احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهـدی یزدانی خرم - ۲۸ میزان ۱۳۹۸
رمانِ «ماهِ دلانگیزِ مه» نوشتۀ جیمز جونز روایتیست از روزهای انقلابِ مه ۱۹۶۸ در پاریس و داستانِ زندهگی خانوادهیی در این روزها. در واقع رمان با تأکید بر منشی امپرسیونیستی نوشته شده و مشاهدهگری در بافتش مهمترین استراتژیِ نویسنده محسوب میشود، هرچند این امر در تقابلِ دو نسل شکل گرفته؛ نسلهایی که راوی رمان، که نویسندهیی امریکایی و ساکنِ پاریس است گزارش میدهد آن را. جونز با این رویکرد شورشِ مه ۱۹۶۸را به مثابۀ پسزمینهیی برای روایتِ خود انتخاب میکند و لحظه به لحظه، از رؤیای هیستریکِ دانشجویان تا سقوط و اضمحلالِ این رویای خامدستانه و شکستِ چپها و آنارشیستها از اصول لیبرالِ پمپیدو گزارش میدهد. به همین دلیل، رمان ارزشِ دوچندانی دارد و شاید یکی از اولین آثاری باشد که با رویکردی غیرِ چپ و حماسهساز در اینباره به فارسی برگردانده شده.(هرچند متنِ فارسی بسیار نیازمندِ ویراستاریست!) دولوز و گتاری در مقالۀ کوتاهشان دربارۀ مه ۶۸ از آن به عنوانِ رویدادی نام بردند که باید گذشت از آن.
هرچند در ظاهرِ امر از قضیه استقبال میکنند، اما در نگاهشان بیانِ نوعی آماتوریسم وجود دارد که این شورش به آن دچار بود. نوعی انقلاب جنسی و ضدِ اخلاقی که برای بسیاری از جریانهای فرصتطلبِ چپگرا تبدیل شد به نقطۀ عطفی برای مدحنویسی. مه ۶۸ با تمامِ حمایتی که از سوی بسیاری روشنفکرانِ چپ آن دوران شد و حالتِ سمپاتیکی که به کف آورد، چه دستاوردی داشت؟ جونز در صحنۀ پایانی رمانش دو دانشجو را نمایش میدهد که در حالِ فلوت نواختن هستند از روی نُتهای قدیمی. نویسندۀ قهرمانِ رمان یک اسکناسِ ده فرانکی در بساطِ این دانشجویان میگذارد و بعد از نگاه کردن به نُتهای قدیمی و محزون دور میشود… با این تلقی باید اذعان کرد که رمان هرچند تلاش داشته موقعیتِ مشاهدهگریاش را حفظ کند، اما ناگزیر از قضاوتهایی نیز بوده، بهخصوص در بیانِ ریشههای این آشوب، ریشههایی که به تمایلاتِ تند و جنسی دانشجویان و حماقتِ رییس دانشگاهِ سوربون در وارد کردنِ پلیس به محوطۀ دانشگاه داشت.
اصلاً یکی از اصلیترین شخصیتهای متن پسرِ جوانیست که در شوقِ انقلاب است و نمادِ ایدهآلیسـم و دشمنِ بیدانش و خامِ پدرانِ خود… جونز در آغازِ فصلِ چهارمِ خود مینویسد: «اگر آن سال در ماهِ مه هوا آنقدر خوب نبود، یقیـن دارم که انقلابی در نمیگرفت. شاید فقط درگیریهای بیاهمیتی پیش میآمد. چون هیچ چیز مثلِ رگبار خیلی سرد شور و حرارتِ یک شورشی را فرو نمینشاند…» این آغازیست بر روایتِ شروعِ درگیریها و چنین روایتِ طنزآلودی در بافتِ رمان به واسطۀ آنچه از جهان بیرون به متن میرسد و شاید به مذاقِ سینهچاکهای مه ۶۸ خوش نیاید که این طور شوخیهایی شود با بخشی از تاریخِ حماسۀشان. جالب اینکه در این بازنمایی از مه ۶۸ ردِ پای شکلی از عصیان ترسیم میشود که برآمده است از نسلِ بعد از جنگ. نسلی که زیرِ سایه و تجربههای منحصر به فردِ پدرانش تحقیر شده و حالا فرصتی یافته که پاریس را و بعد کُل فرانسه را نیمهتعطیل کند.
دانشجویانِ رمان مُدام از این تعطیلی و برهم زدنِ وضعِ موجود میگویند و عیشی را تصور میکنند در رفتارهاشان. شورشی علیه پدران برای به دست آوردنِ ماجرایی بزرگ، ماجرایی که بتواند هویتِ ایشان را برجسته کند مقابلِ نسلِ جنگدیدۀ قبلی. اصلاً یکی از مهمترین گرههای رمان نیز رابطۀ اینگونهی پسرِ انقلابی با پدرِ خود است؛ پدری روشنفکر و فیلمنامهنویس که کُلی ستارۀ افتخار دارد بر شانههایش و قهرمانِ رمان، راوی این رابطه میشود. کبودی ناشی از باتوم میشود سندِ افتخار برای این دانشجوها و ولگردی در شهر و حمله به پلیسِ خشنشده تفریح… آنها میدانند که کسی کشته نمیشود، برای همین بازی را پیچیدهتر میکنند و از شورِ خود برای دستیابی به وضعیتی دیگر که در رمان بارها بر مشخص نبودن و ندانستنِ آن تأکید میشود، استفاده میکنند… بازخوانی نفسِ ماجرای مه ۶۸ نمیتواند به سرعت و صرفاً تاریخنگارانه باشد و کاری که جیمز جونز نوشته نیز متضمنِ همین نکته است که این شورشِ بیدلیل یا حداقل کمدلیل، چگونه سیمای روابطِ میانِ دو نسل را تغییر داد و باعث شد پارهیی الگوهای کلاسیک مضمحل شوند.
در واقع مه ۶۸ سوء تفاهمی بود در عمل اما بازخوردهای بعدِ آن و سالهایی که پس از آن آمدند، نشان داد که چگونه یک رخدادِ هیستریک و ناگهانی(هرچند این غیرِ مترقبه بودنِ امر رُخداد جزو ذاتِ آن است و به قولِ آلن بَدیو یکی از مهمترین عناصرِ سازندهاش بهشمار میآید) و در نهایت شکستخورده میتواند راه را برای گسستهای اجتماعی و سیاسی بعدی باز کند. اکثرِ ما مه ۶۸ را با تصویرِ پاریس در گازِ اشکآور، حضور سارتر بینِ دانشجوها و عقبنشینی دوگل میشناسیم. در واقع نمادهایی که مه ۶۸ را برای اکثرِ مخاطبان ساختهاند، نمادهای حماسی و متراکمی هستند و بیشترشان هم ارزشِ تاریخی ندارند. جونز در رمانش به همین نمادها اشاره میکند و اصلاً بخشِ عمدهیی از اثر نمایشِ این نمادها است.
مولفههایی که در آنی احساس برمیانگیزانند، اما ناگهان دود میشوند و به هوا میروند. سیرِ تطورِ ساخته شدنِ این نمادها به شکلی گزارشی در رمان روایت شده. دقیقاً با تیوری « رُخداد» میتوان این روند را تماشا کرد، امری که ناگهان همه چیز از مدل لباس گرفته تا لحنِ حرف زدن را زیر و رو کرده و میشود در آن نشانههایی دید از اضمحلالی که در رمان هم با فروپاشی خانوادهیی نمایش داده میشود. فارغ از اینکه بخواهیم برای مه ۶۸ تقدس قایل شویم یا به آماتور بودن و بینظریهگیاش خُرده بگیریم، باید به آنچه که این رُخداد برای وضعیتِ زیستی انسانِ اروپایی رقم زد بیاندیشیم. مه ۶۸ روندِ بسیاری چیزها را عوض کرد. شورش شکستِ مفتضحانهیی خورد و بعدِ دوگل پمپیدو سرِ کار آمد و فرانسه را به یکی از مهمترین پایگاههای فکر و عملِ لیبرال تبدیل کرد، اما فاصلهی زیادی بینِ نسلها بهوجود آمد و پسرانی که گمان میکردند هنوز هم از پدرانِ خود خیلی عقب هستند، با استعانت از ایدههای تازه شروع کردند به ساختنِ فکرهای تازهیی که در آن نوعی آنارشیسمِ رفتاری وجود داشت.
مه ۶۸ برای ادبیات و سینمای بعدِ خود بسیار نویدبخش بود ولی این، امری نبود که بتواند آتشِ پسرانِ شکستخورده را التیام دهد. شاید بیراه نباشد اگر شباهتنگارییی داشته باشیم بینِ کمونِ پاریس در سال ۱۸۷۱ و مه ۱۹۶۸، هرچند اولی خونبار و بسیار خشن بود ولی در نهایت و با وجودِ شکستِ انقلابیون باعثِ عوض شدنِ خیلی ارزشها و کلانمفاهیمی شد که حتا انقلاب ۱۷۸۹ نیز نتوانسته بود تغییرشان دهد. نسلِ بعدِ کمون را میتوان در رمانهای زولایی دید که راوی سقوطِ تاریخ است در فرانسه. مه ۶۸ از این منظر به شوخی میماند اما جیمز جونز نشان میدهد که آرمانگرایی خام و حتا ماجراجویانۀ بخشی از دانشجویان دانشگاهِ سوربون چطور ارزشهای قدیم را بایگانی میکند؛ امری که به دستِ پدران آغاز میشود، بهنوعی پدران از حماسۀ پسران سود میبرند و پمپیدو به عنوانِ یک نمادِ سیاسی شروع میکند به اصلاحاتِ عمیقِ اجتماعی.
این احتمالاً تلخترین رئالیتهییست که پسـران با آن برخورد میکنند و چارهیی ندارند جز پذیرفتنش. مه ۶۸ از منظرِ انقلابی و ریشه واقعاً کوچک و حقیر به نظر میرسد اما آنچه از فرآیندِ شکست این جریان به دستِ ما میرسد، کاملاً به این شورشِ جنسی اهمیتی پراگماتیک و نظری میبخشد. بنابراین برخوردِ حماسی و نوستالژیک با مه ۶۸، کاری که چپهای وطنی خیلی ارادت دارند به آن!! نازلترین و ناآگاهانهترین رفتاریست که میشود در قبالِ این رُخداد انجام داد. مه ۶۸ از دندۀ چپ برآمد اما پیـروزی و تحول راست را به ارمغان آورد. بخشی از تاریخِ هنر و نظریۀ بعد از مه ۱۹۶۸ وامدارِ این شورش است.
رمانِ « ماه دلانگیز مه» با این تلقی، روایتیست جذاب و گزارشی از چند خُردهروایت که کنار هم در بسترِ روزهای انقلاب جلو میروند. لحظههای پایانی به شدت روحِ شکست را نشان میدهند.
جملات آخر فصلِ بیست و دوم اینطور روایت میکنند «چهارشنبه ۵ ژوئن رابرت کندی به قتل رسید. طبعاً به علتِ اختلافِ ساعت با آنجا، ما در پاریس اواخر پیش از ظهر از این حادثه باخبر شدیم. به جز این، اعلام شد که پست و حملونقل عمومی از فردا پنجشنبه شروع به کار خواهند کرد. کارگران ذوب فولاد و اتومبیلسازی هنوز تسلیم نشده بودند، اما معلوم بود به همین زودیها آنها هم سر کارهایشان برمیگردند، اقتصاد فرانسه بار دیگر روی پاهایش میایستد. کاملاً مشخص بود که دوگل یک بار دیگر برنده شده است.»
هرچند این، تمام ماجرا نیست. شکست مه ۶۸ آغازِ روزهایی تازه بود که جونز هم به آن اشاره کرده. روزهای سرگردانی پسران و دورۀ تازهیی برای پدران.
منبع: گوهـران
Comments are closed.