احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عليرضا ریيسزاده - ۰۵ سنبله ۱۳۹۸
«گـوتـه» شاعر پُرآوازۀ اروپا و جهان که بدون شک تاریخ ادبیاتِ جهان نظیرش را به خود ندیده، درحالی که کولهباری از تجربۀ شعر، هُنر، موسیقی و علم و… با خود به همراه دارد، چنان به ستایش زبان فارسی و شعر حافظ میپردازد که آدمی در شگفت میماند که شاعری با آنهمه شهرت و بلندنامی آنهم با فرسنگها فاصله، چگونه اینچنین بیپروا به تحسین از شعر و زبان فارسی میپردازد.
وی که گویی تمام کلمات و سخنان را برای توصیف زیباییِ زبان و شعرِ حافظ ناقص و نارسا میبیند، سرانجام میگوید: «حافظا! خویشتن را با تو برابر نهادن، نشان دیوانهگی است!»
تأثیر و الهام از او را در دیوان غربی- شرقیاش به وضوح میتوان دید. او در این شعر و زبان چه دید که بدینسان احساس سبکبالی و آسودهگی میکند. نه تنها او، که آلمانها نیز به خاطر عشق به حافظ در شهر وایمار (Weimar) آرامگاهی نمادین در کنار گوته برایش بنا کردند. نه حافظ، که دیگر شعرای پارسیزبان چون خیام و مولانا را چنان میشناسند که میگویند هیچ کتابخانۀ معتبری در آلمان نمییابی که دیوانشان را نبینی.
آناماریا شیمل که از برجستهترین شرقشناسان دنیای غرب است، میگوید: «تمام افتخارم این است که فارسی را خوب میفهمم و به مولاناشناسی عمر گذراندم و کم کسانی نیستند و نبودند چنین ستایشگرانی از زبان فارسی که مجال نام بردنِ آنها نیست و اما همهگان میدانند و دیدهاند که سازمان ملل به پاس و نکوداشتِ افکار بلند مولانا و تأثیرگذاریاش بر جهان بشریت، سال ۲۰۰۷ را به نام او نامگذاری کردند.»
این مهم باعث شد که جهانیان مولانا را بهتر بشناسند تا جایی که چاپ اشعارش در امریکا در زمرۀ پُرفروشترین کتابهای سال شود و به گفتۀ خودشان فروش کتاب رومی چون خودش شگفتانگیز است و حیرتآور! البته شعرای پارسیگوی هرکدام به نوبۀ خود مقام و شأنی کمتر از مولانا، حافظ، فردوسی و سعدی ندارند. چرا که هر کدام از زاویهیی به زندهگی نگریسته و شاید به خاطر همین هم هست که شعر فارسی چندوجهی و چندبُعدی است و یکی از توانگریهای زبان فارسی همین است که هر کسی هر چه بخواهد، از آن مییابد.
اگر حافظ با شعرهایش کاخی به زیبایی تمام وسعت جهان بنا میکند، شعر مولانا چون سیل بنیانکنی است که همه چیز را با خود میبرد و جز ویرانگری چیزی نمیشناسد و خواننده را در اقیانوس بیکرانِ خود میبلعد. مگر میشود شعرش را خواند و شوریدهحال نگشت. در همان حال میبینی فردوسی آن مردِ فرهیخته و فرزانۀ نیکاندیش، افتخار پارسیزبانان سراسر جهان و مشرقزمین با اندیشههای بلند خود و حماسهسراییهای بینظیرش، اعتبار و اعتماد به نفس را به فارسیزبانان برگرداند بیآنکه کوچکترین بیحرمتی به قومی یا ملیتی روا دارد، سخن به گزاف گوید و یا پا را از دایرۀ ادب و احترام فراتر نهد؛ برعکس خرد و خردورزی و عشق به انسان و انسانیت و ستایش از پروردگار یزدان در اشعار و افکارش موج میزند و نامش ناخودآگاه افکار ما را به سوی نیکاندیشی، آزادهگی و فرزانهگی رهنمون میکند و خرد را به مثابۀ نوری بیپایان در ظلمت جهالت و نادانی میداند.
«به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد»
شیخ اجل، مردی که همواره جلوتر از زمان حرکت میکند، یعنی سعدی بلندمرتبه را میبینیم که بوستانی همیشه سرسبز و گلستانی به جاودانهگی روزگار به یادگار گذاشت.
چه کسی چون او در وصف جهان هستی میتواند سخن به زبان براند که ذرهذره عالم وجود را تجلیگاهِ پروردگار قادر متعال میداند.
«هـر نفسی کـه فـرو مـیرود، مُمد حیات است و چون بـرمیآیـد، مفرح ذات. پس در هر نفسی…»
کیست همچون او که انسانیترین شعرهای عالم را بسراید و کدام سازمان بشردوست است که از نوشتن شعر و کلامش بر سر درش افتخار نورزد.
«بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی…»
فارسی، نه تنها شعر و شاعرانش هیچگاه درخدمت حکمرانان، ظالمان، ستمگران نبودند که در خدمت مردم ستمدیده، آزاده، مظلوم، حق و حقپرستی بوده و همواره با حاکمان و ظالمان در ستیز بود. چه کسی میتواند شعر ناصرخسرو را بخواند و آزادهگی و آزاداندیشی را پیشۀ خویش نگرداند.
«من آنم که در پای خوکان نریزم
مـر ایـن قیمتی دُر لـفـط دری را»
کیست که از عطار، نظامیگنجوی و… بخواند و دیدگاهش به جهان هستی عوض نگردد.
«مهندس کسی جوید از رازشان
نداند که چون کردی آغازشان
چنان برکشیدی و بستی نگار
که از آن به خرد نیارد در شمار»
خود پیداست که شاعران پارسیگوی هرکدام به نوبۀ خود وجهی از زندهگی را توصیف میکنند که البته پرداختن به هریک از آنها و شعر آنها از دایرۀ توانِ ما خارج است.
راستی اگر چیرهگی مهارت و ظرافت زبان فارسی نبود، چگونه کلام و اندیشۀ این بزرگان میتوانست در دل و جان اینچنین رخنه کند.
همهگان نیک میدانند کلامی قوی مگر از طریق زبانی فصیح و بلیغ جاری و ساری گردد که بر دل و جان بنشیند.
مولانا، حافظ، سعدی، رودکی و… بدون زبان پارسی هیچ جایگاهی نخواهند داشت و چون تنی به سر خواهد بود.
این زبان سحرانگیز و توانا باعث گردید که شعر و اندیشۀ آنها هیچگاه در دایرۀ زمان و مکان محصور نگردد و این شعر و زبان فارسی است که نه زمان دارد و نه مکان و همواره پیشرو زمان.
اما باید پرسید که چرا زبان فارسی برخلاف زبانهای دیگر به هرجامعه یا کشوری که رسید، نه تنها زبانی بیگانه محسوب نمیشد، بلکه مردمانِ آن دیار یاد گرفتن و دانستنش را بر خود فرض میکردند و افتخار. چرا از شبهقارۀ هند تا مرزهای روم شرقی از ماوراءالنهر تا بینالنهرین، مردمان پارسی را نیک میدانستند و پاس میداشتند و در شبهقارۀ هند پارسیگویان خود همیشه از فرهیختهگان بودند.
حتا باید پرسید چرا اقوام وحشی همچون مغول که از ورای ماوراءالنهر به قلمرو زبان و ادب پارسی تاختند، بعد از مدتی چنان در زبان و فرهنگ پارسیان ذوب گشتند که خود ستایشگرِ آن شدند، زبان و فرهنگِ خود را به دست فراموشی سپردند و اکنون ناگزیرند به شناخت این زبان و فرهنگ و بدون آن، بخش بزرگی از شناسنامۀ ایشان مفقود است. در دنیای پیشرفته و متمدن امروزی، بزرگترین افتخار ترکیه آن است که مولانا آن شاعر پارسیگوی و شیرینسخنِ بلخی در کشور آنها آرمیده است و به خاطر آن، چه مراسمها که برپا نمیکنند و چه فخرها که به جهانیان نمیفروشند.
اما چرا چنین است، آیا اینها دلیلی بر افسونگری، دلربایی، ظرفیتها و ظرافتها، اندیشه و آرمانهای بلند زبان پارسی نبوده است؟ آیا این زبان آنقدر ارزش دارد که آرامگاهی ولو نمادین برای شاعرانش افتخارِ دیگر ملتها باشد و به خاطرش چنین به خود ببالند؟ اما پرسش دیگری را باید مطرح کرد که تفاوت عمدۀ زبان پارسی که مرزها را درنوردید، با دیگر زبانهای دنیا در چه بوده و هست؟
بدون شک یکی از برجستهگیها و عمده تفاوت فاحش زبان فارسی با دیگر زبانها، در آن است که زبان پارسی هیچگاه در هیچ برههیی از زمان، در هیچ مکانی، زمانی به عنوان زبانی استعمارگر، بیگانه محسوب نگشت و هیچ نقطۀ تاریکی در کلام، شعر و تاریخش ندارد و نیز مبرا از اندیشههای استعماری و استثماری است.
در هیچ سخنش به هیچ ملتی، گروهی، انسانی به دیدۀ حقارت نگریست و اهانتی نکرد و در زبانش چیزی جز یکتاپرستی و عشق به معبود را نمیستاید.
قبل از آنکه از حقوق بشر، آزادی و رفع تبعیض سخنی بهمیان آید، این زبان پارسی و پارسیزبانان بود که شعرشان سراسر دم از آزادی، آزادهگی، انسانیت، عدالت و رهایی از تمامی قید و بندهای ساختۀ بشر میزد و شاید به همین خاطر است که چه شعرها و سخنها به این زبان در باب حرمت و کرامتِ انسانها که نرفت، چه قانونها که در صیانت از آزادی انسانها نگاشته نگشت که هر آدمی میتواند با تماشای سنگنبشتههای کهن، این را دریابد و این شواهد هنوز حی و حاضر استند.
شاید هیچ زبانی چون زبان فارسی به نکوهش از اسارت و بندهگی، جهل و نادانی و تعصبات قومی نپرداخت و آنچه را قابل ستایش میداند، اندیشه و خرد آدمی است و دیگر تعلقات در نگاهش ناچیز است و حقیر.
«ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی استخوان و ریشهای»
کدام زبان است که چون زبان فارسی تمام انسانها را به مثابۀ یک پیکرِ واحد برمیشمارد و هرگونه تبعیض و برتریجویی را برنمیتابد و همۀ خلق را اینچنین محترم میدارد:
خلق همه یک سره نهال خدایند
تو از این نهال نه بشکن و نه برکن
و شاید از دیگر عللی که زبان فارسی همیشه زبان تودۀ مردم بوده و فراگیر گشته و همه آن را با جان و دل میپذیرفتند، این بوده که فارسی نه تنها عامل تفرقه، فساد، نزاع و اهانت و تحقیر نبوده، که خود عاملِ اتحاد گروهها، تودههای مردم و ملل بوده و هست. زبان و فرهنگی که نام پارسی به خود گرفته، همچون حلقههای زنجیر، مردمان گذشتههای دور را به گذشتههای نزدیک، در زمان حال، پیوند میدهد و توانسته همۀ مردم، اقوام، جوامع را با آن همه تشتت آراء، تفاوتهای اقلیمی و فرهنگی در کنار هم نگه دارد، آنها پارسی را عامل اتحاد خود و به عنوان زبان میانجی (lingua Franca ) پذیرفتهاند.
به دور از هرگونه تعصب و غرض، وقتی زبان فارسی را مینگری، میبینی که ادبیات و شعرش از چه جایگاه رفیعی برخوردار است، که گویا هرچه خوبان گفتهاند، همه به فارسی نگاشته شد یا تمامی خوبیها را به فارسی نگاشتند.
زبان فارسی محمل انتقال همۀ هستی هویتی، زبانی، سنتی و ملیتی پارسیزبانانِ سراسر جهان است و طبیعی است که این زبان، سند مشاعِ مردمانی کموبیش متفاوت در مالکیت بر یک منطقۀ بزرگ و وسیع جغرافیایی بوده است.
پارسی و شاعرانش همواره در خدمت به رستگاری خلق و بشریت بوده، درحالی که کژی، پستی، پلیدی و پلشتی را به سختی نکوهش و مذمت میکند، تنها راه نجات را خرد و خردورزی و فرزانهگی را تنها راه سعادت آدمی میشمارد، شعر و کلامش و ادبیاتش یک کلام بیش نیست که «ره یکی است و آن ره راستی است». و این است راز ماندگاری و جاودانهگی زبان پارسی.
Comments are closed.