احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فتـحالله بينياز - ۱۰ عقرب ۱۳۹۸
رمانس ابتدا شکلِ منظوم داشت و بعدها شکل منثور. رمانس، داستانهایی بود که در قرنهای یازده و دوازده میلادی در مقیاس وسیعی به زبان عوام یعنی زبان رومی (هسپانیایی و ایتالیایی) درباره شوالیهها و اعمالِ آنها در جنگ نوشته میشد.
اما رمانس قدمتی دیرینهتر دارد: «تربیت کوروش» اثر زنیفون حدود ۳۶۰ سال قبل از میلاد مسیح در آتن نوشته شده و زندهگینامه رمانتیک و ایدهآلیستی کوروش است؛ «نینوس» که قرن اولِ پیش از میلاد در یونان نوشته شده و نویسندهاش ناشناخته مانده است؛ «افه سیاکا» اثر زنیفون اًفًسوسی، «لوسیه و کلیتوفن» اثر اکیلس تاتیوس، «دافنس و کلوئه» نوشتۀ اونگوس که راوی اول شخص دارد؛ «ایتوپیکا» اثر هیلودروس در قرن سوم میلادی که فنِ روایتِ آن از نظر شمار کثیری از منتقدان جهانی اعجابانگیز است؛ زیرا توالی زمانی در آن رعایت نشده و پلاتش در آن روزگار منحصر به فرد بوده و شبیه پلات رمانهای مُدرنیستی امروز است.
در روم باستان هم رمانسهایی نوشته شده است مانند «ساتیریکون» اثر پترونیوس در قرن اول میلادی و «متامورفیس» اثر آپولیوس در قرن دوم میلادی. قصه ساتیریکون شباهت زیادی به ادیسه هومر دارد، اما «سبک» آنها متفاوت است و مقایسه این دو دید خوبی در مورد «سبک» به خواننده میدهد.
اما اگر بخواهیم طبق تعاریف و موازین امروزی روی یک رمانس انگشت بگذاریم، بیشک آن رمانس «کالیرهو» است که «همه عناصر و مولفههای رمانس را در خود دارد». این رمانس را کاریتن در قرن دوم میلادی نوشته است.
در قرون وسطا (حدود ۳۹۵ تا ۱۴۹۲ میلادی) تا ابتدای قرن هفدهم، رمانس نقش زیادی در ادبیات ایفا کرد. گرایش شاعران و نویسندهگان اساساً به این رمانس بود تا شکلهای دیگر. برای نمونه میتوان به رمانس «رمان گل سرخ» اشاره کرد که قویترین تأثیر را در ادبیات قرون بعد از خود داشته است. این رمانس از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول (حدود ۱۲۴۰میلادی) توسط گیوم دولوریس فرانسوی سروده شد و ۴۰۲۸ بیت دارد. این اشعار حدود ۴۰ سال با توفیق زیادی مواجه شدند. در بخش دوم، ژان دومون (۱۳۰۵ -۱۲۵۰ میلادی) توانست تعداد ابیات را به ۱۸ هزار بیت برساند. در نهایت مجموعهیی نامتجانس شکل گرفت که تاثیر زیادی بر ادبیات اروپا گذاشت؛ خصوصاً قسمت دوم که از زمانه خود بسیار جلوتر بود و روی جهانبینی اومانیسم تاثیر همهجانبهیی داشت. حرص و حسد، کینه و نفرت، خست و کهولت، فقر و بیکاری همه و همه به صورت جلوههای نمادین در اشعار ظاهر شده اند.
در قرون وسطا و قرن شانزدهم صدها رمانس منثور و منظوم نوشته شد که شماری از آنها شهرت جهانی پیدا کردند و هنوز هم هر ازگاهی چاپ میشوند. در انگلستان «ملکه پریان» از ادموند اسپنسر، «آرکادیا» نوشته فیلیپ سیدنی، «پانداستو» اثر تامس گرین، «مرگ آرتورشاه» نوشته تامس مالوری، و در آلمان «تریستان و ایزوت» اثر گاتفرید فون استراسبورگ و «پارسیفال» نوشته ولفرام فون اشنباخ در ردیف شاخصترین رمانسها قرار دارند.
در زبان فارسی هم کم رمانس نداشته و نداریم؛ «امیرارسلان نامدار» از نقیبالملک، «همای و همایون» از خواجوی کرمانی، «حسین کرد» از شبستری، و آثار منظوم و منثور دیگری چون «خسرو و شیرین»، «ویس و رامین» و «سندبادنامه».
این اصل دیالکتیکی همچنان بر زندهگی ما سایه انداخته است که حتا قویترین ساختارهای معنوی و مادی، یا به دلیل عقبماندهگی از زمانه خود – یعنی نیازهای بشر – متلاشی میشوند یا از فرط رشد و تعالی، خود، خود را نفی میکنند. رمانس هم به همین سرنوشت دچار شد. آخرین رمانس یا بهتر است بگویم آخرین متنی که به وفور از عناصر رمانس بهره برد، رمانس شد و ژانر جدیدی به نام «رمان» را در سال ۱۶۰۵ میلادی رقم زد؛ «دن کیشوت» اثر سروانتس هسپانیایی.
نه بهدلیل نظریات یونگ و جیمز فریزر، بلکه به علت درهمتنیدهگی هستیِ جهان هنر، هیچیک از عناصر آن به تمامی دستخوش مرگ نمیشوند. قرنهای مجازی بیشماری استند که از محاصره مجازی تروا و مرگ سهراب میگذرد، اما مردم بازهم داستانهای آنها را میخوانند. سالهاست که مادام بواری خودکشی کرده است و راسکلنیکف باید مرده باشد، اما هنوز مردم «جنایت و مکافات» و «مادام بواری» را میخوانند. افسانه و اسطوره و رمانس و متن رمانتیک هم همین خاصیت را دارند. اکثر رمانهای تاریخی والتر اسکات و الکساندر دوما و رمانهای هوگو و کارهایی مثل «خانه هفت شیروانی» و «خدای مرمرین» از ناتانیل هاثورن، «ماجرای هاری ریچموند» از جرج مردیت، و سهگانه معروف «ملکه پنجم»، «نشان اختصاصی» و «ملکه پنجم تاجگذاری میکند» از فورد مدوکس فورد (که به عقیده ژوزف کنراد آخرین شاهکار رمانس تاریخی است) و «خط سایه»، «رمانس» و «لرد جیم» از ژوزف کنراد اساساً رمانس هستند. هنوز هم بسیاری از شاخصترین نویسندهگان معاصر، دامنِ رمانس را رها نکرده اند و ما عناصر رمانس را در آثار یوسا، مارکز، تونی موریسون، فوینتس، ساراماگو و مارگارت اتوود و دیگران میبینیم. اصولاً از نظر بعضی از نویسندهگان، «بعضی جاهای رمان میطلبد که نویسنده از عناصر رمانس استفاده کند». اجازه بدهید نقل قولی بیاورم از اعجوبه ادبی امریکای لاتین؛ ماریو بارگاس یوسا. او میگوید: «گاهی دوست دارم رمانی که میخوانم، از دایره امر جدی فراتر برود و به سانتیمانتالیسم تنه بزند، از درام به ملودرام بلغزد، از عناصر خشک و تعریف شده رمان فاصله بگیرد و به رمانس نزدیک شود و اگر امکانی بود، از همه عناصر، مثلاً گوتیک و گروتسک و امر خیالپردازانه و جادو و جنبل و اغراق استفاده کند. به همین دلیل، رمان مادم بواری را دوست دارم.»
و به همین دلیل است که خود یوسا در شاهکارهایی همچون «جنگ آخر زمان»، «سالهای سگی»، «الخاندرو مایتا»، «گفتوگو در کاتدرال» و «مرگ در آند» به حدی از عناصر رمانس بهره میگیرد که گاه سرگرمکنندهگی متن بر پرسشانگیزی و معنامداری و تکنیکمحوری آن میچربد.
الکساندر دوما و دو رمان شاخص او
نوسان نویسنده بین تاریخگرایی و تاریخگریزی، خیالپردازی محض و استناد به الگوهای واقعگرایانه، تصاویر بسیار دقیق و جذاب، هر از چندگاهی هم مطول، تصویر و توصیف مفاسد اجتماعی، زد و بندهای قدرتمندان، افزایش ثروت آنها و فقر تهیدستان، چنان با دقت نقل و تصویر میشوند که گویی یک مورخ دارد با زبانی فصیح و شیرین، تاریخ را برای ما روایت میکند. اما تاریخی دانستن آثار او، نگاهی یکسویه است. در جلد اول تخیل و گاه خیالپردازی به وضوح بر جنبههای ریال تاریخ میچربد. کسی که فقط نام دوما را شنیده است، نمیتواند باور کند او به مدد عناصر رمانس، چنان به حریم نبودهها و نامحتملها رخنه کرده است که خواننده خود را در یک سرزمین خیالی میبیند. گرایش او به عناصر ژانر رمانس البته در حد کارهای والتر اسکات؛ برای مثال «عتیقهشناس» و «آیوانهو» نیست، اما افسونهای بالسامو، جدا از ارزشهای کنایی و استعاری آن، مجوزی میشود برای راوی که به خیلی جاها نفوذ کند. شاید امروزه این نوع راویها برای ادبیات جدی کارکرد نداشته باشند، اما نمیتوان منکر ارزشهای ادبی روایتی شد که آنها برای ما میگویند.
دایره واژگانی متن اصلی اثر، طبق گفته دوستانی که بر زبان فرانسه تسلط دارند، بسیار وسـیع است و اطلاعاتی که از طریق زبان به خواننده انتقال مییابد، تمام فرانسه آن روزگار را برای ما میسازد. در تمام دو اثر، صحنه یا جملهیی که خلاف اخلاقیات جاری باشد، دیده نمیشود. اما آنچه خواننده را متحیر میکند، فقط «اطلاعات» یا تصویر فساد، بدون توسل به واژههای ضداخلاقی نیست، بلکه «دانش» نویسنده است که بازهم از مجاری عناصر متعین رمان و رمانس در دل متن مینشینند و خواننده حس نمیکند با گفتههای یک معلم اجتماعی یا یک مقالهنویس مواجه است. در بخشهایی از هر دو اثر، بهوضوح با روایتی نزدیک به روایت مدرنیستی روبهرو هستیم؛ مانند فصل ۲۵ از جلد اول خاطرات پزشک موسوم به «تالار ساعتها» و فصل ۱۰۴ از جلد سوم موسوم به «گزارش» که برخلاف نامش، مانند فصل ۲۵ با حد معقول، متناسب و درهم تنیدهیی از تصاویر، نقل، دیالوگ و توصیف همراه است. در چنین فصلهایی که در هر چهار جلد «خاطرات پزشک» و سه جلد «کنت مونت کریستو» کم هم نیست، ضمن برخورداری از عناصر سنتی داستانسرایی و استفاده منطقی از مولفههای ژانر رمانس، به نحو بارزی ارتقای نویسنده را از سطح زمانه خود شاهد هستیم؛ از صناعت ادبی گرفته تا شکل روایتـ امری که فقط با خوانش نقادانه این آثار قابل اثبات است.
Comments are closed.