احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۲ عقرب ۱۳۹۸
شاهنامۀ فردوسی اثری است یکدست و یکروح، گویای حماسۀ قومی که در زندهگی و مسیر حیات، اوج و فرودهایی داشته است. اثر استاد طوس، به عنوان یک قالب ادبی، طرحی نظری و ایدیولوژیکی دارد که این به معنی با کُلیت شاهنامه ارتباطی تام و تمام دارد. همین ارتباط است که ذهنِ آدمی را از آغاز به انجام شاهنامه میکشد و خط ارتباط را پیش رویِ آدمی نقش میسازد.
از نظر حماسی و با دید اسطورهیی، یک بُعد از حماسۀ فردوسی وابسته به زمین و خاک است و بُعد دیگر آن پیوسته به عالمِ برتر و افلاک. در نگاه اول، آغاز شاهنامه با چگونهگی پدیدۀ حیات و عالم تکوین شروع میشود و همراه آن، عناصر اصلی حیات و زندهگی یکی پس از دیگری شکل میگیرد. این معنی با فلسفۀ حیات تبیین میشود که موضوع اصلی آن، در بردارندۀ عالم چیستی و چگونهگی است. در این بُعد از این اثر که نمودار مرحلۀ آغازینِ کار است، جریان حیات به صورتِ یک پدیدۀ طبیعی با پیدا شدن آدمی و حضور و بروز شخصیتهایی چون: کیومرث و سیامک و هوشنگ و طهمورث و جمشید و ضحاک و فریدون و… شکل میگیرد و بالطبع در کنار این شخصیتهای اساطیری، اساطیر جنبی و وابسته به آنها از نوع: فره، سروش و دیو دیده میشود که با دیگر عناصر فرهنگی که وابسته به عالم حیات است، پیوند میخورد. یکی از عناصر مهمِ فرهنگی در جریان حیات آدمی، مسالۀ معیشت است و ساختن ابزار و دستافزار. در اینجاست که پدیدههای دیگری از نوع: آتش، باد، سنگ، کشف آهن، کشت و کار و لباس مطرح میشود و تحقق آداب و رسوم و سرانجام شکلگیری گروههای اجتماعی مختلف همچون: کاتوزیان، نیاساریان، کشاورزان و اهنوخشان و چیزی نمیگذرد که رنگها و تیرنگها در میان میآید و ارزشها و ضدارزشها در کنار هم به مقابله میایسـتد.
طرح اولیۀ فردوسی در آغاز شاهنامه، نمودار یک تضاد و طباق ادبی است که به گونهیی حماسی «وجود» را در برابر «لاوجود» و هستی را در برابر نیستی قرار میدهد. در آغاز شاهنامه، روح حماسی مبینِ روح زندهگی است؛ در بر دارندۀ موضوع نبرد آدمی با هرچه پیرامون اوست و در تضاد با او. در این روحیه برخورد آدمی با طبیعت و با خودش بسیار مطرح است. در حقیقت، آغار کار حماسه انسان است در طریق شدن، ساختن و پرداختن حیات. در اینجا انسان است که همواره در برابر محیط قرار میگیرد یا فرشتهیی که در مقابل دیو میایستد. ابتدای شاهنامه، نمودار حرکت آدمی است به سوی «شدن» و میل اوست به جانب «ساختن» و در سیر او از مرحلهیی به مرحلهیی و از تجربهیی به تجربۀ دیگر. این معنی در حقیقت گویای سلوکِ آدمی است و در انتخاب راهی که باید برود و در مسیر این راه، هستی و نیستی در کنار هم قرار میگیرد تا مسالۀ زیستن را به بهترین نوعی بازگو کند. آغاز شاهنامه آیینِ عبرت است مشروط بر آنکه به فرجام شاهنامه پیوند بخورد.
از دیدی دیگر، آغاز شاهنامه بیان یک نظری است بر مبنای ثنویت وجود آدمی. ثنویتی که ناشی از دوبعدی بودنِ وجود بشری است در هستی و نیستی. ثنویت مربوط به وجود روح و ماده، فرشتهگی و دیوی، راستی و ناراستی، زشتی و زیبایی. اینگونه برداشت از دنیای آغازین شاهنامه، دنیای مقایسه را در روح فرهنگ ایرانی و در گذرگاه تاریخ پیش رو قرار میدهد. در این مقایسه، دنیای حماسه و عرفان به هم شبیه میشود و نزدیک. مثلاً در جهـان فردوسی، حماسۀ رستم و هفت خانِ او در حقیقت حماسۀ انسان کامل است که گویی به ارادۀ پیر و همتِ او هفت مرحلۀ حیات را سیر میکند و آدمی که سالک راه است، در هر مرحله و مقامی گرفتار بسیاری از هواجس است و با حیات که مبین یک جریان فطری است، در هر مرحله و مقامی گرفتار بسیاری از هواجس است و رویارویی بسیاری از موانع.
حماسۀ فردوسی در این گونه مقایسه، حماسۀ جدال آدمی است با خود و با حیات که مبین یک جریان فطری است. در این جریان فطری است که آدمی به وجود میآید و زندهگی میکند و میکوشد تا هرچه بیشتر خود و محیط اطرافش را بشناسد. در مراحل مختلف زندهگی لحظات حیات پُر است از آفریدن ارزشها و تضاد او با آنچه ضد ارزش است. معنای زندهگی مربوط است به پسندها و ناپسندها، بر همین اساس در هر برههیی از حیات که در بردارندۀ حضور یک شخصیت و اسطوره است، مثلاً کسانی از نوع: کیومرث، هوشنگ، طهمورث، جمشید و دیگران، پدیدۀ حیات در حالتی است که بر شکوه لحظهها افزوده میشود و آدمی بر اساس یک منحنی منظم سیری را طی میکند که این سیر گاه به اوج میرسد و زمانی از اوج به حضیض میآید.
اگر مسیر حیات در شاهنامه به عنوان یک خط افقی فرض شود، منحنی زندهگی شخصیتها در آغاز شاهنامه کم و بیش به سوی بالا حرکت میکند. این منحنی از یک سو نمودار تولد و رشد آدمی است و از جهتی مبینِ ضعف و زبونی او. بنابراین شاهنامه به عنوان یک پدیدۀ طبیعی، نشان دهندۀ اعمال است در برابر عکس العملها. مسیر این منحنی در گذر حیاتِ شاهنامه متناسب با هریک از شخصیتها دارای دو مرحله است: مرحلۀ تولد است و سپس مرگ، کون است و فساد. این منحنی حاوی یک نظریۀ فطری است که از یک جهت حرکت و تلاش را مطرح میکنـد و از جهتی مرگ و نیستی را. یا به نوعی چرخی است که در برِ معبر حیات میگردد و در مقابل بازگشتی دارد مخالف حرکت اولیهاش. این منحنی با همۀ متعلقاتش در اکثر وقایع شاهنامه هست، لکن در کلیت شاهنامه به صورتِ یک اثر یکدست و یکپارچه، روح اثر نمودار نوعی تولد است که در پس آن مرگ قرار دارد. یعنی آغاز شاهنامه گشتی است که در پایان به بازگشت میانجامد. پس از مرگ پهلوانان و دلیران و قهرمانان، شکوه و جلال شخصیتها کاستی میگیرد و جام ساخته شدۀ دست تاریخ و اسطوره شکست برمیدارد و در لابهلای حرکات و سکنات پهلوانان جوش و خروش و رعد و کوس و صاعقه رو به نابودی میگذارد و سرانجام مرحلۀ نیستی فرا میرسد.
ستارههای امیدبخش و پُرنور در شخصیتهای پایانی رنگ میبازد و نیرو و توانِ شخصیتها به کالبدی بیرمق تبدیل میشود. سخنان توفندۀ آغازین که رنگ ورود به دنیای تازهیی دارد، اندک اندک ضعیف میشود و به جای امید غـم و ناامیدی مینشیند. در مراحل پایانی شاهنامه، همۀ هنرها به بیهنری تبدیل میشود و عشق و آفرینها به نفرت و کینه ورزی و نفرین. سرنجام پدیدۀ حیات راه بازگشت را مینوردد و دین و آیین و آداب و رسوم از بین میرود و کار خسروان تباهی میگیرد. چیزی نمیگذرد که فرهها میپرند و شاهان میمیرند. در اینجاست که اثر فردوسی به کلیتی دربردارندۀ تولید و حیات آدمی تبدیل میشود و به پدیدهیی که نمودار یک غمنامه است (تراژدی). پدیدهیی که آغاز خجستهاش بدل میشود به سرانجامی نمودارِ بدی و بدخواهی، زشتی و بدکنشی.
در پایان شاهنامه، چرخ گردنده به راه کین میرود و روز امیدواری کوتاه و کوتاهتر میشود. رستم فرخزاد ـ سردار سپاه یزدگرد ـ در جنگ با اعراب راه به جایی نمیبرد، همۀ راهها بسته میشود و کارها از پرگار میافتد. خود فردوسی هم با علم به این موضوع و این نظریه، یک بار دیگر در پایان شاهنامه ما را به آغاز شاهنامه میبرد با این تذکر و تنبیه که: آن همه جاه و جلال و بزرگی دستگاه کجا رفت! چیزی نمیگذرد که اسطورۀ خفته به نوعی دیگر بیدار میشود. دنیا آبستنِ پدیدۀ دیگری است. این پدیده را روزگاری پیش انوشیروان به خواب دیده بود و بزرگمهر حکیم در بیـداری، اما گویی گوشها کر شده بود و چشمها بینور. در این مرحله است که پدیدهیی جدید در شرفِ تکوین است و با فرو خفتن منحنی بخت ایرانی، منحنیِ دیگری دوباره با پدیدهیی به نام دین جدید، سر از عالم امر برمیدارد تا لحظههای شکوه زندهگی را با آیینی جدید رنگی و رونقی دیگر بخشد. در سرانجامِ سخن چنین میتوان بیان داشت که:
چون شکر شیرین و چون گوهر زبان پارسی است
فارســـــــی فرهنگ و آیین و نشان پارسی است
آنچه در طـــــــــــوفان و از باران نمییابد گزند
کاخ فردوســـــــــی خدای شاعران پارسی است
منبع:
گروه ادبیات سپیددشت
Comments are closed.