویت یابد، به همان اندازه آثار، اندیشه و هویت فرهنگیِ ایرانی در منطقه و جهان توسعه مییابد. توجه داشته باشیم که هویت زبانی و فرهنگی ما بیشتر از هر زمانی در کشورهای فارسیزبان نیاز بههمگرایی زبانی و فرهنگی دارد.
کلیدواژهها: زبان فارسی، دری، تاجیکی، ایران، افغانستان، تاجیکستان و وحدت فرهنگی.
مقـدمه
زبان پارسی یکی از زبانهای مهمِ جهان در هزار سال پسین است که از چند نگاه دارای اهمیت است:
یک، یازده صد سال میشود که زبان کتابت است؛
دو، از هزار سال به اینسو، زبان رسمیِ دولتها در آسیای میانه، خاورمیانه (عراق عجم)، هند، ترکیه (روم شرقی) ایران و افغانستان بوده است؛
سه، زبان دوم دین در کشورهای اسلامی بوده است؛
چهار، در بین زبانهای مکتوب زندۀ دنیا از نظر داشتن آثار مکتوب ادبی، کلامی و… میتواند در ردۀ نخست قرار بگیرد؛
پنج، زبان پارسی توانسته معرفت (اسطوره، افسانه، نقل، روایت و جهانبینی) اقوام ایرانی را از دورترین دوران اساطیری (تقریباً سههزار سال پیش از میلاد تا امروز) با خود حمل کند؛ بنابراین ما اگر از ایرانی و معرفت ایرانی سخن میگوییم، بنا به همین حافظۀ فرهنگی اساطیری و تاریخی زبان پارسی است؛
شش، در ضمن رواج زبان پارسی دری در منطقه، زبان پارسی در جغرافیای خراسانِ دیروز و افغانستانِ امروز از دورۀ صفاریان تا «سدوزایی»ها زبان کتابت و زبان رسمی حکومتهای افغانستان بوده است؛ اما پس از جنگ جهانی دوم موضعگیری رژیمهای سیاسی در افغانستان نسبت به زبان پارسی تغییر میکند، که این تغییر موضع، در سیاست، وحدت ملی و وحدت فرهنگی مردم افغانستان تأثیر منفی میگذارد.
پیشینۀ تحقیـق
دربارۀ زبان فارسی، پیشینۀ تاریخی و جایگاه فرهنگی و قلمرو زبان فارسی کتابها و مقالههای زیاد نوشته شده است که دانشمندان ایرانی از جمله پرویز ناتل خانلری، محسن ابوالقاسمی، زرینکوب و نفیسی؛ و مستشرقان از جمله ارانسکی، رودیگر اشمت، لازار و زالمان نوشتهاند. اما بهصورت خاص دربارۀ پیشینه و وضعیت سیاسی و فرهنگی فعلی زبان فارسی در افغانستان چندان تحقیق قابل ملاحظهیی صورت نگرفتهاست. بنابراین جایگاه زبان فارسی در افغانستان چه در ایران امروز و چه در جهان آنچنانکه بایسته است، شناخته نشده و مغفول واقع شدهاست.
معمولاً در کتابهایی که دربارۀ زبان فارسی و زبانهای ایرانی نوشته شدهاست، به زبان فارسی در افغانستان توجه نشده؛ اگر اشارهیی هم شده این اشارهها، آمار و مرتبهیی اشتباه از جایگاه زبان فارسی در افغانستان ارایه کردهاند؛ زیرا در این اشارهها زبان فارسی از نظر آمار گویندهگان و از نظر جایگاه فرهنگی در مرتبۀ نخست دانسته نشده، بلکه مرتبۀ زبان فارسی خیلی پایین در نظر گرفته شدهاست؛ درحالیکه زبان فارسی در افغانستان از نظر آمار گویندهگان، پیشینۀ فرهنگی و تاریخی و کتابت جایگاه نخست را دارد.
تعدادی از دانشمندان و اهل رسانۀ ایرانی دربارۀ زبان فارسی در افغانستان علاقه نشان دادهاند و اشارههایی به زبان فارسی داشتهاند. سعید نفیسی مقالهیی دارد در ۳ صفحه، به نام «ادبیات فارسی در افغانستان» که در فروردین ۱۳۲۸ نشر شده است. ایرج افشار در کتاب سه جلدی «افغاننامه» و در مقالههایی که دربارۀ زبان فارسی نوشته است نیز اشارههای به زبان و ادبیات فارسی در افغانستان داشته است. استاد یاحقی در کتاب «جویبار لحظهها» که دربارۀ ادبیات فارسی است، اشارهیی به زبان و ادبیات فارسی در افغانستان کرده و چند شاعر افغانستان را معرفی کردهاست. کاوس بالازاده مصاحبهیی را با نویسندهگان بلخ، به نام «افغانستان و نیازهای فرهنگی آن سامان» در ۸ صفحه انجام دادهاست.
توجه این بزرگان به ادبیات و زبان فارسی بیشتر ابراز علاقه به همزبانی و فرهنگِ مشترک بوده که مفید و قابل ارزش است؛ اما بهصورت خاص، وضعیت زبان فارسی و سیاست رسمی حکومتهای افغانستان در قبال زبان فارسی در افغانستان مورد بررسیشان واقع نشدهاست؛ از این نگاه، مقالۀ کنونی میتواند بررسی نسبتاً جدی از چگونهگی سیاست رسمی و فرهنگی حکومتهای افغانستان در قبال زبان فارسی باشد که بیانگر وضعیت و جایگاه زبان فارسی در افغانستان معاصر است.
در این مقاله کوشش شده تا به اهمیت سیاسی و فرهنگی زبان پارسی در افغانستان پرداخته شود و مستند نشان داده شود که زبان پارسی نهتنها زبان مردم ایرانِ امروز بلکه زبان تاریخی، زبان کتابت و رسمی مردم افغانستان (خراسان) و دولتهای افغانستان (خراسان) نیز بوده است؛ در ضمن پاسخ نسبتاً زبانشناسانه از اینکه زبان پارسی، دری، تاجیکی در سه کشور پارسیوان (فارسیوان) افغانستان، ایران و تاجیکستان یک زبان (پارسی/ فارسی دری) است نیز ارایه شدهاست.
خاستگاه زبان پارسی دری
هر زبان خاستگاه محلی دارد؛ یعنی لهجه، گویش یا زبانِ یک محل خاص است که بنا به مناسبات بشری: سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… عمومیت پیدا میکند یا محلی میماند. اگر فتوحات عربها در منطقه صورت نمیگرفت و دین اسلام در منطقه رواج پیدا نمیکرد؛ اکنون شاید در منطقه، زبانی غیر از زبان پارسی دری رواج میداشت. با ورود عرب و گسترش اسلام در منطقه، جابهجاییهای زیادی صورت گرفت که یکی از این جابهجاییها، جابهجاییهای زبانی در کشورهای منطقه بود. بسیاری کشورهای منطقه از جمله مصر و کشورهای خاورمیانه، زبانشان را از دست دادند و زبان عربی بهجای زبانشان جابهجا شد که بنا به این جابهجایی عربزبان شدند (یمین، ۱۳۸۲: ۳۴). تعدادی از کشورهای دیگر زبانهای رسمی قبلیشان را از دست دادند اما زبان عربی نتوانست که بهجای آن زبانها جابهجا شوند؛ زیرا یکی از زبانهای محلی در منطقه بهجای زبان رسمی قبلی جابهجا شد.
زبان پارسی یا زبان پارسی دری، یکی از زبانهای محلی بود که پس از ورود اعراب و گسترش اسلام، بهجای زبانهای رسمی قبلی خراسان، آسیای میانه و ایران جابهجا شد. در آسیای میانه (بخارا، سمرقند، اشکآباد (عشقآباد) و…) زبانهای سغدی و پهلوی اشکانی (پارتی/ پارثه، پرثوی)، در خراسان پهلوی اشکانی و در ایران پهلوی ساسانی رسمیت داشت (قیوم، ۱۳۸۵: ۶۵). پهلوی اشکانی مهمترین زبان رسمی در منطقه که دارای دو گویش رسمی بود (پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی) از رواج افتاد و جای خود را به یک زبان محلی دیگر از خانوادۀ زبانهای ایرانی که زبان پارسی دری در خراسان بود، داد.
اینکه زبان پارسی دری چگونه این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کند، ارتباط میگیرد به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و… در منطقه، بهویژه در خراسان. زبان یک امر و رویداد اجتماعی است، بهخصوص توسعه، رواج و رسمیتیافتن زبانها بهصورتِ جدی به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ارتباط دارد. زبان بنیادیترین و مهمترین نظام نشانهیی مورد استفادۀ بشر (یاکوبسن، ۱۳۸۵: ۲۸) یا یک جامعۀ زبانی است که عمومیت و استفادۀ یک زبان خاص در جامعه، بیمناسبت به تحولهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در آن جامعه نیست. زبان پارسی دری نیز بنا به رویدادهای سیاسی در خراسان، این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کند؛ اگرنه یکی از زبانهای دیگر خانوادۀ زبانهای ایرانی در منطقه میتوانست این عمومیت و رسمیت را پیدا کند. پس از اسلام بهصورت اغلب، حکومت مرکزی منطقه در خراسان قرار داشت؛ این امر باعث شد که زبان پارسی دری، اهمیت پیدا کند و زبان دربار و حکومت شود.
این رویداد تاریخی را همه به یاد داریم که شاعران، یعقوب لیث صفاری را به زبان عربی مدح میکردند اما یعقوب لیث صفاری گفت آنچه را که من نمیدانم چرا به آن زبان به من شعر میگویید؛ یعنی به زبانی که من میدانم به آن زبان به من شعر بگویید. زبانی که یعقوب لیث میدانست، یکی از زبانهای محلی مردم خراسان بود؛ یعنی زبان پارسی دری. این سخن یعقوب لیث به عنوان امیر و پادشاه منطقه، پیامد سیاسی و فرهنگی داشت. پیامد سیاسیاش اینکه زبان بیگانه را کنار بگذارید و به زبانِ خودتان اهمیت بدهید؛ پیامد فرهنگیاش اینکه زبان دری یا پارسی دری، زبان شعر و ادب، دربار و حکومت شد، یعنی رسمیت یافت (تاریخ سیستان، ۱۳۸۸: ۷۰).
باید تأکید شود که جامعۀ یکزبانه، افسانه است (یاکوبسن، ۱۳۸۵: ۴۲)؛ هیچ جامعهیی نه در گذشته و نه اکنون بهصورتِ محض یکزبانه نیست و یکزبانه نبوده است؛ بلکه کثرت زبانی و گویشی در جامعه وجود داشته است؛ مهمتر از همه اینکه ذات زبان بر تحول، انشعاب و کثرت استوار است که یک زبان در نهایت به زبانهای متکثر می انجامد. کثرتگرایی زبانی در جامعههای باستان بیشتر از کثرتگرایی زبانی امروز بوده است؛ زیرا ارتباطات کم بوده، بنا به عدم ارتباطات، هر دره و محل، گویش و زبانِ خود را داشتهاند که در روستاهای صعبالعبور یا دشوارراه بدخشان، هنوز هر روستا، زبان و گویشهای خاصِ خود را دارند. با آنکه جوامع چندزبانه است، اما یک زبان از بین زبانهای هم¬¬خانواده در جوامع، عمومیت و رسمیت پیدا میکند.
Comments are closed.