احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کاوه گوهرین - ۲۹ میزان ۱۳۹۸
بهومیل هرابال، یکی از بزرگترین نویسندهگان قرن بیستم چک، زادۀ ۱۹۱۴ میلادی است و کشور او چکسلواکی در سال ۱۹۱۸ از اتحاد ایالتهای اسلووانِ باختری متعلق به امپراتوری اتریش – هنگری پدید آمد. مجمع ملیِ انقلابی در نشست ۱۴ نوامبر ۱۹۱۸ در پراگ، تامس مازاریک را هم به عنوان یگانه سخنگوی چک و اسلواکِ یکپارچه و هم به عنوان ریاستجمهوری چکسلواکی برگزید. در این جمهوری نوپا هفت میلیون چک، دو میلیون اسلواک، ۷۰۰ هزار مجار و نیم میلیون «روتن» و در «سودت لند» سهونیم میلیون آلمانی میزیستند.
پیشرفتهترین بخشهای صنعتی اتریش – هنگری به چکسلواکی داده شد. در فاصلۀ دو جنگ نگرانی از استیلای چک صنعتی بر دیگر ملیتها افزایش یافت و از دیگرسو بیم و هراسِ ناشی از بازگشت خاندان سلطنتی «هابسبورگ» و توسعهطلبی آلمان بر این جمهوری سایه افکنده بود. «دکتر بنش» سیاست خارجیِ کشور را براساس نظام «اتفاق صغیر» و دوستی با فرانسه بنا نهاد، اما از برقراری دوستی با لهستان متحد فرانسه ناتوان ماند؛ چرا که لهستان نیز مانند چکسلواکی بر «تشن» ادعای مالکیت داشت.
دسیسهها و توطیههای هیتلر و تحریک دولت آلمان در میان سودتیها بین سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۳۸ افزایش یافت و در «قرارداد مونیخ»، ایتالیا، انگلستان و فرانسه، چکسلواکی را وادار کردند تا ۱۰ هزار مایل مربع از خاکِ خود را به آلمان و پنجهزار مایل مربع یعنی «فلویدک» را به مجارستان واگذار کند و منطقۀ کوچکی را هم به لهستان بدهد. به دنبال قرارداد مونیخ، اسلواک خودمختاری یافت و با پیوستن ایالتهای چک و بوهمیا و موراوی در مارس ۱۹۳۹ به آلمان، خودمختاری اسلواک به رهبری «تیسو» وضع متزلزلی یافت. در ژوییۀ ۱۹۴۰ «بنش» در لندن دولت در تبعید چکسلواکی را تشکیل داد و در ۱۸ ژوییۀ ۱۹۴۱ این دولت از سوی اتحاد شوروی و بریتانیا به رسمیت شناخته شد.
مقاومتِ چکها در برابر اشغال سرزمینشان از سوی نازیهای آلمان و ارتش هیتلر بسیار گسترده و دلاورانه بود و در همان چند هفتۀ آغازین تابستانِ ۱۹۴۲، بیش از ۱۳۰۰ نفر از مردم چک به وسیلۀ ارتش اشغالگر آلمان تیرباران و دو روستای «لیدیس» و «لزاکی» بهکلی منهدم شدند. ژنرال «اسوبودا» در خاک شوروی ارتشی فراهم آورد و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ برای آزادسازی کشور یاری رساند. پس از بازگشت چکسلواکی به مرزهای پیش از جنگ، منطقۀ «روسنیا» به شوروی پیوست و پس از کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۴۷، بخشی از جنوب «براتیسلاوا» از مجارستان جدا شده و به چکسلواکی ضمیمه شد. در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۴۶ کمونیستها از ۳۰۰ کرسی پارلمان، ۱۱۴ کرسی را بهدست آوردند و در دولت ائتلافی «گوتوالد» شرکت کردند. گوتوالد در فوریۀ ۱۹۴۵ به یاری میلیشیای کارگری و دیگر نیروهای چپ دولتِ خود را ترمیم کرد و غیرکمونیستها را از دولت کنار گذاشت.
با مرگ گوتوالد در سال ۱۹۵۳، رهبری کشور به دستِ «نووتنی» سپرده شد و حکومت او تا سال ۱۹۶۸، یعنی سال بر سر کار آمدن الکساندر دوبچک دوام یافت. دوران «نووتنی» دورانی تلخ در تاریخ این سرزمین بود و استیلای دیکتاتوری و حکومتِ مستبدانۀ او سبب شد که در پنجم ژانویۀ ۱۹۶۸ مردم و دانشجویان و روشنفکران علیه او شوریده و با تظاهراتی پُرشور وی را برکنار کنند. دوبچک در پنجم آوریل، زمینۀ تدوین برنامهیی را فراهم آورد تا طی آن اصلاحاتی را در قانون اساسی گنجانده و آزادیهایی را برای مردم ایجاد کرده و دموکراسی را جانشین دیکتاتوری «نووتنی» کند.
این دوران از بازگشت دموکراسی را که به «بهار پراگ» معروف شده بود، مقامات اتحاد شوروی برنتافتند و در صدد برآمدند که به هر نحوی در برابر سیاستهای لیبرالیزه کردنِ کشور از سوی دوبچک کارشکنی کنند. دوبچک برای راضی کردنِ شورویها حاضر شد که تضمین دهد در صورت بازگشت آزادی به کشورش، چکسلواکی همچنان در عضویت «پیمان ورشو» باقی خواهد ماند، در نتیجه در اوت ۱۹۶۸ تانکهای شوروی و نیز نیروهای پیمان ورشو از لهستان، مجارستان، بلغارستان و آلمان شرقی وارد کشور شده و «پراگ» را اشغال کردند و «بهار پراگ» به خزانی زودرس پیوست.
مردم اما اشغال پراگ را برنتابیدند و با یاری دیگر نیروهای آزادیخواه و ضداشغالگری مقاومت کردند، اما این تلاشها و مقاومتها با یورش تانکهای شوروی درهم شکسته شد. در تصویری که از آن روز به جای مانده، مردی را میبینید که گریبان چاک کرده و سینۀ نحیفِ خود را برابر لولۀ توپ یک تانک اتحاد شوروی سپر کرده است. این عکس تاریخی که در صفحات نخستِ روزنامهها و مجلات آن دوره منتشر شد، به عزم آهنین مردم این سرزمین برای رسیدن به آزادی و محو دیکتاتوری تحت حمایت شورویها گواهی میداد و درخت آزادی این سرزمین سرانجام در سال ۱۹۸۹ ثمر داد و به بار نشست.
دوران زندهگی و حیات ادبی «بهومیل هرابال» سال ۱۹۹۷ به سرانجام رسید و او دیگر نبود تا ببیند دستگاه سانسور درهم شکسته و به همراه دیکتاتوری مستولی از سوی ارتش سرخ شوروی فروپاشیده است.
جان هرابال چنان خسته بود که جان «بولگاکف»، «پلاتونوف» و «ماندلشتام» در دوران اختناق استالین.
اردوگاه مرگ هرابال، انبار کارگاهی بود در خیابان «اسپالنا» که در آن و تنها زیر نور کمرنگ یک لامپ، چهار سالِ آزگار کتابها و کاغذباطلهها را خمیر میکرد که هم در داستان «مرواریدهای اعماق» که از زبان همسرش روایت کرده بهآن پرداخته و هم به گونهیی سهمگین آن را در «تنهایی پُرهیاهو» بازتاب داده است.
هرابال داستان کوتاهی به نام «بئاتریس» دارد که در جایی از آن وقتی راوی از بئاتریس که در آسایشگاه کودکان عقبمانده خدمت میکند، میپرسد: «آیا بهتر نبود چنین بچههایی هرگز زاده نمیشدند…» از زبان بئاتریس میگوید: «هومر هم نابینا زاده شده بود!»
پاسخ بئاتریس آنچنان الهامبخش و فجیع است انگار که بولگاکف به جهان آمده بود تا «مرشد و مارگریتا» را برای ما بنویسد و بعد با سختی و مرارت بمیرد.
هرابال آنچنان از دستگاه سانسور بیزار و در هراس بود که «اوسیپ ماندلشتام». و حیرتا که ماندلشتام آنگاه که شعری در هجو استالین نوشت، آن را تنها برای همسرش «نادژدا» و «اماگرشتین» خواند و این دو از بیمِ لو رفتن شاعر، شعر را به حافظه سپردند و آنگاه که ماندلشتام از سوی مأموران استالین دستگیر شد، در بازجوییهای هراسانگیز نام ۹ تن را بازگو کرد که این شعر را برای آنان روخوانی کرده بود.
بازجوها تحتفشار از ماندلشتام خواستند هجویۀ استالین را روی کاغذ آورد. ماندلشتام که آرزو داشت این شعر بماند و خوانده شود و دستگاه امنیتی استالین که این را نمیخواست، نمیدانست که همین دستنوشتۀ به زور روی کاغذ آوردهشده آن را جاودانه خواهد کرد. این دستنوشته در آرشیو «کا.گ.ب» آنقدر ماند تا دوران فروپاشی شوروی فرا رسید و زان پس، دیدهگان همه مردم در نمایشگاههای مختلف بر این دستنوشته افتاد و متنِ آن برای همیشه باقی ماند.
هرابال نیز در تمام دوران زندهگی ادبیاش با دستگاه سانسور کشورش پنجه در پنجه افکند، اما دمی از نوشتن باز نایستاد. او نویسندهیی متعهد و اصیل و زبانِ مردم سرزمینش بود که خوانندهگان آثارش به هر صورت میتوانستند نوشتههای او را بهدست آورده و بخوانند و به دیگری بسپرند و همۀ این نسخهها با تکثیر ـ نَه چاپ ـ پدید میآمد و توزیع میشد.
پس از خزان بهار پراگ، هرابال و بسیاری دیگر از نویسندهگان در فهرست سیاهِ دستگاه امنیتی قرار گرفتند و چاپ آثارشان ممنوع شد تا اینکه در سال ۱۹۷۵ برخی آثارِ او اجازۀ انتشار یافتند. شاید مسوولان فرهنگی کشور به این عقیده رسیده بودند که چهرۀ خورشید را نتوان به مشتی گل پوشانید.
آثار هرابال پس از مرگ تأملبرانگیزِ او بارها تجدید چاپ شده است و یکی از آخرین مجموعهآثارش که شامل رمان، داستان، شعر و گزارش میشود، در ۱۹ جلد به طبع رسیده و نکتۀ جالب اینکه تیراژ آثارِ او در دیگر کشورهای اروپایی بیش از تیراژ آثار او در کشور چک است.
بر اساس برخی نوشتههای هرابال، نسخههایی سینمایی نیز فراهم آمده که در این میان فیلم سینمایی «ترنهای بهدقت مراقبتشده» (۲) به کارگردانی یرژی منزل در سال ۱۹۶۶ در میان سینمادوستان بسیار معروف است. این اثر با بازیهای درخشان واسلاو نکار، جیتکا بندووا، ولادیمیر والنتا و جوزف سومر به سال ۱۹۶۷ برندۀ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان شد.
در سالیان انتهای عمر، هرابال سخت در رنج بود؛ رنج جسمانی و روانی. هرابال نیز بهسان هومر که نابینا زاده شده بود، با رنج و اندیشۀ مرگِ خودخواسته بالیده بود، بهآنگونه که راز مرگش را در میان سطور آثارش میتوان یافت. او در داستان «مرواریدهای اعماق» که در مجموعه «زمینهای خالی» نخستین دفتر از تریلوژیاش آمده و در آن داستان از زاویهدیدِ همسر هرابال روایت میشود، صراحتاً میگوید که در دل شب رنج میکشد و ناله میکند و بهآن اندیشه است که خود را از پنجره به زیر افکند.
این فکر همیشه با او بود تا اینکه در سال ۱۹۹۷ در بیمارستانی بستری شد. پرستاران و پزشکانِ بیمارستان که او را میشناختند، در بهبود او از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. هرابال نازنین، این پیر ۸۳ ساله، همچون کودکانی که به دیدن پرندهیی هیجانزده میشوند، با دیدن کبوترانی که بر لبۀ پنجرۀ اتاق او مینشستند، از پرستاران میخواست تا بگذارند او برای آنها دانه بریزد. در صبحی از بامدادان ماه فوریۀ ۱۹۹۷ پیکر نویسنده را که از پنجرۀ اشکوبِ پنجم ساختمان بیمارستان به زیر افتاده بود، بر کف محوطه یافتند. چشمان نویسندۀ مُرده باز مانده بود، گویی هنوز پرواز کبوتری را دنبال میکرد که از دستِ او دانه برگرفته بود…
در آن روز سیاه، کسانی گفتند نویسنده را دستگاه امنیتی از پنجره به بیرون افکنده تا صدای او را برای همیشه خاموش کند، اما کسانی هم گفتند او در فکر دانه دادن کبوترها، به دنبال آنان پرواز کرده است.
«K.G» از دوستدارانِ او، این سطرها را نوشت:
«شب گذشت
صبح نیامد
هرابال مُرده بود!…»
Comments are closed.