احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:جان گری/ ترجمۀ: محمد معماریان - ۲۵ عقرب ۱۳۹۸
بخش چهارم و پایانی/
سبک سوءظن در سیاستورزی آمریکایی۷ از ریچارد هافستدر مطالعهای جامع و مانع دربارۀ نظریۀ توطئه در وادی سیاست است. تحلیل هافستدر که ابتدا در قالب یک جستار در سال ۱۹۶۴ در مجلۀ هارپرز منتشر شد، نشان داد ذهنیتی که بهواسطۀ شکهای بدبینانه شکل گرفته بود چگونه نهتنها خوراک هواداران بَری گلدواتر (نامزد راستگرای حزب جمهوریخواه برای ریاستجمهوری) را تأمین میکرد، بلکه هیزمی بود در خدمت آتشی که سایر جریانها در طیفهای تندروتر راست آمریکایی به پا کرده بودند. جستار هافستدر که به حق و انصاف از آن تقدیر شده است، حاوی بینشهایی حیاتی است که امروز هم در تحلیل وادی سیاستورزی به کار میآیند. اما این بینشها درعینحال برای لیبرالها هم به همین میزان صادقاند، چرا که در بین این جماعت هم باور به سازماندهی مخفیانۀ تحولات سیاسی اخیر در اروپا و ایالات متحده رایج شده است. رییسجمهور اسبق جیمی کارتر در ماه ژوئن امسال صراحتاً گفت ترامپ با مداخلۀ روسیه در انتخابات ۲۰۱۶ برنده شده است. در بریتانیا هم کسانی از جمله بن بردشاو (نمایندۀ پارلمان) و کارول کدوالادر (روزنامهنگار آبزرور) ادعاهای کمابیش مشابهی دربارۀ همهپرسی برکسیت مطرح کردهاند. بیجا نیست که بگوییم لیبرالها در تلاش برای تبیین دگردیسیهای سیاسی چند سال گذشته، حداکثر توفیقشان در حد طرح این جنس نظریهها بوده است.
صدالبته این نظریهها بهرهای هم از حقیقت بُردهاند. کسی که ذرهای روسیۀ ولادیمیر پوتین را بشناسد میتواند در این امر تردید جدی داشته باشد که روسیه سعی کرده است در وادی سیاست غربیها مداخله کند. بر اساس شواهد قاطع، پیوندهایی میان روسیه و احزاب راست افراطی اروپایی وجود دارد، از جمله قرار و مَدارهای تأمین مالی، و نشانههایی در دست است مبنی بر آنکه روسیه از رسانههای اجتماعی برای هدفگیری رأیدهندگان به ترامپ و خروج انگلستان از اتحادیۀ اروپا استفاده کرده است. دولت روسیه یکی از پیشتازان در عرصۀ توسعۀ جنگافزارهای ارتباطی و اطلاعاتی بوده است. ولی هیچیک از مداخلات روسیه، چه منفرد و چه در مجموع، به آن پایه نمیرسند که نشان دهند روسیه تحولات فاحش اخیر را مهندسی کرده است. دامنه، عمق و تداوم بیاعتمادی عمومی به سرآمدان لیبرال و حاکم بر جامعه واقعاً عظیمتر از آن است که چنین روایتهایی معتبر باشند.
این بیاعتمادی با اطلاعات گمراهکننده در جنگ عراق آغاز شد، با بحران مالی جهانی افزایش یافت، و با تکرار متوالی «پروژۀ ترس» در جنگ اطلاعرسانی حول همهپُرسی برکسیت به اوج رسید. در اروپا، پیشروی مداوم احزاب پوپولیست در کشورهای مختلف از جمله ایتالیا و مجارستان، بازتاب بیاعتمادی به نخبگان لیبرال است. در همۀ این موارد، این نخبگان کنار گذاشته شدند چون از فیصلهدادن به بحرانی که به نظر مردم دستپُخت خودشان بود ناتوان بودند. رسیدن نظام مالی تا مرز فروپاشی کامل و مشکلات مزمن مهاجرت همگی دست به دست هم دادند تا اعتبار جریان میانۀ لیبرال را نابود کنند. چنین رُخدادهایی با تیشهزدن به ریشۀ اقتدار و مرجعیّت این طیف سیاسی، چنان آسیبی به آنها وارد آوردهاند که از دست هیچ مداخلهای از بیرون برنمیآمد. ولی میشود شرط بست که کثیری از لیبرالها کماکان باور داشته باشند انحلال آن نظم سیاسی که به باور ایشان ابدی بود، دستپُخت دسیسههای قوای بیرونی است. هیچچیز آنها را متقاعد نخواهد کرد که به دست خودشان مُهر «باطل شد» بر شناسنامهشان زدهاند. دیوید کامرون، با شور ابلهانهای که نوعاً در این جماعت دیده میشود، گفته است که برکسیت نتیجۀ «پوپولیسم» بود. نیک کلگ، شریک او در دولت ائتلافی سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵، گویا با او همنظر است. انگار هیچیک از آن دو به این احتمال نمیاندیشد که عکسالعملهای پوپولیستی شاید مولود سیاستهای خودشان بوده است.
به همین دلیل است که نظریۀ توطئه برای لیبرالها جذاب است. نظریۀ توطئه آنها را از مسئولیت مشکلاتی که به وجود آمده است تبرئه میکند. یک دهه سیاستهای ریاضتی، با حمایت لیبرالهای تمامی جناحها، به کاهش خدمات عمومی و زیرساختها منجر شد که به بخش عمدۀ جمعیت بریتانیا ضربه زد. همچنین لیبرالهای تمامی جناحها مروّج مهاجرت در مقیاس کلان بودهاند. هرکس که میگفت این روند در کنار مزایایش هزینههایی نیز بهویژه برای کارگران فقیر دارد، برچسب نژادپرست میخورد و تقبیح میشد. اوجگیری حزب استقلال انگلستان و سپس حزب برکسیت، نتیجۀ قابل پیشبینی این قضایا بود. پوپولیسم ساخته و پرداختۀ ذهن یک طبقۀ سیاسی لیبرال است که تقصیر افول خود را به گردن حماقت رأیدهندگان میاندازد. اگر طبق ادعای ولادیمیر پوتین ایدۀ لیبرال جان باخته است، این لیبرالها بودهاند که در مقامِ نوچههای بیفکر او دست به کار شدهاند و آن را کشتهاند.
مطمئناً لیبرالها دست رد به سینۀ هر ایدهای خواهند زد که مدعی شود خودشان سقوطشان را رقم زدهاند. به خیالشان اگر هم قصوری داشتهاند، این بوده که به قدر کافی لیبرال نبودهاند. در نظرشان، آنچه ناکامیهای لیبرالیسم را التیام میدهد لیبرالیسمِ بیشتر است. اگر بخواهند خلاف این بیاندیشند، باید بپذیرند که دیدشان به سیاستورزی از بیخ و بُن مخدوش بوده است. مگر میشود خردمندترین طبقۀ نخبگان حاکم در طول تاریخ (یعنی همان توصیفی که لیبرالها از خودشان دارند) دنیای پیرامونشان را درک نکنند؟ لیبرالها، مثل همان بومیپرستانی که هدف حملۀ لیبرالهایند، با این باور تسلا مییابند که نیروهای خارجی دستاندرکار براندازی جوامعشان شدهاند.
•••
همقطاران روزگار لیونز اعتقاد داشتند اوباش خرابکارِ ضدشوروی بودند که دستاوردهای تماشایی کمونیسم شوروی را از بین میبُردند. به همین منوال، لیبرالهای امروزی هم مایلند چنین بیاندیشند که قدرتهای خارجی مداخلهگر و چهرههای پرافادهای
مثل استیو بنون (مشاور سابق ترامپ) در مسیر پیشرفت دائمی غرب خرابکاری کردهاند. آنها بر مشکلات عمیق سرمایهداری بازارمحور چشم میبندند، و نارضایتی عمومی را نتیجۀ شیّادیهای موذیانه میدانند، نه پیامد پیشبینیپذیرِ یک اقتصاد و نظام سیاسی ناکارآمد.
اکنون که بخش بزرگی از مردم به نخبگان لیبرال مظنوناند و خود لیبرالها نیز مفتون تصور نقشهچینیهای تیره و تار شدهاند، ما به عصر جدیدی از تفکر توطئهمَدار وارد شدهایم. ذهنیت بدبین فقط به سیاستورزی محدود نمیشود. جنبش ضدواکسیناسیون و منکران تغییر اقلیم نیز نظرات علمی مبنادار و محکم را فریبکاریِ جماعتی از ذینفعان موذی میشمارند. در همین راستا، جایی هم که توطئهای در کار نیست تصور توطئه میرود. اینکه سیاستمداران برجسته و نیروهای پلیس ادعای موهوم وجود حلقهای از سرآمدان بچهباز در وستمینستر را معتبر شمردند، اتفاق معنادار و مهمی افتاد: این اتهام نهتنها زندگی افرادی را ویران کرد که به غلط متهم شده بودند، بلکه از گسترش ذهنیتی حکایت میکرد که مثل ایام قرون وسطی دنبال یافتن ساحرههاست.
آزار و اذیت دانشگاهیانی که از خط اصلی فکر غالب در زمینۀ مثلاً نژاد، جنسیت و امپریالیسم فاصله میگیرند، به درستی برچسب «نفی آزادی بیان» خورده و تقبیح شده است. ولی از یک منظر بنیادینتر، این آزار و اذیت همانا تلاشی است برای ریشهکنی شر: شناسایی، تنبیه و نفرین آن جرایمی در ساحت اندیشه که گمان میشود ساختارهای سرکوب را بنا میکنند. قسمت طنز و پُرکنایۀ ماجرا هم آنکه لیبرالهای تند و تیز غالباً رهبری این تفتیش عقاید را بر عهده دارند.
سخت میتوان پایانی برای این عصر تصور کرد. بدبینی و سوءظن اختلال روانی آنهایی نیست که عقل از کفشان رفته است، بلکه این وضعیت ذهنی گریبانگیر آن کسانی میشود که جز عقل چیزی برایشان نمانده است. سوءظن غالباً اعتراضی است به بیاهمیت بودن خویش: اگر احساس کنی آزار و اذیت میشوی بهتر از آن است که احساس کنی نادیدهات میگیرند. سوءظن، در نقش یک سازوکار تدافعی روانی، ذهن واماندهای را نشان میدهد که خیالات کج و معوج خویش را بر دنیایی غامض فرافکنی میکند که رازهایش گشودنی نیستند. در ایام تحولات عظیم سیاسی، شکّ بدبینانه میتواند به یک بیماری مُسری تبدیل شود. بهترین مصداقش، اوجگیری ادبیات پروتکلها در یکی از احزاب تاریخی بریتانیا است. شاید بشود گفت که پروژۀ کوربین اکنون شکست خورده است، اما این حقیقت که او در آستانۀ صعود به بلندترین قلۀ سیاسی حزب کارگر بود نشانۀ آن است که جوامع لیبرال میتوانند با چه شتابی به وادی سیاستورزی مبتنی بر نفرت و توهم سقوط کنند.
خطر جدی آن است که فناوریهای جدید میتوانند شکّ مزمن را مثل شیوهای عقلایی از زندگی جلوه دهند. ویدئوهای دیپفیک۸ که با استفاده از هوش مصنوعی تصاویر اشخاص واقعی را در وضعیتهای جعلی خلق میکنند محیط رسانهای را از آنچه هست خیانتبارتر میکنند. استفادۀ گسترده از فناوریهای واقعیت مجازی و واقعیت افزوده میتواند مرز میان دنیاهای واقعی و خیالی را چنان مبهم کند که دیگر مرزی نماند. یکی دیگر از پارادوکسهای عمیقتر زمانۀ ما این است: پیشرفت پرشتاب در علم و فناوری بود که فرهنگ پساحقیقت را به وجود آورد.
اگر هم علاجی برای این مخمصمه باشد، لیبرالها از عرضۀ آن ناتواناند. این جماعت که ردّ پای توطئهچینان را در اغتشاش جوامعشان میبینند، مبتلا به همان بیماریاند که علیه آن میخروشند. و لیبرالها چون میل ندارند که بپذیرند چرا پای پیشرفت لنگ میزند، بدترین نوع جادو و جنبل را در پیش گرفتهاند. ولی آن نیروهای تیره و تار که به زعم لیبرالها مشغول توطئه و دسیسه در محیط پیرامون آنهایند، سایههای یک چیزند: مقاومت [مردم] در برابر واقعیتی که در وجود خود این لیبرالهاست.
پینوشتها:
• این مطلب را جان گری نوشته است و در تاریخ ۱۴ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «Why liberals now believe in conspiracies» در وبسایت نیواستیتسمن منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «چرا لیبرالها حالا طرفدار نظریۀ توطئه شدهاند؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• جان گری (John Gray) استاد بازنشستۀ فلسفه و علوم سیاسی است. او که یکی از شناختهشدهترین منتقدان لیبرالیسم در بریتانیا به شمار میرود، در نیواستیتسمن، نیویورک ریویو آو بوکس و دیگر مطبوعات معرفی و نقد کتاب مینویسد. ترجمان تا امروز مطالب متعددی از گری منتشر کرده است، برای دسترسی به برخی از آنها به پروندۀ «جان گری: گزیدهای از مطالب پراکنده» مراجعه کنید.
[۱] Warrant for Genocide
[۲] The Protocols of the Elders of Zion
[۳] Assignment in Utopia
[۴] دو آنارشیست آمریکایی ایتالیاییتبار که در جریان یک سرقت مسلحانه در سال ۱۹۲۰ بهخاطر قتل یک نگهبان و یک مأمور پرداخت محکوم و هفت سال بعد با صندلی برقی اعدام شدند [مترجم].
[۵] catastrophic gradualism
[۶] meliorism
[۷] The Paranoid Style in American Politics
[۸] Deepfake
Comments are closed.