گزارشگر:احمد عمران - ۱۳ اسد ۱۳۹۸
بخش سیوهفتـم/
دوستِ ما که انجنیر عزیز نام داشت، همانی بود که ماندولین را برای ما آورد. کبیر هویدا که استعداد عالی در موسیقی داشــت، به نــواختن ماندولین آغاز کرد و زود آموخت. به تعقیبِ او من ماندولین را آموختم. در جشن معلم برای بارِ اول به صفت ماندولیننوازانِ لیسۀ استقلال سهم گرفتیم. در جشن معلم مانند جشن استقلال هر وزارتخانه یک کمپ داشت و گروپی از موسیقینوازان را استخدام میکردند تا برای مردم نمایشهایی را انجام دهند. در جشن معلم هر صنف دارای خیمۀ کوچکی بود. هر مکتب از خود ارکستر موسیقی و تیاتر جداگانهیی داشت.
در آن زمان دو مکتب نظر به سایر مکاتب پیشقدم بودند؛ یکی لیسۀ استقلال و دیگری لیسۀ نجات که بعداً به لیسۀ امانی مسما شد. مکاتب پسران و مکاتب دختران اکثراً در کمپ، برنامههای هنری را مشترکاً اجرا میکردند. چنانکه مکتب استقلال با مکتب ملالی که زبان خارجی هر دو مکتب فرانسوی بود و مکتب امانی با مکتب زرغونه و به همین ترتیب سایر مکاتــب پــسران و دخــتران با هم فعالیتهای مشــترکی را پیــش مــیبردند. در اولـین جشن معلم، شهید فضل احمد ذکریا نینواز که از فارغالتحصیلان مکتب استقلال و در آن زمان کارمند وزارت امور خارجه بود، سرپرستی گروپ موسیقی مکتب استقلال را به عهده و سرپرستی بخش تیاتر را محترم استاد محمدعلی رونق به دوش گرفته بودند. آقای رونق از فارغان مکتب استقلال و تحصیلکردۀ فرانسه و از کارگردانهای نهایت معروف کشور بود که آثار مولیر نمایشنامهنویس فرانسوی توسط ایشان در افغانستان معرفی گردید. در ابتدا قبل از فراگرفتن ماندولین در سن سیزدهسالهگی به تیاتر روی آورده بودم و در نمایشهای مکتب نقش فیلسوف در درامۀ ازدواج اجباری اثر مولیر را ایفا و به نام محمدظاهر فیلسوف در مکتب مشهور بودم. دو-سه سالی به همین ترتیب جشــن معــلم برگــزار مــیشد و ما در آن نقشآفرینی میکردیم. در سال دوم که من ماندولین را مینواختم، در نمایشهای مکتب آهنگی باید به شکل کورس خوانده میشد. آهنگ را هنرمند خوبِ ما اکبر رامش که حالا خــداوند او را بیامرزد اجرا میکرد و محترم شهید نینواز آن را کمپوز نموده بود و باید قسمتی از این آهنگ به صورت کورس اجرا میشد. برای اجرای کورس احمدشاه علم، عزیز تسلیم و من انتخاب شدیم. صدای من نظر به سایـر صداها بلندتر بود. محترم نینواز شهید و احمدشاه علم صدایم را پسندیده از من تقاضا نمودند تا آهنگ بسرایم و همان بود که آهنگی را تهیه کردم و قرار بود در روز اجرای کنسرت مکتب در سینمای کابل، قبل از آنکه نمایشنامه روی استیژ آید، بخوانم. در این کنسرت حمید جان اعتمادی که از خانوادۀ سلطنتی بود و آواز خیلی خوبی داشت (هرچند در رادیـو آهــنگ نــخوانده بود، ولی در مــحافل خصوصی میخواند، چون آواز خوب داشت همه و به خصوص خانمها او را بیشتر دوست داشتند) اشتراک داشت و ارکستر را رهنمایی میکرد. انانسر در بـالای اســتیژ انانس داد که حــالا حمـیدجان اعتمادی آهنگهایی را پیشکشتان میسازد. مردم باکف زدنهای پیاپی او را استقبال مینمودند، ولی حمید جان نمیخواست که بالای استیژ حاضر و آهنگ بسراید. او دست مرا گرفته و بالای استیژ با خود برده گفت که بخوان. من ناچار روی استیژ به عقب میکروفون قرار گرفتم. ارکستر مرا در آهنگم همراهی نمود، ولی مورد علاقۀ مردم واقع نگردیدم، همه صد ا میزدند حمید جان، حمید جان و کف میزدند. تماشاچیان مرا نمیخواستند که برای شان بخوانم، زیرا بار اول مردم یک آدمِ درازقامت با رخسارههای درونرفتهگی و بدلباس را میدیدند که آواز میخواند. به هرحال یتیمبچه بودم، وضع اقتصادیام خراب بود. به این ترتیب مورد توجه مردم قرار نگرفتم و مرا نخواستند. فقط همه حمیدجان اعتمادی میگفتند و بس. با یک تعظیم بیمعنا استیژ را ترک و عقب صحنه رفتم. این مطلب را به این خاطر با طول و عرض بیان داشتم که همین نقطۀ عطفی بود در زندهگی هنری من. نقطۀ عطف و چرخش به سوی موسیقی به صورت جدی. از همین نپذیرفتنِ مردم در همان لحظه و در روی همان استیژ، از همان جا آغاز یافت. در آن روز خیلی ناراحت بودم، مرا نپذیرفته بودند، مرا نخواستند بخوانم. در آن تالار دوستان و نزدیکانِ من نیز حضور داشتند. از آنها شرمیده بودم. به هر حال، بخش موسیقی ختم شد و نمایشهای تیاتری آغاز یافت. در نمایشنامۀ ازدواج اجباری اثر مولیر نقش فیلسوف را خوب اجرا کردم و همۀ حاضرین برایم کف زده و سخت مورد استقبال واقع شدم. نمایشنامه پایان یافت، اما مردم همچنان برایم کف میزدند و چون ریش و لباسِ قرون هفده و هجده را به تن داشتم، هیچکس مرا نشناخت که من همان آوازخوانی هستم که چند لحظه قبل مرا نگذاشتند که بخوانم. ارکستر به نواختن آغازکرد و پردۀ استیژ آهستهآهسته باز شد و من با همان سر و وضع و لباس نمایشِ درامه شروع به خواندن آهنگی نمودم. در ختم آهنگ چنان مورد استقبال مردم قرارگرفتم که فکرش را هم کرده نمیتوانستم. مردم برایم کف میزدند. جلو صحنه رفته، ریش و کلاه و چپن نمایشنامۀ فیلسوف را از خود دور ساخته گفتم: حاضرین گرامی من همان آوازخوانی هستم که چند لحظه قبل مرا نگذاشتید آواز بخوانم. حالا مرا تشویق نموده کف میزنید. استیژ را ترک گفتم. چند لحظه بعد دوباره روی استیژ برگشته و در مقابل میکروفون قرار گرفته گفتم: حضار گرامی! قبلاً که مــن میخواستم بــرای شــما بخوانم، شما نخواستید. حالا که شما میخواهید من نمیخوانم و استیژ را ترک گفتم.
از همــان زمـان لــذت نی گفتــن را دریافــتم. نی گفــتن در بـرابـر نامعقولیت، نی گفتن در برابر زورگوییها و تحمیل کردن، نی گفتن در برابر حقتلفیها و… . این بود قصۀ آوازخوان شدنم که از همینجا آغاز شد.
به تعقیب آن، با هنرمند گرامی عزیز آشنا به رادیو مراجعه و همکاری هنریام را آغاز نمودم. اولین ارکستر آماتور را تشکیل و در سال ۱۳۴۲ خورشیدی برای بار اول برنامههای خود را از طریق رادیو افغانستان پخش کردیم. از آن وقت به بعد ظاهرِ فیلسوف ظاهرِ هویدا گردید.
پرسش: چند سال داشتید که اولین آهنگتان ضبط نوار آرشیف نشراتی رادیو شد، آیا از پسِ آن آهنگ در دلها جای پیدا کردید؟
پاسخ: اولین آهنگم از ساختههای استاد زلاند مرحوم بود، به این مطلعِ سوزانی، سازانی/ تو روح جهانی/ دردم را پایانی/ در جسمم چون جانی/ ای عشق، ای عشق.
چون آهنگ مخالف کرچِ صدایم بود، لذا آن آهنگ مرا مـعرفی نساخت. زیرا آوازم خصوصیت خاص به خـود را داشــت که مــغایـر سازها و آلات موسیقی رادیو بود.
در آنزمان نوازندههای رادیو، آهنگها را که همان کرچ سُر یا عیار میساختند و شما میدانید که بعضی آلات موسیقی محلـی مـانـند غیچـک، دنبـوره و ربـاب، چـند پـردۀ محـدود یـک سبتـک دارند که جوابگوی آوازی که دو سبتک باشد، نمیباشند. به همین منظور، برای مدت یک سال آهنگ جدیدی نسرودم تا اینکه ارکستر آماتور را تشکیل داده و به اجرای برنامهها پرداختیم. بعد از اجرای سه برنامه، ارکستر ما یگانه ارکستری بود که شهرت زیادی به دستآورد و حتا گفته میتوانم که یگانه ارکستر رادیو بود که با سازهای شرقی و غربی در دل مردم جا باز کرد. گرچه در ارکستر شماره دوم رادیو افغانستان آلات موسیقی غربی جا داشت، ولی ارکستری را که ما ایجاد نمودیم مورد توجه جوانان قرار گرفته و شهرت یافته بود. در این ارکستر هنرمندان و نوازندهگان خوب، آهنگسازان مجرب چون شادروان نینواز، خودم که دایم برای خود آهنگ میساختم و بعدتر مسحور جمال و احمد ولی همکاری داشتند. از چهرههای اینگروپ موسیقی که زود به شهرت رسید، خودم بودم و آنهم به خاطری که آواز بهخصوص داشته و در مورد آهنگها و تصانیف سلیقه به خرچ میدادم. البته مردم هنرپرور یاریام رسانیدند که در طی چند ماه شهرت کسب کنم و مردم به صدایم علاقهمند شوند.
Comments are closed.