گزارشگر:ملک ستیز- فلسطین - ۲۲ اسد ۱۳۹۸
یاسر عرفات یکی از پُرجاذبهترین رهبران سیاسی سالهای هفتاد، هشتاد و نود بود. سخنران کمنظیر، شخصیت صمیمی، لباسهای ویژه -ترکیبی از نماد چیریک و فرهنگ فلسطین- حرکات جذاب، خندهها و گریههای پر از عاطفه، تنها به او نسبت داده میشد. سخنرانی سال ۱۹۷۴ در مجمع عمومی سازمان ملل این مهاجر فلسطینی را که در مصر به دنیا آمده بود به شخصیت جهانی تبدیل کرد. آن سخنرانی را به خوبی بهیاد دارم. پدرم سخنرانی عرفات را که بخشهای آن از بیبیسی فارسی پخش میشد با احساسات میشنید و اشک بر چشمش حلقه میزد. عرفات آنگاه گفته بود:«در یک دستِ من شاخهی زیتون و در دست دیگرم تفنگ است، نگذارید شاخه زیتون نقش خاک شود.»
امروز وقتی از کار به هوتل برگشتم تصمیم گرفتم بر مزار این مرد حماسهگر بروم. دلم برای یک رهبر تنگ شده است. امروز در جهان کمتر میتوان رهبر را دریافت. اما عرفات به معنای واقعی کلمه یک رهبر بود. عرفات را در جوار ریاست ادارهی خودگردان فلسطین در شهر رامالله دفن کردهاند. مزار سادهای دارد. مانند ما نیست که از یک قبر مهمانسرا و مرکز تجمل و قدرتنمایی میسازیم. پرچمهای فلسطین بر مزار عرفات در اهتزار اند. دو سرباز بر مزار عرفات به رسم احترام قرار گرفته است. بر مزار عرفات نوشتهاند «شهید یاسر عرفات». شش سال پس از مرگ عرفات متخصصین، مزار و جسد به خاکخفتهی او را کالبد شگافی و تحقیق کردند. نتیجهی تحقیق مرگ طبیعی، نه بل قتل عمدی عرفات از سوی استخبارات بود. از اینرو واژهی شهید بر نام وی افزوده شد.
عرفات از رهبران بدشانس به حساب میآید. قرارداد اوسلو بر وی تحمیل شد. قراردادیکه کرانهی خاوری را به زونها تبدیل کرد و اشغال را گسترش داد. به زودی سیمای سیاسی عرفات دگرگون گشت. برخیها او را خاین نامیدند. امروز نیز در جامعه فلسطین نگاهها و داوری بر نقش عرفات گوناگون هستند؛ عرفاتِ قبل از قدرت و پس از قدرت. چنین تصویری را در مورد مندیلا نیز در یواهنسبرگ و کیپتاون دیدم. پس از مرگ عرفات رهروان راه وی نیز با استفاده از نامش قصرها ساختند و بانکهای سویس را به نام شخصی شان پر از پول کردند. محمود عباس که نخست وزیر عرفات بود و امروز جانشین وی است تصویر بدی از رهبر خود به جا گذاشت. کافیاست به فرزندان عباس نگاه کنید که همه پولدارترینهای جامعهی فقیر فلسطین هستند. زشتتر اینکه اینها پولهایی را که جامعهی جهانی به نام مردم فلسطین میدهند، میربایند.
وقتی به کوچههای فلسطین گذر میکنید، در مییابید که این مردم و این سرزمین بیرهبر شدهاست. مثل جامعهی ما بیسر و سامان شدهاند.
دل من برای آن عرفاتِِ سالهای هفتاد، هشتاد و نود تنگ شده است. مردیکه برای سخنرانیاش هزاران انسان میگیریست. او به سان چهگوارا و کاسترو میتوانست ساعتها سخن گوید و درست سخن گوید.
بر سنگ مزار عرفات نگاه میکنم. تصور نمیتوانم مردِ پر تحرک و چیریک رزمنده اینجا خوابیده باشد. چهرهی بحث برانگیز که سالها برای رهایی رزمید و اما هیچگاهی آزادی میهنش را تجربه نکرد.
و اما او یک رهبر بود. کسیکه یک فکر را رهبری کرد، جنبشی را سامان داد و صدای ملتی تحتِ اشغال را به گوش جهان رسانید. او یک سازمانده بیبدیل بود. عرفات تجملپرست و دروغگو نبود. امروز زن و دخترش در پاریس به سر میبرند. در اپارتمانیکه کرایهاش را سازمان آزادیبخش فلسطین میپردازد.
در برگشت به هوتل به میدانی میرسم که به حرمت رهبر فلسطین «عرفات» نامگذاری شده است. در میانهی میدان تندیس پسر جوانی که پرچم فلسطین را بر میافشاند و با شلیک نظامیان اسراییلی درفش آزادی فلسطین را خونین و رنگین میسازد، ساخته شده است. وقتی به این تندیس نگاه میکنم صدای با صلابت عرفات به گوشم میرسد:«ما برای آزادی فلسطین خون میدهیم تا درختان آزادی سرزمین ما را سبز گرداند.»
اشک بر چشمانم حلقه میزند و به یاد سربازان میهنم میافتم. سهسال پیش وقتی از بدخشان به تخار میرفتم در راه میدیدم که سربازان ما چگونه پرچم کشور را بر فراز کوهپایههای پامیر افراشته بودند. سالِ پار چنین تصویری را بر چهرهی سربازی در سروبی در راه کابل – جلالآباد دیده بودم. اما آیا این سربازان رهبری دارند که فکر و سیاست را به سنگرهای نبرد شان بیاورد، شک داشتم. شکی که دردناک است، شکی جنگ را از حماسه تهی میسازد!
رامالله، فلسطین
۸ آگست سال ۲۰۱۹
ملک ستیز
Comments are closed.