گزارشگر:محمدمهدی اردبیلی - ۲۱ میزان ۱۳۹۸
مسالۀ «آینده»
مسالۀ آینده یکی از بزرگترین مسایل بشری است. بشر از ابتدای تاریخِ خود میکوشیده تا آینده را پیشبینی کند، از وضعیت آبوهوا گرفته تا پیشگویی رویدادهای زندهگی افراد. هرچه ذهنیتِ بشر پیچیدهتر و جوامع بشری متمدنتر شدند، مسالۀ آینده ابعاد پیچیدهتری به خود گرفت و رفتهرفته توانست معیارها و شاخصهای مختلفی را، از رابطۀ بین ستارهگان یا مهرههای جادویی گرفته تا قوانین اجتماعی و حقوقی تعیین کند. این شاخصها اندکاندک به چنان سطحی از قوام و انسجام رسیدند که از دلِ آنها نوعی منطق استخراج شد و هرکدام، به نوبۀ خود، پایهگذار یک دانش شدند. این دانشها را بهطور کلی میتوان به دو نوع فیزیکی و اجتماعی تقسیم کرد. دانشهای فیزیکی بر اساسِ دادهها و شاخصهای فیزیکی و مادی میکوشند تا عملکرد و روند تغییر موضوعاتِ مختلف را در چهارچوب قوانین به ظاهر قطعیِ خود حدس زده و در نتیجۀ آینده را پیشبینی کنند. اینگونه دانشها از پیشبینی بهظاهر قطعی واکنش فلان عنصر به فلان ترکیب شیمیایی یا تعیین تاریخ دقیقِ برخورد فلان شهابسنگ با سطح زمین گرفته تا پیشبینیهای بعضاً نادرست هواشناسی، میکوشند با تکیه بر قواعد علمی و جایگذاری اعداد و ارقام به جای متغیرهای یک فرمول، متغیر مجهولِ وضعیت یک موضوع تحقیقِ خاص را در «آینده» پیشبینی کنند. در سوی دیگر اما، دانشهای دیگری وجود دارند که هرچند از حیث ماهوی و نظری فرق چندانی با دانشهای تجربی فوقالذکر ندارند، اما به دلیل تفاوت در نوع گزینش معیار، منطق و فرمولهایشان با علوم تجربی متفاوتند و به ظاهر از قطعیتِ کمتری برخوردارند. نمونۀ این دانشها علم تاریخ، جامعهشناسی، علوم سیاسی و … است که هرکدام با توجه به منطق درونی و شاخصهای پذیرفته شده، میکوشند تا به پیشبینی جامعه، سیاست و … در آینده بپردازند. علاوه بر دو نمونۀ فوق که نهایتاً در عینیت ابژههایشان مشترک هستند، نوعی از آیندهنگری نیز وجود دارد که به آیندۀ خود علم، دانش، فلسفه یا بهطور کلی «ذهن» میپردازد.
در یادداشتِ زیر نشان داده خواهد شد که هگل تمام این مرزبندیها و تفکیکهای ماهوی میان علوم تجربی و انسانی، تاریخنگاری و ذهن و عین را برهم خواهد زد و آنها را به نحوی دیالکتیکی در وحدتی بالاتر، یعنی در روح، رفع خواهد کرد.
علاوه بر تقسیم فوق، بهطور کلی میتوان دو نوع مختلف نگرش به آینده، یا بهطور کلی دو نوع «آینده» را نیز تشخیص داد. نخست، معنای مصطلح «آیندۀ پیشِ رو» (هم در معنای کوتاهمدت و هم در معنای بلندمدت)، تصوری است که فرد از وضعیت یک موضوع خاص (از فلان عنصر، ستاره، انسان و … گرفته تا فلان جامعه، نظام سیاسی، علم و …) در یک زمان مشخص یا بازۀ زمانی دارد. این تصور از آینده از همین لحظۀ بعد آغاز شده و میتواند تا صدها، هزارها و میلیونها سال آینده ادامه یابد. زمانی که ما از آیندۀ یک فرد، یک جامعه، یک وضعیت آبوهوایی سخن میگوییم، عمدتاً به این برداشت از «آینده» نظر داریم.
در سوی دیگر اما تصوری خاص از آینده نیز وجود دارد که به معنای سرنوشت نهایی و فرجامین بهطور کلی است. این نوع از آینده همان پایانِ تاریخ است. برای مثال، زمانی که از آیندۀ جهان، آیندۀ تاریخ و حتا آیندۀ انسان سخن میگوییم، به این برداشت از آینده نظر داریم. تحلیل و بررسی این برداشت از آینده با برداشت نخست متفاوت است و نوعی نگاه آخرالزمانی بر آن حاکم است. پیشبینی آخرالزمان با پیشبینیهای معمول فرمولی متفاوت است. آخرالزمان فرمولی ندارد، آخرالزمان یا پایان تاریخ، ذاتاً نفی هرگونه فرمول است و حالتی رخدادگونه دارد و خود نه در تاریخ بلکه در خارج از آن قرار میگیرد.
با توجه به تقسیمات فوق و نگاه اجمالی به معنای آینده در ابعاد مختلف، اکنون میتوان از نگاه هگل به آینده سخن گفت. لازم به ذکر است که به دلیل وسعت دامنۀ اندیشۀ هگل و کثرت کتب و شیوههای بیان او، نوشتۀ زیر در مقام یک یادداشت مختصر، عمدتاً بر دو مقطع از اندیشۀ هگل، یعنی فلسفۀ تاریخ و پدیدارشناسی روح مبتنی است و خواهد کوشید تا با تکیه بر این دو منبع، بررسی نقادانهیی از نگاه هگل را نسبت به «آینده» به دست دهد.
تاریخ چیست؟
هر تصوری از آینده بیتردید از گذشته تغذیه میکند. به بیان دقیقتر، هر برداشتی نسبت به آینده یا هر شکلی از پیشگویی یا پیشبینی، پیش و بیش از هرچیز بر تجربیاتِ گذشته استوار است. این گذشته است که میتوان با استخراج نوعی قانون از دلِ آن (چه در سطح قانون علمی فیزیکی، چه در سطح قوانین جامعهشناختی و سیاسی، و چه حتا در سطح حدسیات خرافی عرفی) به نوعی تصور از آینده رسید. برای درک تصور هگل از «آینده» نیز لازم است تا ابتدا مراد هگل از آنچه بر جهان گذشته، یعنی تاریخ، را بشناسیم و سپس با تکیه بر آن به قاعدهیی دست بیابیم که هگل روند تکامل یا تغییر تاریخ را با آن تبیین میکند. پس از آن است که میتوان با به واسطۀ آن قاعده، به تصوری از تحقق عینی بعدی آن قاعده، یعنی «آینده» دست یافت.
در زبان آلمانی دو معادل برای تاریخ وجود دارد. یکی historie که ریشۀ یونانی دارد و به معنای تحقیق، پژوهش و تحقیق و روایت است که بیشتر به «دانش تاریخ» شباهت دارد؛ و دیگری Geshichte که به معنای سرگذشت، داستان، روایت و توالی رویدادهاست.[۱] نکته اینجاست که مفهوم هگلی تاریخ، به تعبیری، جامعِ هر دو معادل فوق است. این نکته، کلیدی به دستِ ما میدهد تا این دعوی غالباً مناقشهبرانگیز هگلی را بهتر درک کنیم که «هرآنجا که روایتی وجود ندارد، تاریخی نیز وجود ندارد». و این امر نیز ما را به فهم این عبارت مشهور و البته مناقشهبرانگیزتر هگل سوق میدهد که «تاریخ، همانا تاریخ انسان است». به همین دلیل است که هگل دگرگونی تاریخ را از دگرگونی طبیعت متمایز میسازد و ادعا میکند که «دگرگونی تاریخی پیشرفتی به سوی چیزی بهتر و کاملتر است، حال آنکه دگرگونی در طبیعت، تنها یک دایرۀ همیشه تکرارشونده را نمایش میدهد»[۲]. در پدیدارشناسی روح، تاریخ نه از خلق جهان یا انفجار اولیه (بیگبنگ)، بلکه از نبرد دو خودآگاهی بر سر بازشناسی[۳] (یا به تعبیر کوژوی بر سر حیثیت[۴]) آغاز میشود.
تاریخ، سرگذشت روحِ جهان است. به بیان دیگر، تاریخ آن چیزی است که بر جهان گذشته است. این جهان اما نه صرفاً جهان ذهنیت محض انسانی است و نه صرفاً جهان عینیت فیزیکی محض، بلکه روح ذاتاً چیزی نیست جز سنتز دیالکتیکی این دو: سنتزی که در طول تاریخ به پیش آمده است و بیشتر و بیشتر تحقق یافته است. به همین دلیل است که از یکسو تاریخ پیش از سوژۀ انسانی وجود ندارد و از سوی دیگر تاریخِ فلسفه همان فلسفۀ تاریخ است. هگل در بطن این تاریخ، نوعی غائیت درونی را تشخیص داد و به کمک آن به تحلیل تاریخِ تا کنون سپری شده و سپس پیشبینی مسیر آتی آن پرداخت.
Comments are closed.