گزارشگر:ناتاشا امیـری - ۰۹ میزان ۱۳۹۸
بخش سوم/
مهمترین کارِ ما بازیافتِ چیزی است که پا در ناشناخته دارد. اما جای شک نیست که عرقریزی روح و نوعی رنج در خلالِ نگارش صورت میگیرد؛ چون نویسنده ناگزیر است در روند خلاقۀ تخیل و بنا به ایدیولوژی خاصش؛ پیام شهودی را به علایم متفاوتی تبدیل کند. گرچه این مراحل پیچیدهاند اما در زمانی کمتر از ثانیه انجام میپذیرند. برای روشن شدن موضوع، کُل تبادلات را میتوان در روند زیر خلاصه کرد:
کدهای شهودی ← کدهای ذهنی ← کدهای ذهنی واژگان← کدهای مادی واژگان ← ارزش گذاری واژگان
کدهای شهودی همان تصورات ناشناخته و ایماژها و احساساتی هستند که از طریق ارتعاشات الهام بخش، و عملکرد کلید و صندوقچه در برابر نویسنده قرار میگیرند. پیام شهودی گاه تصویری است، گاهی در قالب یک کلمۀ کلیدی تجلی پیدا میکند، گاهی به شکل یک معنای متمایز انتقال مییابد و گاه یک حسِ خاص را القا میکند. این پیامها در هر حال موضوعاتی هستند که تبدیل کردنشان به نوشتار دشوار است و به مثابۀ علایم راهنمایی و رانندهگی عمل میکنند. شما با دیدن تابلوی توقف ممنوع میفهمید که نباید آنجا ماشینتان را پارک کنید اما این اندیشه هیچ ربطی به آن علامت ندارد. کد تابلو برای شما رمزگشایی و ترجمه شده است برای همین شما معنا را درک میکنید. ایماژها هم همین طور هستند؛ باید رمز گشایی شوند. نویسنده ناگزیر است واحدهای نشانهای و دلالتهای نهفته در پیامهای شهودی را که تبعی، سایهوار و به لحاظ علت و معلولی عقیم اند، برای نگارش به شکل علائم ملموستری دربیاورد او باید آن رمزگان را با رمزگانی که خود میشناسد همخوان کند که همان کدهای ذهنی هستند. اینجاست که عمل گذر از صافی ذهن او صورت میگیرد و پیام شهودی به پیامی ذهنی بدل میشود. به این ترتیب زمینۀ مناسبات درونی رمزگان فراهم میشود و نتیجۀ پردازش وارد مرحلۀ بعدی میشود.
حال کدهای ذهنی باید به کد ذهنی واژگان بدل شوند تا نخست تجسم آن واژه در ذهن نویسنده استقرار یابد. منظور هم یافتن کلمات متناسب (که البته ذاتی گذرا و مهار نشدنی دارند) با موضوع مورد نظر است. این مرحله رابطهای تنگاتنگ با سبک نویسنده دارد. این کدها یا کلمات ذهنی قابلیت تبدیل شدن به کدهای مادی واژگان یعنی شکل متعارف، شناخته شده و قرار دادی کلمه، به شکل نوشتار روی کاغذ را دارند.
در پایان نویسنده، برپایۀ تفکر استنتاجی، جملات را ارزشگذاری میکند. برخی را حذف و از مشابه دیگری که به لحاظ موسیقیایی با ضرباهنگ جمله همخوان باشد استفاده میکند. این امر همان بازنویسیهای مکرر پس از نگارش است تا محصول نهایی با نثری پالوده، مطابق با استانداردهای متعارف ویرایش باشد.
به این ترتیب پیام تصویری به شکل پیام واژهای در قالب کلمات ارائه داده میشود و نویسنده کلمۀ مورد نظر را روی کاغذ حک میکند.
پیام یا محصول نهایی به جنس کلمات عینیت مییابد و زبان ذهن باید به زبان واژگان دگردیسی یابد. دراین دورنپویی یا خودپژوهی آن چه آشکار میشود این است که کل روند، برگردان شهود به واقعیت داستانی است. گذر از فازها برای به عینیت درامدن حسی شهودی است تا آن ادراک به شکل سازمانیافته قابل فهمتر شود. اگر چیزی این روند را مختل نکند، شهود کاملاً منتقل خواهد شد.
مُـردابی نه خیلی تاریک
به مرور زمان و با نگارش مداوم انگار ارتباط با آن نیروی انگیزش خودجوش، مستحکمتر میشود. ناخودآگاه، دیگر مثل مردابی نیست که انتهایش به چشم نیاید. با تمرکز و تمرین تبدیل به آبی میشود که اعماقش خیلی هم تاریک نیست. مناطق متروکِ روح حال گردگیری شدهاند. پس به نظر میرسد که ما در خودآگاهی مینویسیم. اما این افزایش حجمِ خودآگاه را بیچون و چرا مرهون آن جنبۀ نادیدنی و غریب هستیم. کُل روند خلاقه انگار مقدر شده است که همیشه در ابهام بماند. زمان آن را مأنوس و آشنا میکند، هرچند نمیتوان کتمان کرد که تازهگی تجربۀ خلاقه همیشه باقی میماند. هر بار احساس میکنیم آن اتفاق خواهد افتاد چون بار قبل هم رخ داده است، اما اندکی هراس و وحشت هم داریم که مبادا دیگر ارتباط با آن منبع خیالی برقرار نشود. گاهی این اتفاق میافتد… وقتی که بیش از حد به خود اعتماد میکنیم و از یاد میبریم که جریان دیگری هم در کاربود… در این حالت با نویسندۀ اول مقاله تفاوت چندانی نداریم.
Comments are closed.