سـاعتِ واژگـون – تأملی دربارۀ حقِ سُستی و بی‌حرکتی در شهر مُدرن

گزارشگر:ناصر فکوهی - ۱۴ میزان ۱۳۹۸

بخش سوم و پایانی/

mandegarنشستن روی یک نیمکت شهری، تماشای عابرانی که می‌گذرند، پرسه زدن در خیابان‌ها، نگاه کردن ویترین مغازه‌ها، قدم زدن همراه کسی که دوستش داریم، شنیدن صدای پرنده‌گان و بازی کودکان در یک پارک کوچک، بوییدن عطر صبح، یا غروب، نگاه کردن به ستاره‌گان، چرخیدن در سالون‌های یک موزیم بی‌آنکه به اشیاء آن توجهی داشته باشیم، گپ زدن با دوست یا دوستان بی‌آنکه نگاهی به ساعت‌مان یا روشن و تاریک بودن هوا بیاندازیم، خندیدن، در فکر فرو رفتن و خوابیدن بدون فکر کردن به زمان بیداری، نشستن در یک اتوبوس شهری و بارها و بارها سفر کردن از یک سر خط به سر دیگر آن، تماشای بساط فروشنده‌گان دوره گرد در خیابان‌ها، چانه زدن با مغازه‌داران و خم شدن روی دکه‌های روزنامه‌فروشان بی‌آن‌که قصد خرید روزنامه‌یی داشته باشیم، فرو رفتن در لایه‌های بی‌پایانِ یک فروشگاه بزرگ، غرق شدن در جمعیت بزرگِ یک پیاده‌رو، عبور از کوچه‌های دوران کودکی که دیگر هیچ خاطره‌یی را حمل نمی‌کنند و در یک کلام تصویری که پیر سانسو در «بوطیقای شهر» (۱۹۹۶) ارایه می‌دهد، این فهرست را پایانی نیست. فهرستی از تمامی سُستی‌ها، تنبلی‌ها، بی‌خیالی‌ها و آسوده‌گی‌هایی که فناوریِ جدید نمی‌تواند آن‌ها را تحمل کند و رویکرد خود را با «تلف کردن وقت» به ما ارایه می‌دهد.
تلف کردنی که واقعاً وجود دارد اما نه با لذت بردن از زنده‌گی و کار، بلکه با چرخیدن به دورِ خود در یک حیاتِ بی‌معنا. دست‌هایی که فضا می‌آفرینند، دست‌هایی که طعم و بو و حس و تصویر می‎آفرینند؛ چشمانی که خواب می‌آفرینند، ذهنی که زبان می‌آفریند، لذت با هم بودن، لذت به اشتراک گذاشتن دانسته‌ها، و شریک شدن در خواندن یک متن زیبا، انتقال یک تجربه، نقل یک داستان، لذت فکر کردن و یافتن راه‌حلی برای مشکلی که واقعاً کسی یا کسانی را می‌آزارد، معنا بخشیدن به زنده‌گی کسانی که معنایی را برای ادامۀ زنده‌گی خود نمی‌یابند. همه و همۀ این‌ها، می‌توانند در تعریف ما از بی‌حرکتی و آسایش و آسوده‌گی و سستی و بی‌شتاب بودن جای بگیرند. در عین حال که به نظر متناقض بیایند.
اما پرسش نهایی آن‌که: شهر و معماریِ ما آیا چنین امکانی را به ما می‌دهند؟
پاسخ روشن است: به هیچ عنـوان!
شهرها و معماریِ ما باید با چشمان دیگر، با زبانی دیگر و با رویکردهایی دیگر، زنده‌گی بی‌شتاب را بار دیگر بنا کنند. این رویای دوسویی است، بازگشت به طبیعتی که از دستش داده ایم و حتا خود روسو نیز بدان باور نداشت که مسیر یک‌سویه‌یی که انسان را از طبیعت به سوی فرهنگ هدایت کرد، بازگشتنی باشد. روسو بر آن بود که «انسان برهنه» (L’Homme nu) یا همان «وحشی نیک» (Bon sauvage) مونتنی چنان با طبیعت هماهنگ بود که می‌توانست پس از برآوردن نیازهای خود به تغذیه و سرپناه، بخش بزرگی از زمانِ خود را به بازی و لذت بردن از زنده‌گی بگذراند: بعدها متفکران برجسته‌یی چون ایوان ایلیچ (Ivan Illitch) آرمانِ روسویی را تأیید کردند و هایدگر حتا تا نظریه‌پردازی مفهوم فناوری به مثابۀ فرایندی فاقد اندیشه که صرفاً انسان را به دنبال خود می‌کشد و فرایند کنش خود را به او تحمیل می‌کند، پیش رفت.
معماری و شهرسازی قرن بیستم و آغاز قرن بیست‌ویکم شاید تنها یک راه برای تجدید نظر در این روند داشته باشند و آن‌هم راهی که بازهم از تدقیق و موشکافی دقیق‌ترِ نظریۀ سیاسی روسویی می‌گذرد. آن‌جا که روسو از قرارداد اجتماعی برای شهروندی، نه در قالب یک شهر بزرگ و غول‌آسا، بلکه در قالب شهر آرمانی خود یعنی ژنو سخن می‌گفت: این‌جا است که به مفاهیمی چون «نزدیکی»(proximity) ، محله‌محوری، و همسایه‌گی شهری در قالب‌هایی می‌رسیم که می‌توانند اولویت را در ساخت فضا به بناها و روابطی بدهند که انسان‌ها را نیازمند استفادۀ هرچه بیشتر و بیشتر از فناوری‌هایی که هرچه کمتر و کمتر بر آن‌ها اشراف دارند، نکند. مسأله یک انقلابِ اساسی است که باید در ذهن‌ها و سپس در فضا رخ دهد و در حال حاضر جز نیت‌هایی بیشتر اتوپیایی و تمایلی گاه ویرانگر به جدایی و گسست از جهان و فرهنگی که دیگر برای هیچ کس قابل درک نیست، اثری از آن نمی‌بینیم.
نشستن، آرام گرفتن و نگریستن به حرکت آرامِ بادها، ابرها، سایه‌ها، آب‌هایی که بر پهنه‌های خاک روانند، و آدم‌هایی که بارِ یک زنده‌گی پُرشتاب را بر دوش‌های خستۀ خود کشیده‌اند و حال تصمیم گرفته‌اند این بار را ولو برای چند لحظه بر زمین بگذرانند و از حیات برای حیات و نه برای چیزی دیگر لذت ببرند، شاید راهی معنوی برای آغاز تفکری جدید باشد که باید برای آن ساعتی واژگون ساخت: ساعتی که عقربه‌هایش در جهتی معکوس حرکت کنند و ثانیه‌هایش تداومِ زمانی را در معنای برگسونی آن احیا کنند و در پیشروی‌شان در زمان، به پای ساعت‌ها، سال‌ها و قرن‌هایی برسند آکنده از آرامش و کُندی و… شتابی برای هیچ!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.