احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پروین بابایی - ۲۲ اسد ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی /
ظرفیت مُـد
جهان مُد بهطور طبیعی برای آنکه به عنوان آوانگارد موفقیتآمیز عمل نماید، مهیاست. سه مشخصۀ مُد که این را میسر میسازند عبارتاند از:
۱٫ محتوا نمیتواند آن را تابعِ خویش سازد.
۲٫ گرههای قویِ خود به اقتصاد را پنهان نمیسازد.
۳٫ و در نهایت اینکه نسبت به گرایشهای پیشینِ خود عکسالعمل نشان نمیدهد.
پُلمن در کتاب «تیوری مرگ آوانگارد» اظهار میدارد که «به محض اینکه هنر تولید میشود دیگر مستقل نیست، حتا هنری که ادعای بازنمایی واقعیت را دارد به چنان تیوری نیازمند است که آن را به عنوان هنر نمایان سازد. چه چیز بدتر از این است که نهتنها بینندۀ ضعیف بلکه هنرمند نیز بر این تیوری تکیه میکند». آنچه در هنر مهم است ایناست که تنها یک کار فیزیکی نیست، بلکه مفهومی در آن کار بیان شده است. این موضوع یک رابطۀ ذهنی به نظر مطلق بین فُرم و محتوا را نشان می دهد که بیرون کشیدن آن بدون شناختِ زمینۀ کار دشوار است. برخلاف شیء هنری، مُد میتواند بدون تیورییی که از آن حمایت نماید، بر خود تکیه کند. عملکرد ابتدایی و ضروری مُد، فراهم کردن گرما و نگه داشتن بدن به عنوان یک پوشاننده. به علاوه مد به طور خودادغامکننده خودش در تجربۀ روزمرۀ زندهگی است، و لباس هویتی را نمایش میدهد که ممکن است پوشنده از آن آگاه باشد یا نباشد. این وجه ارتباطی مد در هر بینندهیی فوراً ظاهر میشود. لباس به جامعهیی که فرد به آن تعلق دارد دلالت میکند و یک ناظر میتواند این ذهنیت را بدون نیاز به فهم تیوری مد طبقهبندی کند. برای فاعل وجه ارتباطی مد به «میل به منحصر به نظر رسیدن و نیاز به انجام چنین کاری به شیوهیی مشخصاً جذاب» و اینکه «چگونه یک فرد مورد توجه دیگران قرار میگیرد» نظر دارد.
برخلاف هنر، دنیای مد اتکای خود بر سرمایه برای موجودیت را انکار نمیکند و این امر چنان روشن است که ادعای مخالفِ آن بیهوده به نظر میرسد. جهان مد برای موجود بودن نه تنها به یک موقعیت سرمایهداری، بلکه به جامعهیی آزاد و دموکراتیک نیز نیاز دارد؛ بهخصوص اگر در آن آوانگاردی وجود داشته باشد. آوانگارد مانند هر فرهنگی میتواند در فضای آزاد سیاسی پیروز باشد، حتا اگر یک ژست خصمانه در مقابله جامعۀ لیبرال و دموکرات به خود بگیرد. هنر آوانگارد طبیعتاً از حمایت رسمی از یک وضعیت تمامیتخواه و یک جامعۀ به هم پیوسته ناتوان است. از سویی، زیباشناسان تمایل دارند از سیاسیگری بگریزند، و به نظر آنان آثار هنری برای اهداف سیاسی استفاده نمیشوند. بنابراین جامعۀ دموکراتیک غربی محیطی ایدهآل برای شکوفایی مد آوانگارد است. مد مانند هنر در اظهار کردن طبیعت سرمایهداریاش نیاز به مخالفت ندارد. این مقدار مشخصی از شفافیت را که میتواند ارتباط بیننده با کار را تقویت کند امکانپذیر سازد. به جای سانسور کردن سرمایهداری، مد از آن استقبال و استفاده میکند.
آوانگارد در هنر سرانجام شکست خورد، زیرا به خود حمله کرد. از امپرسیونیسم به بعد نقش هنر برآورد کردن کمبودهای خود بود، و تقریباً نسبت به هر جنبش هنری سابق یک حرکتِ واکنشگرانه وجود داشته است: نیوامپرسیونیسم، نیودادا، نیوکانکرتیسم. به همین ترتیب جنبشی که در ادامۀ آوانگارد تعریف شده، نیوآوانگارد است. «نیوآوانگارد آوانگارد را به عنوان هنر تیوریزه کرد و بنابراین واقعاً مقاصد آوانگاردیستها را نفی میکند. طبق نظر بورگر، آوانگارد رسماً یک نقطۀ پایان بر ادامۀ یک آوانگارد در دنیای هنر گذاشت.
در دنیای مُد تمایل به نقد مجموعۀ پیشین مشهود نیست. مُد خود را با هر فصلِ جدید نوسازی میکند، و این نوسازی مجموعۀ پیشین را در همان سطح سیاسی یا تیوریبنیان آنچنان که جنبشهای هنری عکسالعمل نشان میدهند نقد نمیکند. همچنین خود را باطل نمیکند و پتانسیل خود را همانند حرکتهای هنری محدود نمیسازد. آوانگارد در هنر میتواند به عنوان مجموعههایی که جامعه را مستقل از یکدیگر نقد میکنند وجود داشته باشد. این روند سریع به مُد نیز اجازه میدهد که از اثرات زیانبار نیروی تازه بگریزد، که البته در اینجا به همان شیوه که در جهان هنر رخ میدهد، نیست. هر چند گرایشهای مد والا راه خود را به فروشگاهای خُرده میبندند اما به مرور زمان به آنجا میرسند. دنیای مُد والا تقریباً یک پیشرو فصل است، چرا که رفتن به گرایش جدید را حتا قبل از اینکه نوسازی شود میسر میسازد.
کارل لاجرفلد
تامی هیلفیگر به او عنوان «پادشاه مُد در جهان» را نسبت داده است. او بهدقت توسط افراد معروف و نمونههای سبک مانند نیکول کیدمن و کرا نایتلی دنبال میشود. هرچند او یک مثال خوب از پتانسیل آوانگارد است، اما بهطور مسلم استاندارد طلایی دنیای مد نیست. او مثالی است از نقش جاری مد در جامعه که به طور مداوم در حال پیشبرد خودش است. لاجرفلد از صمیمِ قلب این ایده را مجسم میکند: «امروز امروز است، فردا فرداست. نمایش بعدی مهمتر است. هرکاری که شما امروز انجام دهید خوب است، اما بالاتر». لاجرفلد آوانگارد را به یک روش تمام میکند: او متعهد شده است که خود را در لبه نگه دارد- او در لحظۀ آوانگارد زندهگی میکند، و مد به زعم او «حالت لحظه است». کار او فاقد آوانگارد عمدی است؛ زیرا تعادلی دقیق بین صورت ظاهر آوانگارد و پایداری تجاری برقرار میسازد. کارِ او نمیتواند دقیقاً به عنوان آوانگارد در نظر گرفته شود؛ زیرا دوست لحظهیی است که در آن برخاسته است. این کار به جای شوکه کردن مصرفکنندهگان نخبه، نیاز آنها را برای ساختن یک هویت شخصی که کاملاً به روز است، برآورده میسازد.
به علاوه دنیای مُد لاجرفلد را به عنوان یک آوانگارد میبیند، زیرا او بعد از آنکه در ۱۹۸۳ مدیر هنری شانل شد، در دیدگاه اصلی کوکو شانل تحول ایجاد کرد، و این رویه را همچنان تا به امروز ادامه داده است. نشان شانل نهتنها به این دلیل که کوکو روش لباس پوشیدن زنان را تغییر داد، بلکه به این سبب که او خود را در چرخههای بالاتر اجتماعی ادغام کرد – چیزی که خیاطانِ زنانه قبل از او انجام نداده بودند – اصالتاً پیشرو به شمار میرود. او خلاقیتی در دنیای مد ایجاد نمود که به واسطۀ آن طراحان برجستۀ دیگر نه صنعتگر بلکه به عنوان هنرمندانی تأثیرگذار – که توسط طرفدارانشان حمایت می شدند – پذیرفته شد. لاجرفلد نگاه نوآورانۀ کوکو را به یک سطح کاملاً جدید ارتقا داد: «من مجبورم راهی پیدا کنم، راه من این است که شانل را به چیزی برای امروز تبدیل کنم». منتقدان موفقیتِ او را در هر فصل جدید ستودند؛ چرا که طرحهایش به رغم نو بودن مخاطب را شوکه نمیکنند. دنیای مُد خود را یک جریان تندرو میبیند، در حالی که بیشتر از یک آوانگارد سطحی نیست و کاری بیش از تحریک نیاز مصرفکننده و ارایه نمودن گزینههای جدید برای بازنمایی خود انجام نمیدهد.
جرمی اسکات
برخلاف لاجرفلد، جرمی اسکات «به جای جاهطلبیهای تجاری به غرایز خلاقِ خود اجازه داده است که او را پیش ببرند» که این مسأله از شکست مجموعۀ پیشینِ وی مشهود است. برای او مُد به جای تجارت چیزی در حدود یک یادداشتِ روزانه است. او میل دارد فرهنگ امریکای شمالی و نگرانیهای معاصر را نشان دهد که این اتفاق در مجموعۀ «Right of Bear Arms» در بهار ۲۰۰۷ به بهترین شکل روی داده است. این مجموعه از پیراهنهایی تشکیل شده که با موتیف خرسهای رنگی در حال حمل مسلسل و کلاههای نظامی مزین شده است. بر فرق کلاهها گوشهای میکیموس بیرون زده و خرس ردایی مزین به اعلامیۀ استقلال پوشیده که بر روی زمین کشیده میشود. اسکات قصد داشت در این مجموعه تفسیری بر پیامدهای رخداد ۱۱ سپتمبر ارایه دهد. وی از اینکه بوش در آن زمان جنگی برضد افغانستان به عنوان یک جنگ دلسوزانه راه انداخت، متأثر بود و بنابراین تصاویر کارتونی کودکانه و سلاحها را کنار هم گذاشت تا بر بیهودهگی این ادعا تأکید کند.
اسکات بعد از سالها دریافت که بسیاری از افراد تأثیرگذار در دنیای مُد ممکن است باورهای خود را در ظرفِ مُد نشان ندهند، و بنابراین این برای او تجربهیی درست بود. وی در ۱۹۹۹ بعد از شکست مجموعۀ طلاییاش از دنیای مد کناره گرفت. ایزابلا بلو یکی از همان منتقدانی که سه مجموعۀ قبلی او را تحسین نمود، ناباوری خود را بعد از مشاهدۀ مجموعه طلایی اسکات چنین بیان کرد: «او مردم را ناراحت کرد، لباسهای او وحشتناک اند، او وحشتناک است». گرایشهای اسکات نه تنها مرز بین هنر و مُد بلکه فرهنگِ والا و پایین را محو کرد چرا که به آشفتن نخبهگان مد تمایل داشت.
در ۲۰۰۴، مجموعۀ «Beverely Hills» او بهتر از مجموعۀ طلاییاش از آب درآمد، اما باز به دلیل عدم رعایت قراردادها و آداب نقد شد. علیرغم شوک و نارضایتییی که این مجموعهها در میان افراد برجستۀ دنیای مُد به بار آوردند، اسکات تعداد قابل توجهی از جوانان را با خود همراه ساخت. میل او به کشش به سمتِ خرده فرهنگها برای الهام و بازی با فرهنگ مردمی سبک او را برای جوانانی که نگران وضعیت و ثروت خود نیستند اما یک سبک قابل توجه فردی دارند، جذاب میکند. شاید این به دلیل تمایل جوانان به گرفتن یک موضع سیاسی توسط لباسهایی که میپوشند باشد. طرحهای او هم از فرهنگ پاپ استفاده میکند و هم در مقابل مشکلات جامعه موضع میگیرد. برای مثال او برای یادآوری کاستیهای پنهان جامعۀ سرمایهداری برندگرایی را در طرحهایش هجو میکند. کارل لاجرفلد آوانگارد نیست اما نسبتاً مدرن است، زیرا میتواند در عرصۀ رقابتی مُد بدون اضافه کردن معانی ضمنی به مجموعههایش جلو بزند. اما جرمی اسکات در سوی دیگر کمتر نگران محبوب شدن است، بلکه بیشتر در فکر بیان دغدغههایش دربارۀ جامعۀ معاصر توسط طرحهایش است.
اسکات مثالی از آن چیزی است که یک طراح مُدِ آوانگارد باید باشد. مد آوانگارد نوعی از مد است که نمیگذارد به روزمرهگی پرت شوید، درحالیکه هر روز جریان دارد. مد چیزی میگوید؛ هرچند ممکن است لزوماً به آن منظور طراحی نشده باشد. آنچه که شخص میپوشد کمی بیش از ساخت هویت فوری خویش انجام میدهد. لباس ممکن است به موضع سیاسی، ارزشها و نظرات افراد اشاره کند و درست مانند تابلوی هنری که فرد انتخاب میکند تا در خانۀ خود آویزان کند، قدرت دارد. هرچند مفاهیمی که نقاشی بر آن دلالت ضمنی دارد به اندازۀ لباس با هویت فرد گره نمیخورند. مد و پوشاک از زندهگی روزمرۀ جامعه غربی جداییناپذیر است، بنابراین آوانگارد نمرده است!
Comments are closed.