گزارشگر:عبدالهادی شریفی - ۲۲ سنبله ۱۳۹۸
زمانیکه مردانِ خدا و مجاهدین راه حق، مبارزۀ عدالتخواهانه و آزادیخواهانۀشان را در سال ۱۳۵۸ هجری آغاز کردند، من و هیچیک از همنسلانِ من پا به عرصۀ هستی نگذاشته بودیم. نسلِ من امروز به عنوان نسل سومِ انقلاب و میراثدارِ آن انقلابی که در سال ۵۸ نیاکانش آغاز کرده بود، به شمار میرود. انقلابی که در نهایت به پیروزی رسید و پوز دشمنِ خونخوار به خاک مالیده شد. نسل من، نسل جوانیست که هیچ خاطرهیی جز جنگ، ویرانی و بدبختی به ذهن ندارد؛ نسل من سالهاست که خبری از صلح و آبادی نشنیده است و همه جا و همه کس برایش از ظلم، ستم، بیعدالتی، بیمهری و توطیه گفته است. اما در میان همۀ کشمکشها و ناهنجاریها، تنها داستانی که برای نسلِ من لالایی شده و امیدبخش بوده، همانا کارنامههایِ آن مردان خداست که در رأسشان قهرمان ملیِ این سرزمین احمدشاه مسعود قرار داشته است. مادرکلانها در روزگار کودکی هرشب پیش از خواب برایمان از این داستانها گفتهاند؛ داستانهایی که ذهننشینِ نسل من شده و مطمئناً هیچگاه فراموش نخواهند شد.
نسل من از مسعود، از کارنامههای مسعود، از مبارزات و جانفشانیهای مسعود، از دلیری و مردانهگیهای مسعود، از شفقت و مهربانیهای مسعود، از عدالت و آزادیخواهیهای مسعود، از آرزوی وحدت و همدلیهای مسعود و سرانجام از صلحخواهیهای مسعود، از آن مردِ به بزرگی هندوکش و بلندی پامیر، بسیار شنیده و بسیار خوانده است. یاران و همسنگرانِ مسعود داستانهای زیادی از وی برای نسلِ من بازگو کردهاند و هنوز هم که هنوز است، نسل من عاشق شنیدنِ داستانها و قصههای آن ابرمرد تاریخ قرنش است، از اینرو مسعود به عنوان بهترین الگو برای نسل من شناخته شده است.
با آنکه درک واقعیِ شخصیت والایِ مسعود با در نظرداشت تمام ابعاد آن کاریست بس دشوار، اما آنچه که برای همهگان هویداست؛ کارنامۀ مسعود، مجاهدت مسعود، اسلامیت مسعود، سیاست مسعود، نظامیگری مسعود، وطندوستی مسعود، آزادیخواهی و مبارزۀ مسعود، صلحدوستی مسعود همه و همه آنچنان دلچسپ و به قول دکتور شمسالحق آریانفر «این قصه شنیدن دارد» که اشخاص زیادی در سراسر دنیا بعد از شنیدن آن، عاشقِ مسعود شدند و نویسندهگان و دانشمندان بزرگی دربارۀ شخصیت وی سخن گفتند و قلم زدند. نخستین کتابی را که من (نویسنده) دربارۀ مسعود از یک نویسندۀ خارجی خواندم، کتابی بود از بانو مارین. تی. بی ورلی (MaryAnn T. Beverly) که در سال ۲۰۰۸ زیور چاپ یافته است. بانو بی ورلی در واقع معلم زبانِ انگلیسی در یکی از مکاتب امریکا بوده و همانگونه که خودش گفته است، از مسعود و مجاهدین افغانستان هیچ نمیدانسته، اما بعد از دیدن عکس مسعود روی جلد مجلۀ نشنل جیوگرافی، تصمیم گرفته تا از کارنامههای وی بیشتر بداند که در نهایت این تصمیم منجر به نوشتن کتاب از آن شعله (From That Flame) – که داستان تخیلی دارد – شده است. همانند بانو بی ورلی، نویسندهگان زیادی در سراسر دنیا به زبانهای گوناگون دربارۀ مسعود قلم زدهاند و برای نسل من سخن گفتهاند.
آری! مسعود نهتنها برای نسل من و مردم افغانستان، بل برای همۀ آزادیخواهان و آزادیدوستان دنیا عزیز، گرامی و دوستداشتنی است. مسعود به حقوق بشر، حقوق زنان و تحصیل دختران احترام داشت و آن را به عنوان یک اصل پذیرفته بود. مسعود در بخش سیاست، یک سیاستمدار عالی بود و در بخش نظامی یک مبارز بینظیر و در مسلمانی یک مسلمانِ میانهرو و در حس وطندوستی یک شخصیت وطندوست و استقلالطلب.
مسعود برخلاف آنچه که به آن شهره شده، از جنگ بیزار بود و عاشق صلح و همدلی بود و تلاشهای زیادی برای دستیابی به صلحِ دایمی با جریانهای گوناگون انجام داد؛ او نهتنها اینکه یک مبارز و مجاهد صادق بود، بل شخصیتی نرمدل و فرهنگدوست هم بود؛ همین که جنگ اندکی فروکش میکرد و فرصتی برایش مساعد میشد تا دم راست کند، میرفت و شب شعر برپا میداشت و تا نیمههای شب با یارانش حافظ میخواند و شعر بیدل را تفسیر میکرد. او عاشق فرهنگ و هنرِ سرزمینش بود. باری گفته بود که: عملیات (جنگ) برای [حفظ] ادبیات (فرهنگ) است.
مسعود باورمند به یک افغانستان مستقل، نیرومند و متحد بود و معتقد بود که مردمِ آن آزادانه در نتیجۀ یک انتخابات شفاف و عادلانه زعیم کشورشان را انتخاب نمایند.
مسعود معتقد بود که فقر و تنگدستی مانع مبارزه نمیشود. مواد مخدر و قاچاقِ آن سبب بربادی جامعه میشود. از سوی دیگر، فرار کردن و ترک گفتنِ کشور راهحل نیست و باید ایستادهگی و مقاومت کرد. او کسی بود که با امکاناتِ اندک بزرگترین قدرت نظامی دنیا را شکست داد و آنهم در شرایط بسیار حساس با شکم گرسنه اما عقیدۀ راسخ مبارزه کرد و معتقد بود که حتا اگر به اندازۀ کلاه پکولش در این خاک جا داشته باشد، میماند و مبارزه میکند. در جای دیگر هم گفته بود که هیچ گاهی نه تسلیم میشود و نه فرار میکند، بل میماند و به مبارزۀ برحقش ادامه میدهد. از سوی دیگر، گروه خوارج را که زیر نام اسلام (و در واقع امر، پروژۀ استخباراتی کشورهای بیرونی) به خاکِ ما هجوم آورده بودند، نگذاشت تا در این خاک بقا داشته باشند و با آنها نیز تا آخرین رمق مبارزه کرد. با تأسف که هنوز هم گروه خوارج در این کشور آتش میافروزد، میکشد و با هر وسیلۀ ممکن برای میهنِ ما غم میآفریند. یقیناً امروز چشم امیدِ این سرزمین به نسلِ من دوخته شده است تا راه مسعود را پیموده و توطیههای دشمن را در این خاک خنثا و با دشمنان آن مقابله کند. نسل من به ارزشهای مکتب مسعود پابند بوده و راه مسعود را پیموده است. این نسل من است که امروز در هلمند و فاریاب، در خوست و بدخشان، در کندز و فراه و تمام افغانستان در مقابل دشمنانِ این خاک و در مقابل کشت و قاچاق مواد مخدر، مبارزه میکند؛ این نسل من است که در میدانهای ورزشی بیرق سه رنگِ کشور را با افتخار بلند میکند؛ این نسل من است که تحصیل میکند و در سراسر دنیا افتخار میآفریند؛ نسل من از مسعود آموخته است که مبارزه کند؛ نسل من از مسعود آموخته است که افتخار بیافریند؛ نسل من از مسعود آموخته است که صبر و تحمل داشته باشد؛ نسل من از مسعود آموخته است که اتحاد مایۀ تمام پیروزیهاست و وحدت و یکپارچهگیاش را همیشه حفظ کند؛ نسل من از مسعود آموخته است که به فرصتطلبان و توطیهچینان فرصت ندهد و دستِ آنها را کوتاه کند؛ نسل من بیدار است و میداند که چه کسانی در صدد ویرانی و تباهی کشورش هستند و چه کسانی از آن نفع میبرند. در یک کلام میتوان گفت که نسل من، نسل مسعود است و خون مسعود در رگانش جاریست و برای همیشه جاری خواهد ماند.
اما تنها چیزی که نسل من با گذشت هژده سال نمیداند و بیصبرانه انتظارِ شنیدنش را دارد ایناست که این الگوی بزرگ زندهگیشان را چه کسی/کسانی از آنها گرفته است؟ و چرا در این همه وقت کسی صدایی بلند نکرد تا برای نسلِ من روشن گردد که مسعود چگونه ترور شد و چرا پروندۀ ترورِ وی مورد پیگرد جدی قرار نگرفت و چه کسانی کوتاهی کردند؟ رهروانِ مسعود به مقاطع بلند دولتی (تا معاون نخست رییسجمهور) رسیدند، اما هیچ کدامشان برای نسل من پاسخِ قناعت بخش ندادند و باید بدانند که نسل من ترور رهبر و فرماندهشان را به فراموشی نسپرده و روزی خواهد رسید – که آنهم دیر نخواهد بود – مسوولین پاسخ قناعتبخش و مستدل ارایه کنند؛ چون نسل من بیشتر از این نمیتواند با خودش درگیر باشد و ذهنش را برنجاند.
Comments are closed.