گزارشگر:یعقوب یسـنا - ۰۵ اسد ۱۳۹۸
بخش دوم/
زبانهای ایرانی به سه دورۀ زبانی تقسیم میشوند: زبانهای ایرانی دورۀ باستان، زبانهای ایرانی دورۀ میانه و زبانهای ایرانی دورۀ جدید. هر دوره در بین زبانهای ایرانی یک زبان رسمیت و عمومیت داشته و زبانهای دیگر، رواجِ محلی داشته است. زبانهای ایرانی دورۀ باستان تا سالهای ۱۰۰۰ و ۷۰۰ پیش از میلاد رواج داشته و بعد تحول کرده به زبانهای دورۀ میانۀ ایرانی (ابوالقاسمی، ۱۳۸۴: ۱۴). در دورۀ باستان، در بین زبانهای ایرانی، زبان اوستایی عمومیت و رسمیت داشته است. در دورۀ میانه زبانهای ایرانی تا ورود اعراب و رواج اسلام در منطقه کاربرد داشته که زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی از زبانهای عمدۀ این دوره بودهاند. بعد از اسلام، زبانهای دورۀ میانه ایرانی به زبانهای دورۀ جدید تحول یافته که زبان پارسی دری نتیجۀ تحول زبانهای دورۀ میانه به دورۀ جدید است. ارانسکی در کتاب «زبانهای ایرانی» به این نظر است که زبانهای ایرانی از یک اصل مشترک انشعاب کردهاند؛ با وصف انشعاب، اصل مشترک بینشان حفظ شده (ارانسکی، بی تاریخ: ۲۶) و این اصل مشترک باعث شده که یک زبان در بین زبانهای ایرانی، زبان محوری باشد و زبانهای دیگر بهعنوان زبانهای فرعی دور زبان محور قرار بگیرند. بنابراین از دورۀ باستان تا امروز در بین زبانهای ایرانی یک زبانِ محوری وجود داشته است. زبان اوستایی در دوران باستان، زبان پهلوی در دوران میانه و زبان پارسی دری در دورانِ جدید از زبانهای محور بودهاند. منظور از زبان محور، زبانی است که در ضمن عمومیت، زبان مکتوب و زبان رسمی دولت نیز باشد.
نخستین کسی که از زبان دری نام برده، ابن مقفع (کشته شده به سال ۱۳۹ هجری) است. او خاستگاه زبان دری را خراسان، بلخ و مشرق (شهرستانی، ۱۹۹۹: ۱) میداند. با آنکه در ایران برخیها خاستگاه زبان پارسی دری را فارس میدانند و زبان پارسی دری را ادامۀ زبان هخامنشیان میدانند اما واقعیت این است که زبان هخامنشیان یا زبان پارسها در دورۀ هخامنشیان، گویشی از زبان اوستایی با تأثیرپذیری از زبانهای بابلی بوده.
پس از سقوط هخامنشیان توسط اسکندر، زبان دورۀ هخامنشیان از رسمیت میافتد. بعد از یونانیان اشکانیان در منطقه به قدرت میرسند؛ زبانشان که پارتی(پهلوی اشکانی) است، عمومیت و رسمیت پیدا میکند. جانشین امپراتوری اشکانی که ساسانیان است، زبان رسمی امپراتور ساسانی نیز پهلوی اشکانی است که فقط نسبت این زبان از اشکانی به ساسانی (پهلوی ساسانی) تغییر میکند. پهلوی ساسانی بنا به تأثیرپذیری از زبانها و گویشهای محلی فارس، با پهلوی اشکانی تفاوت میکند اما این تفاوت در حد تفاوت گویشی است؛ بنابراین پهلوی ساسانی گویش غربی پهلوی اشکانی است. پس نمیتوان زبان پارسی دری را ادامۀ زبان هخامنشیان دانست و خاستگاه آن را فارس یا ایران امروز قبول کرد. زیرا زبان فارسی زبان حوزۀ تمدنی ایران است، چنانکه ایران نیز فقط نام یک کشور نه بلکه نام یک حوزۀ تمدنی است؛ نام ایران و زبان پارسی دری متعلق به منطقه و یک قلمرو بزرگ فرهنگی است که کشورهای افغانستان، ایران، ترکمنستان، ازبیکستان، تاجیکستان، آذربایجان و… را دربر میگیرد که خاستگاه اساطیری جغرافیای ایران (ایرانویجه) نه در ایران امروز (فارس) بلکه در آسیای میانه، یعنی در خوارزم و نسایا (سرزمین پارتها) است که بعد بلخ و خراسان و فارس را نیز دربر گرفته است. خاستگاه زبان پارسی دری نیز خراسان بوده است که بعد عمومیت یافته و به قلمرو فرهنگی-زبانی امروز هویت و وحدت زبانی و فرهنگی بخشیده است.
بنابراین بر اعتبار فرهنگی ایران و زبان پارسی دری همۀ ما (ایران، افغانستان، تاجیکستان و…) حق داریم که نباید نسبت به این حق، با هم برخورد حذفگرایانه داشته باشیم؛ اما درصورتیکه منظور از تحقیق، خاستگاهها و شکلگیری نخستین هویت ایرانی و زبان پارسی دری باشد، نباید دست به جعل و فرافکنی بزنیم. پژوهشگران بنام ایرانی در پژوهشهاشان، جانب حقیقت را گرفتهاند. پرویز ناتل خانلری در کتاب «دستور تاریخی زبان فارسی دری» می نویسد:
«منطقۀ رواج و رونق فارسی دری، چنانکه میدانیم، ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بود و بیشتر، سخنوران و نویسندهگان ایرانی (منظور از ایرانی سخنوران و نویسندهگان فارسیوان است) که نام و آثارشان باقی است تا ایلغار مغول از مردم این قسمت کشور بودند که در دستگاه امیران و بزرگان صفاری و سامانی و غزنوی و سلجوقی به سر میبردند. شاعرانی که اشعارشان به شاهد لغات مهجور در لغت فرس اسدی (نیمۀ قرن پنجم هجری) آمده است، غالباً به یکی از شهرهای بخارا، سمرقند، هرات، بلخ، مرو، طوس، سرخس، قاین، سیستان یا شهرهای دورتر شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوب اند». (خانلری، ۱۳۸۲: ۹)
دربارۀ هویت ایرانی و ایرانیت زرینکوب نیز به این نظر است که این هویت با هخامنشیان نه بلکه با پارت و حضور شاهان اشکانی در منطقه پخش شده است:
«کار دیگرشان (اشکانیان) که باز اهمیت دارد این است که مبانی ملیت را – با آنکه خودشان از ایرانیهای شرقی بودند…- بنا نهادند و چنانچه میدانید اساس ملیت ایرانی در دورۀ اشکانی دو چیز بوده است: یکی همین افسانههای تاریخی پهلوانی ایران و یکی آیین زرتشت. با اینکه اینها خودشان تماما زرتشتی نبودند اما چون اکثریت ایرانیها در حد آنها زرتشتی بودند، آنها کوشش کردند که کتاب مقدس زرتشتی را جمع بکنند و یکی از اینها که بلاش چهارم باشد شروع کرد به جمعآوری اوستا.
افسانههای باستانی نیز در زمان اینها توسعه پیدا کرد و برای این است که نام پهلوان (یعنی اهل پهله، اهل پارت) بر روی قهرمان این افسانهها باقی مانده است و پهلوانان بزرگ افسانهها از همین طوایف اند.»(زرینکوب، ۱۳۸۵: ۱۷۵). در ضمن، زرینکوب موقعیت ایریاناویجه (ایرانویج) را نیز در آسیای میانه میداند:
«اما اقوام شرقی ایران آنهایی بودند که وقتی از ایریاناویجه پایین آمدند در شرق ایران در ولایتی که امروز به نام خراسان و افغانستان معروف است، همینطور پایین آمدند تا به حدودی که امروز سیستان میگوییم. تاریخ این اقوام همچنان که پیش از این عرض کردم عبارت است از کشمکش دایم که بین ایرانیها با دو دسته از مردم رخ داده است: یک دسته عبارتند از دیوان که همان سکنۀ بومی این مناطق باشند و…» (زرینکوب، ۱۳۸۵: ۶۷).
زرینکوب در کتاب روزگاران (تاریخ ایران) موقعیت ایرانویج را در نواحی مجاور خوارزم و جیحون میداند:
«تیرههای آریایی، قبل از ورود به فلات ایران، که در سنتهای قوم، میانه دنیا (خونیرس) خوانده میشد، در هزارۀ دوم قبل از میلاد در جاییکه ویژۀ قوم آریان (ایریاناویجه) بود میزیستند، که گمان میرود این محل در نواحی مجاور خوارزم و جیحون بود. خاطرۀ نیاکان نخست قوم، در این حدود به روایات آنها در باب کسانی چون گیومرس، هوشنگ، تهمورس و جمشید که نزد ایشان چهرههایی از نخستین انسان و نخستین پادشاه محسوب میشدند، و به این دوره از تاریخ باستانی قوم، رنگ اسطوره داد…» (زرینکوب، ۱۳۸۱: ۳۳).
با استناد به آرای این دو پژوهشگر ایرانی و بنا به اشارۀ اسناد و آثار تاریخی دیگر از جمله الفهرست ابن ندیم، زین الاخبار گردیزی، احسن التقاسیم فی معرفت الاقالیم مقدسی، معجم البلدان یاقوت حموی، المعجم شمس قیس رازی، سفرنامۀ ناصر خسرو و… ایرانیت و هویت ایرانی و زبان پارسی دری خاستگاه ایران شرقی (خراسان و فرارود) دارد. بازهم آنچه که قابل تأکید است این است که زبان پارسی دری و هویت و اعتبار فرهنگی تاریخی و اساطیری ایران متعلق به یک قلمرو کلان فرهنگی – که شامل چند کشور، حداقل سه کشور افغانستان، تاجیکستان و ایران باشد – می شود. باید گفته شود بسا هویتهای فرهنگی و زبانی ایرانی ما (ایران فرهنگی) از هویتهای بهجاماندهی دورۀ امپراتوری اشکانیان است که به عنوان هویت در دورۀ امپراتوری ساسانیان پذیرفته شده است و ساسانیان و فارس/پارسها هویت یکی از اقوام فاتح ایرانی (اشکانی) را پذیرفتهاند، طوریکه دین قوم فاتح (دین زرتشتی) را نیز پذیرفتهاند. دین زرتشتی و کتاب اوستا نیز با پارتها به فارس آورده شده است؛ دین فارسها و هخامنشیان زرتشتی نبود. بنابراین در شکلگیری هویت، فرهنگ و زبان ایرانی، نباید تأثیر اشکانیان و پارتها را فراموش کنیم.
بهتر این است که به اعتبار فرهنگی مشترکِ خویش احترام بگذاریم و در تحقیقهای خویش به برجستهسازی جنبههای مشترک تأکید کنیم و به ملتها و مردم خویش آنچه را که حقیقت است بیان کنیم و برایشان بفهمانیم که ما با کشورهای دیگر، در این میراث و اعتبار فرهنگی (ایران، اوستا، شاهنامه، آثار ادبی پارسی دری، زبان پارسی دری، نوروز، مهرگان، روایتهای اساطیری و…) شریک استیم.
پیشینه، رسمیت و رواج زبان پارسی در افغانستان
زبان پارسی دری در آغاز یکی از زبانهای محلی مردم خراسان (زبان مردم بلخ، تخار، سیستان و…) بوده که پس از اسلام و بنا به تحولات سیاسی و فرهنگی در منطقه، این زبان به عنوان زبان رسمی و اداری دولتهای خراسان نیز میشود. از دورۀ طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزم شاهیان، مغول، غوریان… و «ابدالیان» تا هنوز زبان پارسی دری، زبان دربار، رسمی، اداری و کتابت در خراسانِ دیروز و افغانستان امروز بوده است. (شهرستانی، ۱۹۹۹: ۱۴)
اما آنچه ابهام ایجاد کرده است؛ تغییر نام کشورها در عصر حاضر است. نام خراسان تغییر میکند به افغانستان. نام ایران که نام حوزۀ تمدنی منطقه است، محدود میشود به بخشی از این حوزۀ تمدنی که ایران امروز است. سمرقند و بخارا به حاشیه میرود و نام اوزبیکستان، رسمیت مییابد. سرزمین پارتها نیز به ترکمنستان و… معروف میشود. این تغییر نام در جغرافیا و حوزۀ تمدنی ایرانِ فرهنگی باعث سوءبرداشت نسبت به جغرافیای حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی میشود. درحالیکه خراسان بعد از اسلام مرکز سیاسی و فرهنگی حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی بوده است. از حکومت طاهریان در هرات شروع تا حکومت تیموریان در هرات، مرکز سیاسی (پایتخت) حکومتهای حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی در خراسان بوده است.
بنابراین زبان پارسی دری که پس از اسلام در جغرافیای حوزۀ تمدنی ایران، زبان رسمی، زبان کتابت و زبان حکومتها بوده؛ زبان مردم خراسان و زبان حکومتها در خراسان بوده است. اما پس از اینکه نام خراسان به افغانستان تغییر میکند، به نوعی تلاش صورت میگیرد که از جغرافیای افغانستان، از نظر تاریخی، فرهنگی، زبانی، ادبی و… هویتزدایی شود. نخستین سوءِبرداشتی که میتواند زمینهساز این هویتزدایی باشد، تغییر نام خراسان به افغانستان است؛ برای اینکه افغانستان از نظر فرهنگی و تاریخی در جغرافیای فرهنگی و حوزۀ تمدنی ایران، نام فاقد مسما است؛ این فاقد مسما بودن، سوءِتفاهم ایجاد کرده است که گویا این جغرافیا یک جغرافیای فاقد تاریخ فرهنگی است. دومین سوءبرداشت که از جغرافیای افغانستان هویتزدایی کرده است، محدودشدن نام حوزۀ تمدنی ایران به ایران کنونی است؛ زیرا اعتبار تاریخی و فرهنگی حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی (افغانستان، تاجیکستان و آسیای میانه و…) به کشور ایران امروزی تعلق گرفته است. البته این هویتزدایی از افغانستان و منطقه، خود به خودی نبوده است، بلکه به سیاستگذاری قدرتهای استعماری در افغانستان و منطقه ارتباط دارد.
Comments are closed.