احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خلیلالرحمن حنانی - ۲۴ سنبله ۱۳۹۸
بخش دوم/
۲٫ صلح با سید منصورـ سال ۱۳۶۲
سید منصور از فرماندهان برجستۀ حزب اسلامی (حکمتیار) در ولایت بغلان بود. پنجمین حملۀ ارتش شوروی به درۀ پنجشیر در سال۱۳۶۱ صورت گرفت و در همین سال نیروهای حزب اسلامی در اندراب، کوهستان و نجراب، راه اکمالاتی جبهۀ پنجشیر را مسدود ساختند. مجاهدین پنجشیر ناگزیر برای بازکردن راه اکمالاتی جبهه، در زمستان سال ۱۳۶۱ ولسوالی اندراب را تحت کنترول خود درآوردند و فرماندهان حزب منجمله سید منصور منطقه را ترک کردند.
آمرصاحب بعد از تسلط بر اندراب، در اولین اقدام با فرماندهان متواری حزب اسلامی در تماس شد و آنها را به صلح و عودت به اندراب دعوت نمود که یک تعداد آنها مانند سید منصور و انجنیر سلیم پذیرفتند و برگشتند، اما جمعه خان، قوماندان نظامی اندراب برنگشت تا آنکه در ثور ۱۳۶۳ همراه با نیروهای شوروی و دولتی دوباره به اندراب برگشت.
سید منصور ویژهگیهای زیادی داشت، شاخصترین آنها خصلت عیار
ی و جوانمردی بود. با توجه به این ویژهگی، آمرصاحب خواست صلح با سید منصور را با تأمین روابط شخصی ایجاد نماید. زمینههای تأمین روابط ایجاد شد و سید منصور آمرصاحب را به خانۀ خود در شهر بنوی اندراب که از امنیت چندانی برخوردار نبود، دعوت کرد. همراهان آمرصاحب مخالف رفتن ایشان به خانۀ سید منصور بودند؛ زیرا اگرچه سید منصور به اندراب برگشته بود، اما با توجه به سوابق حزبی منصور و همچنان بیم از انتقامگیری به هیچوجه قابل اعتماد نبود. اما این واهمه نمیتوانست مانع رفتن آمرصاحب به خانۀ سید منصور شود؛ چون مسعود هدف بالاتری را دنبال می کرد که رسیدن به صلح با مخالفین بود و برای دستیابی بدان آماده بود تا حیاتِ خود را نیز به خطر اندازد.
آمر صاحب با یک تعداد از مجاهدین معیتی خود ـ منجمله نویسنده ـ به خانۀ سید منصور رفت. در دور و بر محل مردمان عجیب و غریب با قیافههای خطرناکی به مشاهده میرسیدند. آمرصاحب علیرغم خطرات جدی، مذاکرات طولانی با سید منصور داشت و به هدفِ خود که ایجاد روابط دوستی و دستیابی به صلح بود، توفیق یافت و در نتیجه سید منصور از دوستان وفادار احمدشاه مسعود شد؛ اما مناسباتش با رهبری حزب با چالش مواجه گردید و بالاخره عرصه برای منصور در ولایت بغلان تنگ شد و مجبور گردید به پشاور برود و در آنجا متأسفانه در اثر یک حادثۀ ترافیکی در جادۀ شمشتو (کمپ حزب اسلامی) در سال ۱۳۶۵ درگذشت. برخیها این حادثه را با روابط پُرتنش سید منصور با رهبری حزب اسلامی مرتبط میدانند.
۳٫ صلح با عیسیخانـ سال ۱۳۶۳
از همان اوایل آغاز جهاد اکثریت مناطق درۀ غوربند قلمرو حزب اسلامی حکمتیار به حساب میآمد، اما منطقۀ «آشابه» که در مدخل درۀ غوربند موقعیت دارد، منطقۀ جمعیت اسلامی بود که بالطبع میان این دو تنظیمِ رقیب هر از گاهی جنگ و برخورد نظامی صورت میگرفت و تلفات زیادی به بار میآورد.
سال ۱۳۶۳ برای اهالی و مجاهدین پنجشیر از سختترین سالهای دوران جهان شمرده میشود. در ۲۹ ثور همین سال هفتمین حملۀ قشون اتحاد شوروی بر درۀ پنجشیر صورت گرفت و قبل از آن تقریباً نود و پنج درصد اهالی پنجشیر روستاهای خود را از بیمِ شدتِ حملات و استعمال اسلحۀ خطرناک ترک کرده و به شهر کابل و مناطق همجوار پنجشیر در ولایات بغلان، تخار، پروان، کاپیسا و غیره مهاجر شدند و تعداد اندکی از مجاهدین به غرض مراقبت تحرکات قوای شوروی در منطقه باقی ماندند.
حملات تهاجمی قوای شوروی تا آخر ماه سنبلۀ سال ۱۳۶۳ ادامه یافت و بعد از آن روسها وضعیت تدافعی اتخاذ نمودند و در نتیجه فشار جنگ بر مجاهدین کاهش یافت، اما بدبختانه فصل سردی و زمستان زودتر از راه رسید، کوتلها را برف گرفت و راههای اکمالاتی جبهه از همه سو مسدود گردید. با استفاده از کاهش جنگ در موسم زمستان، آمرصاحب خواست با فرماندهان حزب اسلامی غوربند که ادامۀ تشنج و برخورد برای همۀ طرفها پُرهزینه بود، صلح کند که البته فرماندهان حزب اسلامی غوربند نیز ابراز آمادهگی کرده بودند.
حزب اسلامی حکمتیار در غوربند سه فرمانده سرشناس داشت: استاد عیسیخان، آمر ولایتی پروان، سارنوال عبدالرؤوف قوماندان سرخ پارسا و سیفالرحمان قوماندان سیاهگرد و شینواری. دقیق به یادم نیست که در کدام تاریخ حرکت کردیم، اما این را به خاطر دارم که چلّۀ زمستان بود و برف کوهها و درهها را پوشانیده بود. آمرصاحب با جمعی از مجاهدین که نویسنده در آن زمان مسوول مخابرۀ ایشان بود، از «درخینج» در قسمت علیا و سمت نشر درۀ پنجشیر، حرکت کردیم. قوای دولتی پایینتر از خینچ در منطقۀ پیشغور مستقر بود و عملیاتهای نامنظم گهگاهی رخ میداد و ما مجبور بودیم از کوتل «جوکار» به ولسوالی حصۀ دوم درۀ پنجشیر عبور کرده، خط سیر بادقول، ملسپه، پارنده، کرواشی، چمالورده، تاواخ و شتل را پیش گرفتیم و بعد از چندین روز راهپیمایی در کوهها و کوتلهای پُربرف به درۀ سالنگ رسیدیم. آمرصاحب تلاش داشت که شورویها و رژیم کابل از آمدن ایشان به سالنگ اطلاع نیابند، اما دیری نگذشت که کاجیبی (استخبارات شوروی) و خاد از ورود آمرصاحب به سالنگ اطلاع یافتند و یک روز بعد قریۀ «هنروه» شدیداً بمباران شد و در اثر آن یک تعداد مردم به شهادت رسیدند و خانههای زیادی ویران شد. به همین ترتیب، تمام قریههایی که محل استقرار و یا گذرگاه آمرصاحب بود، مورد حملات هوایی قرار گرفت.
محل ملاقات توسط قوماندانهای حزب اسلامی منطقۀ آشابه تعیین شده بود و برای رسیدن بدان باید شاهراه سالنگ را که همواره تانکها و وسایط جنگی شوروی و دولت در آن تردد داشتند، عبور میکردیم که گذشتن از این شاهراه خیلی خطرناک بود. شبهنگام از جادۀ سالنگ عبور کردیم و شب را در «گرگدره» سپری نمودیم و فردای آن به منطقۀ «اورتی» رسیدیم و روز بعد هم از راه «شغالکنده» وارد آشابه شدیم. اگرچه فصل زمستان بود، اما آشابه نسبت به درۀ پنجشیر آب و هوای خوبی داشت و از آن حظ بردیم.
بعد از بحث و گفتوگوی زیاد در مورد محل و زمان ملاقات، اولین قریۀ منطقۀ آشابه به حیث محل ملاقات تعیین شد و از جمله فرماندهان حزب، تنها عیسیخان و سیفالرحمان حاضر به مذاکره شدند که مذاکرات تا صبح ادامه یافت و دو طرف به موافقاتی دست یافتند، اما این دیدار برای عیسیخان وسیفالرحمان مصیبتبار شد؛ چون سارنوال رؤوف که رقیب منطقهیی و درونتنظیمی عیسیخان و سیفالرحمان به حساب میآمد، مذاکره و ملاقات با احمدشاه مسعود را سازش خوانده و به بهانۀ آن علیه این دو نفر به جنگ پرداخت و بالاخره نیروهای عیسیخان و سیفالرحمان از درۀ غوربند رانده شدند و دیگر جایی برای این دو فرمانده در حزب اسلامی باقی نماند. بنابرین ناگزیر شدند تا به اتحاد اسلامی استاد سیاف پناه ببرند.
آری، مصالحه و دیدارِ فرماندهان حزب اسلامی با احمدشاه مسعود خالی از ریسک نبود. فرماندهانی که از این فرمول آگاه بودند و توان تحمل ریسکها را نداشتند، سعی میکردند تا از مذاکره و ملاقات با احمدشاه مسعود طفره بروند؛ زیرا پیآمد آن طاقتفرسا بود و قربانی میطلبید.
بعد از انجام ملاقات یکشبه با فرماندهان غوربند حزب اسلامی، از آشابه برگشتیم و تا که به درۀ پنجشیر رسیدیم، زمستان پایان یافته بود. بهار خاک و فضای دره را دگرگون ساخته بود، اما قرارگاههای جبهۀ پنجشیر روزگار بدی داشتند؛ زیرا کوتلها و راههای اکمالاتی مسدود بودند و تمام مواد غذایی ذخیرهشده در زمستان به مصرف رسیده بود و مجاهدین در غذای خود بیشتر به علفهای کوهی تازهرسیده اتکا داشتند که این مورد داستان مستقلی دارد.
سفر زمستانی چندماهه، آنهم در فصل سرما از راه کوههای بلند و کوتلهای پربرف از قسمت علیای پنجشیر تا به آشابه و عکس آن در مسیر دشوار و عبور شبانه از مقابل پستههای دشمن و جادۀ قیر سالنگ و خطر حملات هوایی روسها و غیره، همه خطراتی بود که حیات مسعود را تهدید میکرد. به یاد دارم که در آن سال بیش از ده نفر از مجاهدین پنجشیر در اثر برفکوچ در همان مسیری که احمدشاه مسعود از خینچ به آشابه رفته بود، به شهادت رسیدند. همچنان عبور از سرک قیر سالنگ همیشه برای عابرین پُرتلفات بود، خصوصاً اینکه دستگاه استخباراتی (K.G.B) و خاد (استخبارات رژیم نجیب) در منطقه خیلی قوی و پُرنفوذ بودند.
آری، احمدشاه مسعود اینهمه خطرات جانی را به هدفِ دستیابی به صلح و قطع جنگ و خونریزی میپذیرفت. اما اینکه حزب اسلامی با آن فرماندهان صلحجو چه معامله کرد، بحث دیگری است.
Comments are closed.