گزارشگر:محمدمهدی اردبیلی - ۲۳ میزان ۱۳۹۸
بخش سوم/
آیندۀ مطلق: پایان تاریخ
روح در پایان سفر پُرافتوخیزش در انتهای پدیدارشناسی به دانش یا علم مطلق میرسد. این دانش نقطۀ اوجِ خودآگاهی عقل را نسبت به خودش نشان میدهد. «علم نظاممند، یعنی فهم «روح» در مقام «روح»، تنها زمانی پدیدار میشود که روح تمام مراحل مختلفِ شکلهای مقدماتی آن را طی کرده باشد»[۱۶]. در این مرحله بناست روح مطلق شود. مطلق شدنِ روح از یک سو به همین معنای آگاهی، خودآگاهی و دانش مطلق است و از سوی دیگر نیز به معنی آشتی نهایی و رفع کلیۀ تعارضات درونی است. در این دقیقه[۱۷] است که سوژه و ابژه، انسان و جهان، متناهی و نامتناهی به هم میرسند و وحدت مییابند و «تقابل میان آزادی و ضرورت ناپدید میشود… آنگاه ارادۀ عینی و ذهنی آشتی خواهند گرفت و یک کُل بیدغدغه و آرام خواهند شد»[۱۸].
ترسِ هگل
مباحث فوق، تصویری نسبتاً جامع را از معنای آینده (هم در معنای متداول و هم در معنای آخرالزمانی) نزد هگل ترسیم میکنند. این تصویر به ظاهر تصویری یکدست، آرمانگرایانه، امیدوارکننده و آرامشبخش است. اما اگر اندکی دقیقتر به آن نگاه بیندازیم، متوجه میشویم که میتوان از تصور هگل از آینده (در هر دو معنا)، به مثابۀ نوعی پاشنۀ آشیل، برای حمله به خود هگل بهره برد.
الف) آیندۀ پیشِ رو: هگل از به دست دادن تصویر آینده در معنای نخست عاجز است. وی عمدتاً از پیشبینی آینده طفره میرود و بهترین راه برای این طفرهروی، همان حقۀ مشهور احساس آخرالزمانی یا ایستادن در آستانۀ پایان است. به تعبیر دیگر، یکی از ترفندهای مواجه نشدن با تعارضات اندیشۀ خود، نزد فیلسوفان، بیرون کشیدن خودشان و فلسفۀ خودشان از دل حوزۀ نفوذ و نقادی منطقشان است. به بیان دیگر، هگل برخلاف برخوردش با مثلاً افلاطون، سقراط، دکارت، اسپینوزا و …، خود را در این فرآیند رفع و نفی دیالکتیکی قرار نمیدهد، بلکه با رندی تمام اندیشۀ خود را نقطۀ اوجِ فلسفه و در آستانۀ دانش مطلق معرفی میکند. این مسأله نزد منتقدانش زمانی برملا میشود که وی مجبور میشود بهطور مشابه دولت پروس زمانِ خود را نیز نقطۀ اوج سیاستورزی و بهترین دولت معرفی کند. به نظر میرسد این مسأله برخلاف آنچه منتقدان هگل میگویند، نه ناشی از محافظهکاری یا سلطنتطلبی او، بلکه بیشتر ناشی از طفرهروی او از نفی دیالکتیکی خودش بود.
به همین دلیل هگل هیچ پیشبینییی از آینده نمیکند و یکراست به سراغ «دانش مطلق» میرود. این مسأله نه تنها در پدیدارشناسی روح، بلکه در فلسفۀ تاریخ و جاهای دیگر نیز به چشم میخورد که «میتوان گفت که در فصل واپسین و نهایی [تاریخ] قرار گرفته است»[۱۹]. منتقدان تا حدی حق داشتند که تاریخ هگل را تاریخ اروپا، یا حتا بدتر تاریخ نژاد ژرمن بخوانند، چرا که خود هگل با نخوتِ تمام صراحتاً ادعا میکند که «تاریخ جهان از خاور به باختر سفر میکند، زیرا اروپا مطلقاً پایان تاریخ جهان است، آسیا آغاز است»[۲۰]. (البته در پدیدارشناسی روح اصلاً ردی از تاریخ غیر اروپایی نیست، در آنجا آغاز تاریخ یونان است). «در اروپا بیاعتدالی شرقی جای خود را به اعتدال و تعین و تسلط بر بیاعتدالی به یاری اصل روحانی میدهد»[۲۱]. «هگل به گمانِ خود ثابت کرده است که تمدن اروپایی به حکم طبیعت ذهن، والاترین آرمان است».[۲۲] یا همانگونه که مارکوزه نشان میدهد، «تاریخ جهانی که مورد نظر هگل است، تاریخ طبقۀ متوسطی را که خود بر این الگو استوارست، تقدس و تعالی میبخشد»[۲۳]. به نظر میرسد، دستکم بخشی از تلاش هگل برای نشان دادن برتری و والایی خود (چه از حیث قارهیی، چه از حیث نژادی، چه از حیث طبقاتی، چه از حیث تاریخی، چه از حیث فلسفی و …) ریشه در تلاشش برای فرار از مواجهه با تن دادنِ خودش به روند دیالکتیکی و ناتوانیاش از به دست دادن تصویری نسبت به آینده است. هورکهایمر مینویسد: «هگل نیز خود از توهم عقلباوری، که چنان سرسختانه با آن پیکار کرده بود، رهایی نیافته است: او دیالکتیک را فقط در مورد روزگار گذشته به کار بسته و همین که موضع خاصِ خود او در عرصۀ اندیشهها به میان کشیده شده، دیالکتیک را خاتمهیافته تلقی کرده است»[۲۴].
ب) آیندۀ آخرالزمانی: از سوی دیگر هگل حتا از به دست دادن آیندۀ آخرالزمانی نیز عاجز است. «در اندیشۀ هگل ابهامی وجود دارد. و آن ابهام این است که آشتی روح فردی و عینی، که بیانگر وجه اعلای با همنهاد فلسفی در دستگاه هگلی است، شاید به نحوی کامل تحقق یافتنی نیست»[۲۵]. البته میتوان تا حدی به هگل حق داد که در زمانهیی که هنوز شکافی عبورناشدنی میان سوژه و ابژه قرار دارد، تا زمانی که تعارضات و تضادها همچنان بر جهان حکم میرانند، تا زمانی که بسیاری از مسایل علمی و فلسفی لاینحل باقی ماندهاند، نه تنها تبیین دقیق بلکه حتا بیان سخنان کلی و استعاری نیز از دانش مطلق یا پایان تاریخ ممکن نیست و بدین وسیله بیان شاعرانۀ فصل «دانش مطلق» را توجیه کرد. از این رو، «هگل از خصلت جامعۀ آزادی در پایان تاریخ مطلقاً هیچگونه آگاهی تفصیلی مشخصی ندارد»[۲۶]. اما آیا خود این نیز نمیتواند ترفندی باشد تا هگل از مواجهه با تعارضات و ناتوانیهای اندیشۀ خود سر باز زند؟
Comments are closed.