- ۲۴ سنبله ۱۳۹۸
توهمزدهگیِ برخیها بسیار وحشتناک و عمیق است، آنگونه که هیچ واقعیتی را نمیتوانند ببینند و بشنوند. کر و کور در برابر واقعیت ایستادهاند و میپندارند که جهان به کامشان است و یا باید چنین باشد. اینگونه افراد بیمار نه، که موجوداتی ترحمزا و بیچاره اند. افرادی که جنایت بر پیشانیشان حک شده ولی یک بار حاضر نیستند به آیینه نگاه کنند. گلبدین حکمتیار از این دست افراد است. کسی که اگر در هر کشورِ دیگری غیر از افغانستان میبود، باید به دلیلِ جنایاتی که مرتکب شده، حالا در پشتِ میلههای زندان بهسر میبرد. اما این فرد در چنین کشوری نه تنها مورد بازخواست قرار نمیگیرد، که حتا مدعیِ حقانیت میشود و خود را در کسوتِ رییسجمهوریِ آیندۀ آن میبیند.
حکمتیار هیچ چیزی از آدلف آیشمان جنایتکارِ نازی که به فرمان هیتلر میلیونها انسان را کشت، کم ندارد. او نیز باید همچون آیشمان در برابر قربانیانِ خود محاکمه میشد. اما چنین نشد؛ چون کشوری که او در آن زندهگی میکند، کشور سازشگری و مصلحت است. مصلحتگری و سازش به نامهای مختلف، از قوم و تبار گرفته تا حزب و منطقه و ولایت.
گفتوگوی حکمتیار با تلویزیون طلوع افتضاحِ محض بود. هرچند این گفتوگو آنگونه که باید، تنظیم نشده بود و مشکلات فنی و مدیریتیِ خود را داشت، ولی با همۀ این کاستیها یک بار دیگر چهرۀ منفورِ «قصاب کابل» را به نمایش گذاشت. در تمام این گفتوگوی یکونیمساعته، آقای حکمتیار حتا به اندازۀ یک سرِ سوزن حرف نداشت. او همان حرفها و ایدهآلهای خاصِ خود را لقلقه کرد؛ همانهایی که دیگر حتا در بازار کهنهفروشانِ سیاست و دینمداری خریدار ندارد. او هنوز نمیداند که در کدام قرن و با چه وضعیتی زندهگی میکند. او فکر میکند که اگر روزی روزگاری بختِ مردم افغانستان از چیزی که هست هم برگشتهتر شود و او بر مقدراتشان حکومت کند، آنگاه همۀ مشکلات با سرِ انگشتانِ تدبیر و دینداریاش حل میشود.
حکمتیار سی سال است که به خواب رفته و همچنان در خواب رؤیاهای خوش میبیند. او نمیداند که حتا پسرش نیز دیگر به حرفهای او اعتقاد ندارد. همین که میگوید بیشتر از پنجاه عضوِ خانوادهاش با او مخالفت ندارند، یعنی اینکه اکثر آنها مخالفِ او هستند ولی به دلیل بویِ خونی که از او تراوش میکند، جرأتِ بیانش را ندارند.
حکمتیار با بیشرمی تمام واقعیتها را انکار میکند، همانگونه که آیشمان در دادگاه خود کرد و هانا آرنت که جریانِ این دادگاه را دنبال میکرد، در کتاب تأملبرانگیزش به نام «ابتذال شر» آیشمان را انسانی حقیر خواند؛ انسانی که حتا نمیتواند تصوری درست و واقعی از پیرامونش داشته باشد. حکمتیار نیز چنین است؛ او نمیداند که با حرافی و ماستمالی کردنِ واقعیتها نمیشود آنها را نابود کرد. او بدون هیچ تردیدی قاتل اصلیِ شصتهزار کابلیِ بیگناهیست که در دهۀ هفتاد بر سرِ رسیدن به قدرت آنها را سلاخی کرد. شاید در جنگهای آن سالها دستهای دیگری نیز دخیل باشند، ولی هیچ کدام آنها به اندازۀ حکمتیار متهم نیستند.
حکمتیار متهم ردیف اولِ پروندۀ کشتار و ویرانی کابل است و این چیزی نیست که بشود آن را پنهان کرد؛ حتا همانهایی که به هر دلیلی به سخنانِ سخیفانه و بیارزش این دلقکِ تاریخی نعره میزدند نیز با چشمهای گرد شده به او نگاه میکردند. آنها نیز میدانستند که امیرشان یکسره لاطائلات میبافد و هیچ شرمی از تاریخ و مردم ندارد؛ مردمی که او آنها را با قساوتِ قلب راکتباران کرده است. هر نقطۀ کابل گواه جنایاتِ حکمتیار است. لازم نیست که کسی جای دور برود؛ حتا همان خانهیی که خودش در آن زندهگی میکند، گواه جنایتهای اوست.
مواضعِ حکمتیار مواضعی تعصبآلود و غرضورزانه است. او حتا روابط آشکارِ خود با پاکستان و آیاسآی را نیز کتمان میکند؛ روابطی که از سالهای اقامتش در پاکستان آغاز شد و تا به حال ادامه دارد. او در چهلسالِ گذشته به عنوان مهرۀ آیاسآی در افغانستان عمل کرده و ویرانی کابل عملاً مأموریتِ او پس از سقوط حکومت نجیبالله از سوی آیاسآی بوده است. برخورد او با قهرمان ملی کشور، امانالله خان و داکتر نجیبالله برخوردی بیمارگونه بود. این برخورد از عقدههای شخصیِ یک موجودِ درمانده و منزوی منشأ میگیرد. او جبهۀ مقاومت را به تبانی با «کمونیست»ها متهم میکند ولی از شهنواز تنی وزیر دفاعِ زمان داکتر نجیبالله که هنوز به خلقیبودنِ خود افتخار میکند، هیچ نامی نمیبرد؛ همانی که او به کمکش میخواست طرح کودتای آیاسآی علیه داکتر نجیبالله را عملی کند.
حکمتیار فکر میکند که مردم و تاریخ همه چیز را فراموش کردهاند و یا آنچه را که او خواسته باشد و میگوید، باور میکنند.
Comments are closed.