گزارشگر:ناصر فکوهی - ۰۴ عقرب ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
زن، موجودی بوده است که باید بار اصلیِ تولید مثل را برای بقای نوعِ انسانی تحمل میکرده، و این امر بهصورتی آشکار و روشن او را به مکانی ثابت (خانه، کانون خانواده) وابسته میکرده است، که در مورد مرد دستکم از حدود سه میلیون سال پیش، و ورود انسانها در دوران شکار، درست به گونهیی معکوس، او را از ثابت بودن و وابستهگی به خانه باز میداشته است. از اینرو جدا شدنِ زن از فرایند ابزارسازی که پیش از هر چیز در جامعۀ شکارچی، ساخت سلاح و تبدیل شدنِ انسانهای گیاهخوار به انسانهای گوشتخوار و شکارچی بوده است، جدا کرده و برعکس زنان را در موقعیتی معکوس قرار میداده است که محصول شکار یعنی پدیدۀ «طبیعی» را از خلال فرایندی «فرهنگی» یعنی آشپزی برای موجود انسانی، قابل مصرف کنند. از اینرو تقابل نقشهای «شکارچی» در برابر «آشپز» بهسرعت ظاهر شده و گسترش مییابد و به تقابل نقش «نانآور» و « خانهدار» بسط مییابد.
اما ریشهها، تنها با توضیحی انسانشناختی یا باستانشناختی قابل درک نیستند. این توضیحها بیشتر تقسیم کار اجتماعی را نشان میدهند، در حالی که کمتر میتوانند پدیدۀ «نفرت» و «هـراس» را برای ما روشن کنند. این در حالی است که اگر در فرایندهای رابطۀ زنانه – مردانه ما صرفاً با پدیدۀ تقسیم کار روبهرو بودیم، میتوانستیم فقط موقعیتِ برترِ مردانه و به عبارت دیگر مردسالاری را از خلالِ تسلط مردانه بر ابزارهای شکار و جنگ و قرار گرفتنِ زنها در موقعیت «منبع» تولید مثل و بنابراین موضوع «میل» بیان کنیـم. اما این توضیح نمیتوانست و نمیتواند پدیدههای «نفرت» و «هراس» را توضیح دهد. هرچند گروهی از جامعهشناسان بر اصلِ محرومیت در این امر تأکید داشته اند، اما این توضیح به هیچرو قانع کننده نیست؛ زیرا در یک مقایسۀ متقارن چنین هراس و نفرتی نسبت به «غـذا» که همچون زنان منبع تولید و بازتولید است، به وجود نیامده است. و اگر موضوع تابوها (از جمله تابوهای غذایی) پیش کشیده شود، باید گفت که پرسمان «تابو» (چیزی در عین حال مقدس و غیر قابل دسترسی و ممنوع و حرام) از جنسی کاملاً متفاوت از پدیدۀ هراس یا فوبیا است که باید قاعدتاً از نوعی «تهدید» و احساس خطر ریشه گرفته باشد.
در اینجا است که باید به نظریههای روانشناسی و روانکاوی نیز اهمیت بدهیم. در نخستین نظریات، جنس این هراس دقیقاً به دلیل منشایِ زنانۀ موجود انسانی بر میگردد. مردان و زنان، هر دو از زنان زاده شده اند و در زیر حمایت و در عین حال سلطۀ زنانه قرار داشته اند (مادر) که هرچند پدر را نیز بالاتر از خود داشته است، اما رابطۀ سلطه در درجۀ نخست و در ابتـدای حیات رابطهیی زنانه است و نه مردانه. همین استدلال به صورتی پیچیدهتر و با تأکید بر نقش ناخودآگاهِ انسانی و نظامهای حیاتی نوزاد، به وسیلۀ روانکاوان و در مقام نخست به وسیلۀ فروید و سپس لاکان تا شخصیتهایی چون ملانی کلاین و فرانسواز دولتو دربارۀ کودکان بیان شده است. هراس زنانه در اینجا، به گونهیی هراس از آغازی لیبیدینال و زهدانی است: تاریکی هراسناکی که از زهدان آغازین ریشه میگیرد و خطری که مردان را تهدید میکند که به «زن» تبدیل شوند (بازگشت به آغاز)، در حالی که زنان این خطر را عموماً در قالب از دست دادن مردانهگی و در نتیجه از دست دادن هویتِ خود در یک رابطۀ تقابلی ساختاری احساس میکنند.
در نهایت، زنهراسی در دوران کنونی در روابطی پیچیده با بسترمندی خشونت به مثابۀ زمینۀ اصلی حیات انسان مدرن، به شیوهیی قالب در جهان کنونی درآمده است، میزان خشونتی که امروز در همۀ اشکال علیه زنان و کودکان در جهان اعمال می شود (از بردهگی جنسی تا خشنونتهای جنگی و کودکان سرباز و تجاوز و تعرض به زندهگی خصوصی زنان و …) شاید در طول تاریخ بیسابقه بوده است مگر در فرایندهای جنگ. هرچند مشکل اساسی نیز در آن است که امروز ما در سطح جهانی به دلایلی که از حوصلۀ این یادداشت بیرون است، وارد دورانی جدید از بدل شدن به موقعیتی ساختاری شده ایم که آن را به جزیی تفکیکناپذیر از روزمرهگی فضایی و زمانی تبدیل کرده است و از همین رو، خشونت علیه زنان و زنهراسی هرچه بیشتر گسترش یافته است. زنان بدین ترتیب، به هیولاهایی خیالین تبدیل میشوند تا نفرت و خشونتهایی را که بسیاری از مردان از سرِ بیم و وحشتشان از نابودی هویت «مردانه» در تعریف باستانی و کهنِ آن در خود دارند، توجیه کنند. تنها بدیل نیز در این میان، تعمیق در اندیشه برای درک بهترِ موقعیتهای مرد بودهگی و زن بودهگی در جهانِ مدرن است.
Comments are closed.