گزارشگر:گفتوگو کننده: ابوبکر صدیق - ۱۷ سنبله ۱۳۹۸
اشاره: جنرال محمدانور جگدلگ، یکی از فرماندهان جهادی و فعلاً مشاور رییس حکومت وحدت ملی است. او در زمان جهاد، حکومت مجاهدان ئ دورۀ مقاومت ملی مردم افغانستان سمتهای مختلفی را به عهده داشته است. فرمانده عمومی در جبهات شمالشرق و سروبی و همچنان رییس المپیک در حکومت مجاهدان و دورۀ حکومت حامدکرزی بوده است.
گفتوگویی را در رابطه خاطراتش از قهرمان ملی انجام دادهایم که اینک میخوانید.
———————————
*از ابتدای پیوستن تان با جهاد بگویید
پیش از این که روسها به افغانستان تسلط نظامی پیدا کنند و کودتای طرفدار احزاب همسو با بلوک شرق در افغانستان صورت بگیرد، فعالیتهای سیاسی در دانشگاه کابل جوش و خروش بیشتر پیدا کرده بود. من در آن زمان دانشجو بودم و احزاب خلق و پرچم فعالیت بیشتر نسبت به سایر جریانهای سیاسی داشتند.
احزاب چپی، مانند شعلۀ جاوید که همسو با حزب خلق چین بود، حزب افغان ملت نیز فعال بودند، در پهلوی آنان جریان تحریک جوانان مسلمان هم به فعالیت آغاز کرد که طرفدار ایجاد نظام اسلامی و مخالف فعالیتهای جریانهای چپی در ساحات علمی و اکادمیک بودند.
رهبران این جریان، استاد برهانالدین ربانی، استاد سیاف و گلبدین حکمتیار و همچنان برخی از جوانان مانند شهید احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور و سایر جوانانی که در جهاد بودند برخیشان زنده هستند و شمار هم شهید شدهاند، بودند. اینان رابطۀ با مصر و رهبران حزب اخوانالمسلمین داشتند، اما زمانی کودتای احزاب چپی بر ضد حکومت داوود خان، انجام شد، در آن احزاب نام دموکراتیک خلق و پرچم دخیل بودند، هر چند رهبران این جریانها احزاب خود را دموکراتیک میدانستند، اما این دموکراتیک مخصوص خودشان بود؛ یعنی به معنای دموکراسی امروزه نبود که در آن آزادی بیان و آزادی مردم و جود داشته باشد؛ حتا مردم جرم شنیدن رادیو بی.بی.سی جان خود را از دست دادند، در آن زمانی که فعالیتها به ضد این جریانها آغاز یافت، من تازه از دانشگاه فارغ شده بودم و در یکی از مکاتب کابل معلم ادبیات بودم. در آن زمان هر جوانی فکر میکرد که مملکت به دامن کمونیسم سقوط کرد و باورها بر این بود که کمونیسم یک دیوار آهنین است، هر جایی برو برگشت آن امکان پذیر نیست و آزادی مملکت را ناممکن میدانستند. از آنجایی که بحث آزادیخواهی به صورت جدی در وجود مردم ما تبلور یافته است؛ حتا در برخی موقع آزادیخواهی افراطی ما به ضرر مان تمام شده است.
در اولین حرکات، جبهات افغانستان ایجاد شده بود و یکی این جبهات، جبهۀ پنجشیر به رهبری آمرصاحب شهید بود. سید جگرن در میدان شهر جبهه ایجاد کرده بود، در کنر و مزارشریف جبهات متعدد ایجاد گردیده بود و جوانان میخواستند که با این جبهات ارتباط بر قرار کنند. من در اولین حرکت به پنجشیر نزد آمرصاحب شهید رفتم و گفتم که برایم یک میل سلاح بدهید تا در پهلوی شما باشم از وطن دفاع کنم. اما آمرصاحب نسبت به دیگر رهبران سیاسی دید وسیع نسبت به آینده داشت. گفت: بهتر است شما در ساحات باشید که در آینده بتوانیم از آن مناطق بالای رژیم فشار وارد کنیم و یکی از این ساحات، شاهراه ترانزیتی کابل – جلالآباد بود که از منطقهیی سروبی و جگدلک که زادگاه من است عبور میکرد. شهید مسعود گفت که از این مسیر میتوانیم بالای رژیم فشار وارد کنیم و نامۀ برایم داد و مرا نزد استاد شهید استاد برهانالدین ربانی، رییس حکومت مجاهدان فرستاد تا دوباره به منطقهیی سروبی و جگدلک برگردم.
*شما زمانی که به عنوان یک معلم نزد آمرصاحب شهید رفتید، چه برداشتی از شخصیت شهید مسعود به دست آوردید؟
آمرصاحب شهید یک جاذبۀ منحصر به فرد داشت و در اولین نگاه آدم را جذب خود میکرد، خُلق خوش و رویه خوب با مردم داشت در آن زمان رهبران و فرماندهان مجاهدان نزد مرد از احترام خاص برخوردار بود، اما متأسفانه اخیراً فعالیتهای سیاسی، استخباراتی و رسانهیی در برابر جهاد قرار گرفت و این جریان را کوبید، اما ما افتخار میکنیم که هنوز صدای جهاد زنده است و مردم به دروازۀ مجاهدان میروند. هر چند اشتباهات از مجاهدان نیز رخ داد، اما در رابطه به پرسش شما باید بگویم که شهید مسعود رابطۀ خوبی با مردم داشت و مردم نیز علاقه داشتند تا شخصیت آمرصاحب شهید که در برابر رژیم ایستاده بود از نزدیک ببینند. مردم دسته دسته به دیدن شهید مسعود میآمدند.
*در زمان جهاد چه مسوولیتهای داشتید؟
زمانی که نامهیی از آمرصاحب شهید گرفتم نزد استاد رفتم، چند میل سلاح برایم داد و به منطقه برگشتم. اولین گروه مجاهدان سروبی را که شمارشان به ۱۲ تن میرسید، تمامشان جوانان بودند شکل دادم و مسوول و فرمانده جبهه سروبی شدم؛ چون اولین حرف آمرصاحب برای من این بود که با جوانان مشورت کنم، چون جوانان در دفاع از وطن بیشتر سهیم میشوند و کهنسالان محافظه کار اند. فرمانده ۱۲ تن از مجاهدان شدم، اما نمیدانستم که این مسوولیت پیش میبرده میتوانم تا نه، اما پسانترها این جبهه از دامنههای کابل تا ازر لوگر، جاجی و منگل و قسمتهای وردک و همچنان لغمان وسعت پیدا کرد و من موفقانه آن را پیش بردم.
*در زمان حکومت مجاهدان چه مسوولیت داشتید؟
در زمان حکومت مجاهدان من به عنوان رییس کمیتۀ المپیک بودم، اما به دلیل مخالفتها که در برابر حکومت اسلامی صورت گرفت و در استدیوم فعلی که دفتر المپیک بود، مخالفان حکومت قرار داشتند، ما در شهر نو یک دفتر دیگر داشتیم و جامعۀ ورزشکار به رشد و توسعۀ خوبی دست یافت؛ حتا در زمان حکومت طالبان نیز ما علم المپیک را حمل میکردیم و ورزشکاران را به کشورهای بیرون بهخاطر انجام مسابقات میفرستادیم، دفتر المپیک طالبان به جز دو سه کشور در جای دیگر به رسمیت شناخته نشده و المپیک حکومت مجاهدان رسمی بود، پس از سقوط طالبان به عنوان رییس المپیک ادامه دادم و در آن زمان نثاراحمد بهاوی روحالله نیکپا دو تن از ورزشکاران بودند، مدالهای طلا آوردند. کرکت بورد را نیز ایجاد کردم و پیش از دورۀ جهاد و شرکت در آن، عضو تیم ملی کُشتیگیری افغانستان بودم و در مسابقات جهانی شرکت داشتم. ورزش ما اکنون نیز توسعۀ خوب دارد، اما ریکارد مدالهای طلا در زمان من آورده شده هنوز پا برجاست. المپیک افغانستان در زمان طالبان به حالت تعلیق قرار داشت، اما در زمان حکومت حامد کرزی از حالت تعلیق بیرون آوورده شد که کار سادهیی نبود. ثابت میساختیم که میتوانیم کار المپیک را پیش ببریم.
*پس از ۱۸ سال نبود شهید مسعود را در میان رهبران سیاسی افغانستان چگونه احساس میکنید؟
شهید مسعود یک دید استراتژیک و وسیع نسبت به اوضاع داشت و این کار در اولین دیدار من با شهید مسعود که میگفت که باید مناطق را زیر کنترل بگیریم تا رژیم را زیر فشار قرار دهیم و ساحات اکمالاتی دشمن زیر فشار قرار گیرد، نمایان شد، اما این دید در میان دیگران وجود ندارد و اگر است خیلی نادر است و من ندیدهام، همچنان جاذبهیی که داشت میتوانست مردم را در اطراف خود جذب کند، نظم میخواست که در انگیزه و کنش دیگر رهبران وجود نداشت. اما اگر آمرصاحب شهید زنده میبود، شاید وضعیت خیلی فرق میکرد و یا شاید نظر به وضعیت بینالمللی، خوشبخت بود که نیست و نام نیک را با خود برد.
*در زمان مقاومت چه مسوولیت داشتید؟
در زمان مقاومت نیز من مسوولیت المپیک را داشتم و در مسابقات که نیاز بود افغانستان در آن اشتراک کند، ورزشکاران افغانستان را از داخل و از بیرون میبردم و بهنام تیم حکومت اسلامی مسابقه میدادند.
*یکی از خاطراتتان را از شهید مسعود را به خوانندهگان ما بگویید.
در زمان جنگهای داخلی که احزاب در برابر هم قرار داشتند، تعدادی از مردم از یک ولایت کشور نزد آمرصاحب آمدند و گفتند که فلان قوماندانی که از فلان تنظیم و قوم پشتون است (به دلیل حساسیت موضوع از نام گرفتن تنظیم و فرد مرا معذور بدارید)، در برابر تو میجنگد را از بین میبریم، پس از مجلس آمرصاحب شهید که در میان دو تا سه تن از دوستان تنها ماند، یکی از دوستانش گفت که به این مجلس علاقهنشان ندادی کسانی آمده بودند، مردمهای خیلی قوی بودند و کسی در برابر ماست از سر راه برداشته میتوانستند. آمرصاحب گفت، فردی در آنجاست، مربوط به قوم پشتون است و ما اگر از اقوام محتلف نیروی جمع کنم و در منطقۀ پشتوننشین در مقابل یک پشتون، چنگ کنم، مسالۀ قومی دامن زده میشود و آینده افغانستان به مخاطره مواجه میگردد. اما اکنون به مسألۀ قومی بسیار دامن زده شده است، امیدوارم که این انتهایی این مسالۀ در افغانستان باشد.
*بازماندهگان جبهه جهاد و مقاومت چقدر توانسته به مسیر آمرصاحب و سایر کسانی در این مسیر قربانی دادند، بروند؟
متاسفانه تمام دنیا در برابر مجاهدان بسیچ شد و نگذاشتند که یک جبههیی که یک ابر قدرت را شکست داده بود با همان انگیزه باقی بمانند و این تأثیر منفی بالای رهبران مجاهدان نیز گذاشت و خود مجاهدان، رهروان آمرصاحب شهید و سایر گروه دچار اشتباهات زیاد شدند و این کار نگرش مردم را نسبت به آنان منفی ساخت، بسیار اندک توانستند که به آن مسیر بروند.
*دلیل این کار چه بوده است؟
عالمان اسلامی باور دارند که دو جهاد وجود دارد، جهاد اضعر در برابر تجاوز و جهاد اکبر در برابر نفس انسان، اما هبران جهادی زمانی که از جهاد اضعر برگشتند، متوجۀ جهاد اکبر نشدند، در جهاد مقابل نفس و مادیات ناکام بودند.
*ویژهگیهای شهید مسعود نسبت به دیگران چه بود؟
آمر صاحب شهید تقوا داشت و برخوردش با مردم خیلی خودمانی بود، بجز یک مرتبه در اوایل جهاد به پاکستان رفته بود و در آخر عمر حکومت مجاهدان به اروپا رفته بود. دیگر دایماً در داخل کشور با مردم بود که این محبوبیت و دوستی با مردمش را نشان میدهد.
*ممنون از اینکه وقت گذاشتید.
از شما همچنان.
Comments are closed.