- ۱۳ عقرب ۱۳۹۸
در بسیاری از مواقع ما از دین سخن میگوییم، ولی مرادمان تئولوژی است. «دین»، «نوعی نسبت وجودی (اگزیستانسیل) با امر قدسی است.» این در حالیست که تئولوژی در معنای نظری و جدلی آن، نظامی از گزارهها و باورهای جزمی و مفروضات در حولوحوشِ امر قدسی و نسبت آدمی با آن است.
در نظامهای تئولوژیک، عمل تفسیر از نصوص صرفاً به کشف و یافتن معنای گزارهها محدود میشود، این در حالی است که در خودآگاهی دینی عمل تفسیر با پدیدارشناسی پیوند خورده، میکوشد امری نامستور را از پسِ گزارهها پدیدار و آشکار سازد. در نظامهای تئولوژیک، معرفت حصولی، مفهومی و گزارهیی و باورها به پارهیی از تصورات و تصدیقات ذهنی سیطره دارد، در حالی که در ایمانِ دینی نوعی معرفت حضوری، غیرمفهومی و قلبی غلبه دارد که خود را به این تصورات و تصدیقات ذهنی محدود نکرده، بلکه توجه و تأکید بر انکشاف یا پردهبرداری از حقیقتی پنهان، نامستور و برزبان ناآمدنی است.
در ایمان دینی معنا حاصل نوعی «عملی کردن حضور» و تجربه حضور است، در حالی که نظامهای تئولوژیک به صرف تفکر مفهومی و شرح و بسط و نظامسازی محض گزارهها محدود میشود. ایمان دینی، برخلاف تئولوژی، نحوه بودن مشخصی را از آدمی طلب کرده و همین نحوه بودن است که به خودی خود سطوح و مراتب حضور امر قدسی را برای فرد مؤمن تعیین میکند.
در رویکرد تئولوژیک به دین حفظ و دفاع از نظامی از مفروضات پیشین، اصل و محور تفکر است و این درست نقطه مقابل خودآگاهی دینی است که خود را متعهد نه به پارهیی از نظامها یا مفروضات پیشین، بلکه به آن حقیقتی میداند که خود را بر هر تفکری عرضه و آشکار میکند. بدین ترتیب، تئولوژی، برخلاف ظاهر و مدعیات «گوش فلک کر کن»اش، رویکردی خودبنیاد و حاصل «اراده معطوف به قدرت» و سودای خام و محال سیطره بر امری استعلایی و چیرهناپذیر است و درست در نقطه مقابلِ خودآگاهی و ایمان دینی قرار میگیرد که بنیاد را امری استعلایی و فراتاریخی میداند که فراسوی هرگونه نظام و مفروضات پیشین و خودساخته تاریخی ما قرار دارد.
تفکر تیولوژیک یا کلامی، نحوه تفکری است که بیش از آنکه دغدغه فهم حقیقت یعنی همان یگانه نقطه مطلق و لابشرطی که باید در وحدت و اینهمانی با وجود و امر قدسی به اندیشه درآید ـ را داشته باشد، خود را متعهد به دفاع و توجیه پارهیی از باورهای تاریخی میداند. به همین دلیل، این نحوه تفکر، تفکری جدلی است؛ به این معنا که بیش از آنکه خواهان دفاع از حقیقت باشد، در صدد دفاع از پارهیی اعتقادات از پیش پذیرفته شده و توجیه آنهاست. در تفکر جدلیِ تئولوژیک، با همه چیز برخورد ابزاری و دوگانه میشود. از عقل و استدلال برای اثبات حقانیت و درستی پارهیی اعتقادات استفاده میشود، اما تا آنجا که بتوان از آنها برای اثبات و توجیه معتقدات خود بهره برد؛ ولی آنجا که عقل و استدلال نمیتواند پارهیی از آموزهها و اعتقاداتش را بپذیرد، عقل و استدلال منابع نامطمینی برای رسیدن به حقیقت تلقی گشته، پای آنها چوبین و بیتمکین قلمداد میشود.
در تئولوژی با علم و معرفت تجربی نیز چنین برخورد میشود. آنجا که فرضاً سخن از برهان صُنع و اثبات نظم در عالَم است، میتوان به شواهد علمی و تجربی رجوع کرد و به واقعنمایی علوم اعتماد داشت، اما آنجا که علم و تجربه در برابر باورها و اعتقادات تیولوژیک مقاومت میکنند، باید قطعیت و واقعنمایی علم را مورد تردید قرار داد و احکام علمی و تجربی را صرف فرضیه (در برابر قانون علمی اثبات شده و یقینی) تلقی کرد و معرفت تجربی را باید معرفتی ظنی و غیریقینی و بنابراین غیرقابل اعتماد دانست.
تاریخ نیز چنین است. تفکر تئولوژیک تا آنجا به تاریخ و مستندات تاریخی به منزله یک منبع معرفتی نگاه میکند که از آنها بتوان مؤیداتی برای اثبات باورهای اعتقادی و کلامی خود به دست آورد. اما آنجا که مستندات تاریخی نافی و ناقض باورهای اعتقادی اش است، باید در منبعِ معرفت بودن تاریخ و در صحت مستندات تاریخی به هزار و یک دلیل تردید کرد؛ هزار و یک دلیلی که اگر مورد استفاده خصم و رقیب قرار گیرند، در درستی و اعتبار یکایکِ همین دلایل باید تردید داشت. به همین دلیل، تفکر تئولوژیک به دلیل مواجهه جدلیاش با رقیب و دیگری «عدل و انصاف» را که از ارزشهای بنیادین اخلاق و معرفت، در نظام معرفت دینی است، زیرپا گذاشته، دیگری و طرف گفتوگوی خود را با مهرورزی، مهربانی و عشق سرشار انسانی که خود یکی دیگر از ارزشهای اخلاقی بنیادین و مستتر در حیات و نحوه زیست دینی است، به منزله جزوِ ضروری گفتوگو و جستوجوی حقیقت متعالی و قدسی تلقی نمیکند.
منبع: آفتاب
Comments are closed.