احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصـر فکوهی - ۰۹ میزان ۱۳۹۸
هیچ فرد و بهخصوص هیچ گروه اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه خود یا دیگران برای وی یک یا چند «هویت فرهنگی» تعریف کرده باشند و او بتواند خود را خواسته یا ناخواسته، شناسایی کند. بدین ترتیب منظور از هویت فرهنگی، مجموعهیی از مؤلفههای فرهنگی هستند که به یک فرد یا به یک گروه، «شخصیت» میدهند و به عبارت دیگر، او را از سایر افراد یا گروهها «متمایز» میکنند تا از این راه بتواند وارد روابط میانکنشی با خود و دیگران شود و به عبارتی، بتواند مسوولیت و توانایی «موجودیت» فیزیکی و ذهنی خود در نظامی که در آن حضور دارد را بر عهده بگیرد. تنها موقعیتهایی که فرد یا گروه ممکن است به صورتِ کوتاه یا درازمدت هویت نداشته، دچار ضعف یا اختلال هویتی شده و یا آن را از دست بدهند، موقعیتهای آسیبزا یا بیمارگونه است که بدون شک پیش و عموماً پس از خود با نشانهگان و پیامدهای زیادی همراه هستند.
در موضوع هویت فرهنگی، همواره چند پرسش پیش رویِ ماست: نخست آنکه این هویت با چه اجزایی شکل میگیرد؟ سپس آنکه این هویت چهگونه، به چه وسیله و در چه فرایندی به وجود میآید و تحول پیدا میکند؟ سوم آنکه آیا هویت فرهنگی، موقعیتی واحد و یکپارچه است و یا متکثر و چندپاره و در هر یک از این دو حالت، چه ویژهگیها و چه پیامدهایی دارد؟ و سرانجام اینکه هویت فرهنگی چه رابطهیی با کنشهای اجتماعی، نهادها و فرایندهای جامعه مییابد؟ بیشک پاسخ به هر یک از این پرسشها، خود نیازمند بحثی جداگانه است؛ اما ما در اینجا تلاش میکنیم؛ نخست پاسخی عمومی به این مجموعه از پرسشها (که تنها بخشی از پرسشهایی هستند که میتوان مطرح کرد) بدهیم.
نخستین پرسش آن است که مولفههای تشکیلدهندۀ هویت فرهنگی کدام اند؟ شاید مهمترین مولفه در این زمینه بدون شک و تردید زبان است که به مثابه نه تنها ابزار ارتباط اصلی، بلکه ابزار اجتماعی شدن افراد و ظرف اصلی اندیشیدن، انباشت فکر و مرکز پردازش دادههای دریافتی از جهان بیرونی و به مادیت در آوردن آنها از طریق نظامشناختی عمل میکند. البته زبان، بحث مفصلی دارد که در اینجا مجال ورود به آن نیست. مولفۀ بسیار مهم دیگر که خود از زبان نشات میگیرد، نظامهای نام و نامگذاری است که خود یک فرایند «طبقهبندی کننده» به حساب میآید. وقتی به یک فرد یا به یک گروه نامی داده میشود، این نام در نظام اجتماعی از پیش تعریف شده است و نقطۀ آغاز یک هویت را با گروهی از مفاهیم بارگذاری میکند. مولفههای شکلی و محتوایی به دنبال نام، و طبعاً در یک نظام زبانشناختی و شناختی، میآیند. فرد یا گروه، دارای کالبد یا بدنی هستند که در چارچوب اجتماعی در ظاهر و با سازوکارهایی مشخص، تعریف و تبیین میشود؛ بنابراین شکل و محتوای این بدن به صورت ایستا یعنی در یک لحظۀ مفروضِ ثابت و در قالب واقعیتر پویا، یعنی در میلیاردها حرکت روزانهاش، هویت فردی و گروهی را در چارچوب روزمرهگی و سبک زندگی میسازند. کنشها و پنداشتهای فرد و گروه نیز، رابطهیی چرخهیی با هویت او دارند و پیوسته این هویت را بازتعریف میکنند و به اصطلاح آن را در «صحنه» قرار داده و بازسازیاش میکنند.
چگونهگی و ابزار ساخت هویت فرهنگی، بیشتر از خلال فرایندهای آموزش غیر رسمی (خانواده و جامعه) و رسمی (نظام آموزشی) انجام میگیرد. در طول این فرایند، مجموعۀ گستردهیی از نظامهای زبانشناختی، شناختی و بازنمایی (representation) وارد عمل میشوند، اما پیچیدهگی فرایند به حدی است که تقریباً امکان ندارد که از پیش بتوان نتیجۀ نهایی شکلگیری هویت و تحول آن را پیشبینی کرد و همواره فقط میتوان در یک پیوستار سخن گفت. با وصف این، تجربۀ تاریخی در قرن اخیر نشان میدهد که تلاش دولتها و صاحبان قدرت به در کنترل گرفتن ابزارهای ساخت هویت به ویژه در حوزۀ عمومی و رسمی و حتا تلاش آنها برای دخالت کردن در ساخت هویت از خلال حوزۀ خصوصی، که در نهایت به صورت ایدیولوژیهای بسیار سخت و استیلاطلب ظاهر شده اند، عموماً به اهداف خود نرسیده اند؛ یعنی هویتی را که میخواسته اند حتا پس از چند نسل، نتوانسته اند بسازند؛ اما این امر سبب آن نشده که در حوزۀ هویت فرهنگی، آسیبهای جدی بر جامعه وارد نکنند. نمونۀ توتالیتاریسمهای متفاوت قرن بیستم و جوامع بازمانده از آنها از آلمان هیتلری گرفته تا شوروی استالینی، و از چین مایویی گرفته تا جاپان نظامیگرا از این لحاظ گویا هستند.
در مورد یکپارچهگی و وحدت هویت، بلافاصله مسالۀ بالا تایید میشود: هویتهای انسانی هرگز یکدست و یکپارچه نبوده اند و نیستند؛ زیرا انسان در فردیت و در جمع، در حداقلِ قابل تصوری از موجودیت خویش نیز بازهم موجودیتی بیالوژیک است که بنا بر جنسیت، سن، سلامت و… با دیگر انسانها یکسان نیست و وقتی مشخصات فرهنگی به این امر اضافه شوند، کار به مراتب پیچیدهتر میشود. هویت واحد، در حقیقت یک توهم توتالیتری آسیبزا بیش نیست که هرگز تحقق نیافته است. هویت متکثر برای آنکه بتواند به موقعیت اجتماعی امکان وجودی بدهد، نیاز به برقرار گرفتن در قالبهای از پیش تعریف شده (هرچند تغییرپذیر) الگوها و نقشهای جامعۀ مربوطه است. با وصف این، میزان قابل توجهی از تکثر بنا بر جامعه و سازوکارهای مدیریت آن، همواره قابل بازماندن و عمل کردن است. هر اندازه میزان همسازی میان هویتهای چندپاره و الگوهای هویتی در جامعه بیشتر باشد، موقعیت آن جامعه بهتر است و تنش و بحران کمتری خواهد داشت و برعکس.
و سرانجام هویت فرهنگی نیاز به همسازی و انطباق با فرایندها و نهادها و سازوکارهای هر جامعهیی دارد. اگر میان این دو گروه از واقعیتهای اجتماعی چه در سطح کنش و چه در سطح بازنمایی، تضاد سختی به وجود بیاید، بیشک مابهازاهایِ آسیبشناختیِ سختی برای جامعه خواهد داشت که خود را به گونهیی مختلف، بازتولید و تنش را تاحدی که میتواند انفجار انگیز باشد، در آن جامعه بالا میبرند.
Comments are closed.