گزارشگر:حمیدرضا امیدی سرور - ۲۲ دلو ۱۳۹۱
بیلی وایلدر، کارگردان بزرگ سینمای کلاسیک، میگوید از میان کسانی که در دوران فعالیتِ خود با آنها همکاری داشته، دو نفر بودهاند که مدام دیگران در مورد آنها کنجکاوی کردهاند: مرلین مونرو و ریموند چندلر.
بهراستی چه شباهتی هست میان ستاره محبوبی چون مرلین مونرو (که در اوج دوران شهرتِ خود به زندهگیاش پایان داد) و یک نویسنده ادبیات پولیسی جناییِ کمکار و به عبارت بهتر، کُندنویس (که در طول دوران نویسندهگیِ خود تنها هفت رمان و تعدادی داستان کوتاه نوشت)، که اینگونه مورد توجه و کنجکاوی قرار گرفتهاند؟
مرلین مونرو شهرتش را به عنوان یک ستاره زیبای سینما برای نسلهای مختلف علاقهمندان سینما بهدست آورده بود؛ شمایلی خاص که از همان نخستین نقش تقریباً جدیاش (حضوری کوتاه به عنوان دختری بلوند، ملوس و جذاب در فیلم جنگل آسفالت ساخته جان هیوستن)، پیدا بود که روزی ستارهیی مشهور خواهد شد، بیآنکه نیازی به استعداد قابل توجهی در بازیگری داشته باشد. او از آن چهرهها بود که دوربین دوستشان دارد، همین که جلوی دوربین قرار بگیرند، کافیست تا جلب توجه کنند… همینطور هم شد، مرلین مونرو به شهرت رسید بیآنکه استعداد بالقوه چشمگیری در بازیگری داشته باشد (۱). و مرگ ناگهانیاش نیز آن تلنگر کوچکی که برای رسیدن به جایگاه بتی افسانهیی لازم داشت، برایش فراهم آورد (۲)؛ مرگ زودهنگام مرلین مونرو از او یک بت ساخت، با زندهگی و مرگ کنجکاویبرانگیز، ستارهیی که هیچکس پیری او را ندید و همواره همانطور زیبا و دستنیافتنی در اذهان دوستدارانش باقی ماند.
چندلر اما ستاره سینما نبود، در زمان حیات خود نیز زندهگیاش آنقدرها دستمایه کنجکاویهای رسانهیی نبود؛ نویسندهیی که برای تأمین زندهگیاش مجبور شد در عین بیزاری از هالیوود به نوشتن فیلمنامه برای سینما روی بیاورد و هنگام اکران ویژه این فیلمها نیز جوری بیسروصدا بیاید و برود که کمتر کسی متوجه حضور او و همسرش در سالن سینما بشود! بعدها اما کنجکاوی درباره چندلر آنقدر زیاد بود که از راز این دیر آمدن به سالن و زود رفتن رمزگشایی شد؛ ظاهراً تمام ماجرا این بود که چندلر خوش نداشت کسی او را به همراه همسرش که در کنار او بسیار پیر دیده میشد (انگار که با مادر یا خواهر بزرگش به سینما آمده باشد) ببیند… به همین سادهگی! اما رمز شهرت و افسانه شدن چندلر همیشه به این سادهگی نبود.
شهرت افسانهیی چندلر برای دوستدارانش که شاید تعداد آنها به اندازه طرفداران یک ستاره سینما نبود، اما بهدلیل عمق شیفتهگی چیزی ازآن کم نداشت؛ دقیقاً ناشی از کارِ او یعنی نوشتن داستانهای پولیسی بود. کاری که گویا چندلر اگرچه خودش آن را جدی گرفته بود، اما تصور نمیکرد دیگران آن را خیلی مهم تصور کنند؛ اما عادت داشت که بیشتر مواقع با دقت و وسواس آن را انجام میداد. یکی از معروفترین و محبوبترین و البته طنازترین و شریفترین کارآگاهان ادبیات پولیسی جنایی را به نام فیلیپ مارلو خلق کرد؛ مردی تلخاندیش و تنها، حاضرجواب که در موقع لازم بسیار جذاب و طنازانه سخن میگفت و گاه چون شهسواری برای نجات دختران در حال سقوط ظاهر میشد. چندلر سبکی جادویی در نوشتن داشت، استاد دیالوگنویسی و توصیفاتی متفاوت و عجیب و غریب اما تأثیرگذار بود.
توصیفاتی که از جمله ویژهگیهای جذابیتبخش آثار اوست و در سبک کارش به همراه دیالوگ نقشی کلیدی داشت؛ اما از قضا هنگامی که با مجله بلک ماسک همکاری داشت، سردبیر مجله میانه خوبی این قبیل توصیفات در متن داستان حتا از نوع سادهاش نداشت و معتقد بود باید مستقیم به عمل شخصیتها پرداخت؛ در غیر این صورت باید آنها را به عنوان اضافات کار حذف کرد. سردبیر آن دوره نقاب سیاه با توصیفات مخالف بود، به همین دلیل چندلر که نهایت استفاده را از توضیحات ادبی و اصطلاحات عامیانه میکرد، نمیتوانست چندان خود را با شرایط حاکم در این نشریه وفق دهد.
چندلر خود در این باره گفته: «مدتها پیش، هنگامی که برای مجلات عامّهپسند مینوشتم، در داستانی این جمله را گذاشتم «او از ماشین خارج شد و در پیادهرو آفتابی قدم زد، تا اینکه سایه سایهبان ورودی یک در روی صورتش افتاد، مثل قطرات یک آب خنک». مدیران مجله، موقع چاپ این داستان، این جمله را درآوردند. آنها معتقد بودند که خواننده از چنین جملاتی خوشش نمیآید. من کوشیدم به آنها نشان دهم که اشتباه میکنند. نظر من این بود که خواننده تصور میکند که موقع خواندن تنها به عمل آدمها اهمیت میدهد و بس. اما چیزی که برای من و خوانندهگان اهمیت دارد ـ اگرچه خود خوانندهگان آن را نمیدانند ـ خلق احساسات از ورای دیالوگ و توصیف است.»
ریموند چندلر، به سال ۱۸۸۹ در شهر شیکاگوی امریکا متولد شد، اما بهدلیل جدایی پدر و مادرش، دوران کودکی او تا سن ۲۲ سالهگی با مادربزرگش در انگلستان سپری شد. چندلر تحصیلات مقدماتیاش را در کالج والویج به پایان رساند و در آنجا قانون بینالمللی فرانسه و آلمان را مورد مطالعه قرار داد. در این سالها چندلر به عنوان دستیار مدیر تدارکات در بعضی فروشگاههای زنجیرهیی محل سکونتش فعالیت میکرد. علاوه بر این در مقام جانشین استاد در کالج والویج مشغول به کار بود. مهمترین فعالیتهای ادبی او در این دوران، انتشار اشعار و مقالاتی در نشریات مطرحی همچون آکادمی و وست منیستر بود که نام او را در برخی محافل ادبی آن زمان مطرح ساخت. او در ۱۹۱۲، قبل از بازگشت به امریکا در حدود ۲۷ شعر و یک داستان بلند با نام «افسانه برگ رز» منتشر کرده بود که کارنامه ادبی قابل قبولی برای او محسوب میشد.
چندلر پس از بازگشت به امریکا در یک موسسه ورزشی به فعالیت پرداخت و سپس به عنوان کتابدار در یک سوپرمارکیت مشغول به کار شد. در زمان جنگ جهانی اول، مابین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸، در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نیروی هوایی امریکا انتقال داده شد.
چندلر در فاصله سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانکی در سانفرانسیسکو مشغول به کار بود و علاوه بر این، مقالاتی هم در دیلی اکسپرس مینوشت. در سال ۱۹۲۲ در مقام حسابدار به استخدام کمپانی نفتی دانبی درآمد و تا ۱۹۳۲ در آنجا کار میکرد و این تقریباً بهترین و پردرآمدترین شغلی بود که او تا ان زمان بهدست آورده بود. اما در این سال بهدلیل افراط در نوشیدن مشروبات الکولی و همچنین غیبت زیاد، از کار بر کنار شد. گویا چندلر در اوایل دهه ۳۰ دچار حالتی از افسردهگی شده بود و روی آوردن او به مشروبات به همین دلیل بوده است. به این ترتیب، دیوانهگیهایش روسایش در شرکت نفتی را کموبیش به این نتیجه رساند تا عذر او را بخواهند. پس از این چندلر که همواره از خوانندهگان داستانها و نشریات عامهپسند بود، به نوشتن روی آورد و مارلو را خلق کرد.
در این ایام چهلوپنجساله بود و با حمایت مالی همسرش تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. او پیش از هرچیز شروع به خواندن دقیق آثار نویسندهگان پولیسی جنایی که در نشریات معروف به عامهپسند قلم میزدند، همانند دشیل همت، ارل استنلی گاردنر و… پرداخت. سپس دست بهکار نوشتن شد و سر انجام چندماه بعد داستان “باجگیرها آزاد نشوند” را در مجله معروف نقاب سیاهBlack Mask منتشر کرد. دوره کاری چندلر در این نشریه همزمان با دشیل همت بود که او نیز داستانهای کوتاه زیادی در نقاب سیاه به چاپ رسانده بود. البته همت پیشکسوت چندلر به حساب میآمد و پیش از او، کار نوشتن داستانهای پولیسی جنایی را که آن زمان هنوز قدر و منزلت واقعیشان آشکار نشده و آثاری عامهپسند محسوب میشدند، آغاز کرده بود.
ظاهراً برای چندلر درک این مسأله چندان دشوار نبود که آثار همت یک سر و گردن بالاتر از دیگر همتایان اوست و اگر قرار است برای شروع کار از نویسندهیی بیاموزد، او کسی نیست جز دشیل همت. بنابراین بیش از هر نویسنده ادبیات پولیسی جنایی از دشیل همت تأثیر پذیرفت و از همینرو آشکارا همت را استاد خود مینامید. هر چند که بعدها برخی از علاقهمندان ادبیات پولیسی برای چندلر مقامی بالاتر از همت در نظر گرفتند، اما با این حال نمیتوان انکار کرد که داستانهای چندلر فاقد آن استحکام ساختاری داستانهای همت هستند؛ اما آنچه چندلر را جذابتر میسازد، جادوی سبک منحصربهفرد او در توصیفات جذاب و دیالوگهای عالی و طنازانه اوست که در هیچیک از نویسندهگان دیگر ادبیات پولیسی، حتا آثار همت، نمیتوان در این سطح سراغ گرفت. به هر حال، ظهور تکنیک منحصربهفرد چندلر تا حد زیادی مدیون تقلید، بازپروری و بسط الگوهایی بود که پیشتر از سوی دیگر نویسندهگان داستانهای کارآگاهی بهکار رفته بود: یک نوع کارآموزیِ خودآگاهانه و تعمدی در دورهیی از زندهگی که بیشتر نویسندهگان در آن به سبک و بلوغ شخصیشان دست یافتهاند.
Comments are closed.