رؤیا و تخیل در ابلوموف اثر ایوان گانچاروف

گزارشگر:فیث ویگزل/ برگردان: حسینعلى نوذرى - ۲۹ اسد ۱۳۹۸

بخش نخست/

mandegarگنچارف در مقابل هنرِ برخاسته از یک نظریه یا مفهوم، با بحث دربارۀ فرآیندهاى خلق ادبى، آثارِ خود را مؤکداً در زمرۀ مقولۀ «خلاقیت ناخودآگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌» قرار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.(۱) منظور وى این بود که وقتى تصور [تصویرسازى] (imagination) خلاقِ وى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جوش مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد، به‌عینه تصاویر [ایماژها] و صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى را مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دید که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وفور از قلمِ وى تراوش مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. پیامد اتخاذ چنین سبک هنرى از سوى گنچاروف این بود که وى هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاه تمایل نداشت داستان‌هاىِ خود را دفعتاً از آغاز تا انتها بنویسد، بلکه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور تدریجى و خردخرد، مطابق با آنچه که تخیلاتش به وى دیکته مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، به نوشتن اثرى اقدام مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد(جلد هشتم، مجموعه آثار، صص ۷۱-۷۰). تأثیر این شیوۀ خودانگیخته که از طریق تصویرسازى بر ناخودآگاه استوار بود، در مشهورترین داستانِ وى یعنى ابلوموف، متحول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساختن شخصیت ایلیا ایلیچ ابلوموف از یک گونه [تیپ] اجتماعى خاص – زمین‌دار و ملاک متعلق به زمان و مکانى خاص – به نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى مثالى (archetype) بود؛ شخصیتى که خود گنچاروف، تنها پس از چاپ و انتشار کتاب، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور کامل به ماهیت آن وقوف یافت(جلد هشتم، ص‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۷۱). در عین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حال، تأکید داشت که ریشۀ “خلاقیت ناخودآگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌”ِ وى نه در توهم، که در زنده‌گى و واقعیت قرار دارد:
من صرفاً آنچه را که تجربه کرده بودم به رشتۀ تحریر درآوردم، آنچه را که اندیشیدم و بدان عشق ورزیدم، آنچه را که نزدیک من بوده و به عیان آن‌ها را دیده و لمس کردم – در یک کلمه هم زنده‌گى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام را و هم چیزى را که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت بخشى از آن درآمده بود – نوشتم. (جلد هشتم، ص ۱۱۳)
ضمن آن‌که تأکید بر زنده‌گى به عنوان منبع و منشای خلاقیت وى، مشخصۀ این نیاز عصر حاضر است که ادبیات بازتاب زنده‌گى است، هم‌زمان به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور ضمنى نوعى عدم تأیید تصویرسازى رهانشده از قید واقعیت نیز در آن به چشم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. و در عین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال، اگر تأکید گنچاروف بر تصویرسازى براى شیوۀ خلق رمان حایز اهمیت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشد، بدون تردید براى محتواى آن نیز چنین است؛ خواننده‌گان ابلوموف به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راحتى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند حضور همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جانبه و نیرومند نوستالژى، رؤیا (dream) و تخیل (fantasy) را در این داستان و پنداربافى (daydream/mechta) دو مفهوم کلیدى در این داستان به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند: مفهوم نخست متضمن بار معنایى گریز از طریق خواب به دنیایى تخیلى است، و مفهوم دوم بیانگر توهماتِ آگاهانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى است که حاصل فعالیت ذهن در بیدارى است. در ابلوموف رؤیاهاى واقعى و عملى با نوعى احساس نوستالژى یا دل‌تنگى نسبت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به گذشته پیوند خورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که فقط گه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به آینده اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى دارند، ولى هرگز بیانگر به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کارگیرى مجدد تجربیات حال نیستند. در مقابل، پنداربافی‌ها یا توهمات بیانگر آرزوها و تمایلات خیال‌بافانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى است که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند به شکل کاملاً غیرواقع‌گرایانه با رؤیاها آمیخته شوند. به تعبیر و.اس. پریچت “حضور آرام رؤیا، افسانه و قصۀ پریان همانند زمزمۀ آرام جویبار در سراسر کتاب جریان دارد”(۳)، که نه فقط توهمات و پنداربافی‌هاى ابلوموف تنبل و راحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلب، بلکه رؤیاهاى شتولتس آگاه و الگاى جست‌وجوگر و کنجکاو را نیز فرامى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. درحالى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راحتى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتمادى گنچاروف به تخیلات آزادشده را در تقابل شدید بین قهرمان نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواب، نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیدار وى [ابلوموف] و مرد عمل داستان وى یعنى شتولتس مشاهده کرد، ولى این نکته که داستان وى تقابل یا مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى بین شخصیت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیال‌پرداز و شخصیت واقع‌گرا به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عمل نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد، بلکه برعکس بیانگر منازعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یى است دربارۀ ماهیت و نقش رؤیاها و توهم در زنده‌گى، چندان مشهود نیست.
در عین حال، تحلیل داستان بیانگر آن است که شاید نویسنده به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور دایم کنترل تخیلاتِ خود را در اختیار نداشت – گو این‌که وقتى تخیل خلاقه با ناخودآگاه (هر تصورى که گنچاروف مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد از آن داشته باشد) مرتبط باشد، این مسأله چندان هم شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز نیست. حتا پس از آن‌که نقد و نظر منتقدان سبب شد تا در وى روشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی‌هایى نسبت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به آفرینش خود او پدید آید، بازهم بعید به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که گنچاروف کاملاً واقف بود که داستان تا چه اندازه تضاد درونى وى بین نوعى دل‌تنگى نسبت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به شیوۀ زنده‌گى روسیۀ قدیم و نفى آن، بین همدلى و تعلق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خاطر وى به رؤیاهاى اصیل و تأیید اخلاقى فعالیت هدفمند را آشکار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. دلیل ناکامى شخصیت‌هاى مثبت داستان، یعنى شتولتس و الگا در متقاعدساختن دیگران این است که مؤلف نتوانست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور جدى و قاطعانه فرآیند ناخودآگاه آفرینش را با تجربۀ زنده‌گى پیوند دهد. از این نظر فرآیند خلاقۀ گنچاروف موازى و همسو با وابسته‌گى ابلوموف به توهمات است. همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور که کنت اى. هارپر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید این امر سبب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که شخص ابلوموف “بر روایت داستان حاکم باشد” (هارپر، ص ۱۰۷). قدرت ابلوموف در فایق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدن بر خالق خویش تنها به این دلیل میسر است که دوگانه‌گى و تردید گنچاروف دربارۀ ویژه‌گی‌هاى شخصیت نوع ابلوموفى و نقش رؤیاها در زنده‌گى، قبل از همه در نحوۀ برخورد وى با شخصیت‌هاى عمدۀ داستان و تأکیدى که بر بررسى رؤیاهاى آنان دارد، تجلى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابند.
نیازى به گفتن نیست که نمونۀ اعلاى شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیال‎پرداز و رؤیایى در داستان شخص ایلیا ایلیچ ابلوموف است و رؤیاى طولانى دوران کودکى در بخش اول از فصل نهم به یادماندنی‌ترین آن‌ها در کل داستان است. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندرت مفسرى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان یافت که نگفته باشد این رؤیاهاى ایام کودکى، عواملى محیطى را عریان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازند که زندگى و شخصیت ابلوموف را تعیین کرده و آن را شکل داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. ولى بسیارى رؤیاهاى مهم دیگر نیز در داستان حضور دارند. دیگر رؤیاهاى ابلوموف در کتاب کوتاه‌تر و کمرنگ‌ترند، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سبب زودگذرند و چندان در ذهن ماندگار نیستند. مع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ذلک در جاى خود حایز اهمیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، نظیر توهمات گه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شتولتس و الگا، چرا که عمدتاً پنداربافی‌هایى راجع به آینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در خصوص ابلوموف پیوند آشکارى بین پنداربافی‌هاى وى و رؤیاى وى دربارۀ دوران کودکى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش وجود دارد؛ دوران کودکى وى در ابلوموفکا و پنداربافی‌هاى وى در آن سال‌هاى آغازین تکوین شخصیت او عواملى بودند که آرزوها و تمایلاتِ وى براى آینده را محدود و مشروط ساختند. از سوى دیگر، بین زمان حال وى و رؤیاهاى وى راجع به آینده پیوند اندکى وجود دارد، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جز در دوران عشق جادویى او با الگا.
خطور نخستین روشنایى به ذهن ابلوموف در توصیف آرام و یکنواخت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخشِ اول کتاب دیده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، که خواننده با دنبال کردن جزییات مربوط به رفع توهمات ابلوموف دربارۀ جامعه و تعلیم و تربیت و خدمات دولتى پى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد که قهرمان تن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرور متکى به دیگران پس از غور و تأمل فراوان در خصوص مسألۀ وجود نهایتاً به کشف این واقعیت نایل آمد که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند “عرصۀ فعالیت مناسبى براى گذران زنده‌گى خود پیدا کند” (چهارم، ص ۶۲)، و این‌که “سهم مقدر وى تأمین سعادت و خوشبختى خانواده و رسیده‌گى به املاک و دارایی‌هاى خود است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌” (چهارم ص ۶۶). از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو حالا چند سالى است که هر روز بخشى از وقتِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خود را درحالى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که روى نیمکتى لم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، صرف برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریزى دربارۀ بازسازى خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش و مدرنیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردن شیوۀ ادارۀ امور املاک و دارایی‌هاى خود مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. خود این براى ابلوموف کار به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود؛ شاهد مدعا ندا یا ضربۀ درونى وى وقتى که خواب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آلوده‌گى و تنبلى به سراغش مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد: خیلى جدى و محکم به خود نهیب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زد که “نه، اول کار، بعد…” (چهارم، ص‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۷۸). لیکن حتا رؤیاى شبیه کار نیز براى ابلوموف خسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کننده است، و ظرف چند دقیقه، در چشم ذهن خود از مرحلۀ برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریزى عملى به چند سال بعد از آن حرکت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، یعنى به زمانى در آینده که در ابلوموفکاى سروسامان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یافته مستقر خواهد شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.