احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۵ میزان ۱۳۹۸
بخش نخست/
مقـدمه
ممیزی به شکل تحمیلی آن، سرگذشت روزگاریست که چیستی حوزۀ حاکم میان دولتمردان و مردم در بیاعتمادی بود. همچنان که خودمشغولی و انفعال مردم – «محکومان» – به جدایی و به قدرتِ تکقطبی همهکاره یاری میرساند. این جدایی (کنشپذیری – ابرقدرتی – تحقیر) شکستن حریمها را برای ایجاد نظم (مکانیکی) ناگزیر میکرد. ممیزگری در الگوی دخالتهای نهادینه و عقلایینشده (افزار سرد) و نبود پستایی و پشتوانۀ فلسفی و تدوین آیین پیوند (به شکل فضایل مدنی) بین دولت و مردم میانگیری بود در برابر رشد گستردۀ آفرینشهای فرهنگی و بشری.
این دوره گذشت تا هنر، هنرمند و نویسنده و در پایانِ متن در دنیای نوین و میانجیگر قلمروِ شهروندی پناه گرفتند؛ قلمروی که مایملک و اقامتگاه آنها (و مردم) شد. ظهور آدمیان کنشگر و صاحب غرور و مسؤولیتِ ناشی از آن و گسست از بودِ ماورایی و برونمایهگی از چنان شکوه و مینویی برخوردار شد که قدرتها تنها با از دست دادن تبعیتشان میتوانستند به آن حوزه اجازۀ ورود پیدا کنند. در ارغنونِ این قلمرو دولتِ زورگو به دولتِ مدارا و قانون سرشت، انسان معمولی به انسان شهروند، نوشته (ترسیده) به متن و دگرسانسوری به خودسانسوری نهان انگیخته دیگرگونه شد. سانسور برونی متن و واژهگان بازجویی پندارها و ورود جبارانه به قلمرو ادبیت و حریم غرور نویسنده شناخته شد؛ قلمروی که واژهگان و نویسندهگانِ رسته از نیروی واهمه و آمال منِ بیدرنگ در جو میرایی و برابری در کنار هم قرار پیدا میکردند.
هدف از بحث آسیبشناسی سانسور در حوزۀ ادبیات بیشتر تحلیل گذریِ نظریههای (التقاطی) ادبی و راهکارهای عملی در این مورد است. امید است که فرهیختهگان این جستار را به مثابۀ طرح مسأله از نگارنده بپذیرند.
ماهیت و ویژهگی متن
در فراشد آزادی انسان در قلمرو عمومی و نوین، نوشتار نیز از دنیای متن سر بر میکند. این دگر شدن، رهایی از چیرهگی و تکمعنا داوریست که فراسوی قلمرو شهروندی قرار میگیرد؛ زیرا وقتی نوشته به قدرتِ ماورا وابسته شود یا به داوری آن تن دهد، چه بسا به شاکلۀ شیءوارهگی یا کالا بودنِ خود اعتراف کرده. نوشتار در فضای آزاد آرا و نقد یا بگوییم در چشمانداز بریدن از حاکمیت ضد متن به سوی سوژهگی گام برمیدارد. متن در اینجا بار دگر با انسان (مدنی) یکی انگاشته شده است که نمی توان آن را به برون از خود ارجاع داد تا بودی ماورا پیدا کند. تسلیم به سانسور اینگونه است. به گفت دیگر، هستی که در پس آن جباریت لوت و لخت خود نماید و ترسیده باشد، چه بسا دارای بودباشی سلبی و واکنشی میشود، حتا در چند و چون گزینش سوژۀ روایت. سانسور شده به سوی کنشپذیری میرود. از این رو مخاطب یا حضور کنشگر دیگری به سختی از بافت و بطن نوشته سر بر میکشد؛ زیرا بند پایی و ملاحظات آنجایی نیز برای تمکین مخاطب(هایِ ممیزگر) به نوشته هستی داده (و البته ما نمیدانیم تا چه اندازه). بدیهیست این نوشته بودنی معلول پیدا میکند و اگر در دست ممیزگری ممیزی هم نشود، نخواسته تسلیم و اجباری را پذیرفته که به دلالتهای بیگانه از شکل و شالودۀ خود تن داده. یا با رسمیت شناختن آن دلالتها، بالیدهگی و بالندهگی از آن برگرفته شده. آنجا که پولیس به نوشتار یا (در این مرحله) به شکل بهسودهتر آن به «مؤلف» دستبند نامرئی میزند و نویسنده بستهدست مینگارد و احساس او در محظور و حصار میحسّد یا خطرناکتر حسّیت مدنی خود را یله میکند و «عادت» (انرشیا) میگوید: «کاری نمیشود کرد، چارهیی نیست، باید کوتاه آمد!» در اینجا البته در ویژهگی ساختاری بودن اینگونه تسلیم شدنها تردید وجود دارد: آیا انسان حساسیت خود را از دست داده است (desensitization) که برای برآوردن سرخوشیها یا نیازهای «اوی»اش به زور تمکین میکند؟ در این صورت البته گذشت مدنی دیگر برای سربلندی متن معنا نخواهد داشت. و در شرایط موجود نوشته گاه مسخ شدن را میپذیرد تا زنده بماند.
و اگر بناست که شکل یا خواننده محتوا را بسازد، پس چهگونه واژهگان و بتونِ زیر نظر و نظارت و ملاحظات فرامتنی میتواند در ساختن محتوا دخیل باشد؟ البته مشکل که بتواند! بازداشت از به کار بردن و چاپ واژهگان «کلیدی» یا «غیراخلاقی» در شعر یا داستان حذف یک واژه نیست، بل حریمشکنییی به حوزۀ خصوصی متن و ادبیت در یک معادلۀ نابرابر قدرت است. دستکم در نظر نگرفتن آواها، وزن و نحو، ضربآهنگ، همنشینی و درونمایۀ متن و در نهایت بیحرمتی و حذف خواننده به شمار میرود.
در صورت نبود معنای کوبنده در داستان، آنطور که اومبرتو اکو میگفت، خواننده میتواند داستانِ خود را بسازد. حال چهگونه خواننده میتواند از نوشتار دستخورده و تقطیرشده داستان بیافریند؟ همانجایی که نقش مؤلف ناخواسته برجسته میشود و نویسنده نمیداند روایت را به چه شکلی «هدایت» کند و چه واژهیی برگزیند، خودآگاه یا ناخودآگاه – البته واژههای استراتژیک – تا ملاحظات و منعیات یا نهیات برونی نداشته باشند. در این صورت، نویسنده نوشته را از متنیت خارج کرده هرچند که گاه پندارد اثرش را در «آزادی» نگاشته. او پیوسته باید مواظب شخصیتهای داستانیِ خود باشد یا کاراکترهایی برگزیند تا رام و یا مخفیانه از نیت نویسندۀ مقهور باخبر باشند. در اینجا میشود از واژهگان و شخصیتهای داستان حضور بندهای ناپیـدا و سانسور درونی شده را جویید که ممیزی مطمیناً جلو موومان و شکوفاییِ کاراکترهای چندساحتی و شخصیتهای رنگینکمان را میگیرد: سانسور، متن و شخصیتهای مطیع میخواهد. به سخن دیگر، اگر متن و کاراکترهای یک رمان بخواهند خود را بنویسند یا بیافرینند (و کامل، رنگین و هفت پیکر بیافرینند)، به گوهر قلم آزادی نیازمندند. آن دنیایی باشند که خود میخواهند، یا بهتر آنسان که اثر و داستان در «حوزۀ شهروندی» شکل میگیرد، تا خواننده بتواند خود را در کنش خواندن بخواند (پروست) و بیـابد(ریکور).
منبع: ویسـتا
Comments are closed.