گزارشگر:سید حسین اشراق - ۲۷ عقرب ۱۳۹۸
بخش نخست/
چکیـده
بحثِ نسبتِ دین با خشونت بستگی به این دارد که از کدام منظر به تحلیلِ آن پرداخته میشود. برخی از رابطه عِلّی و جنبههای تکبُعدی آنها سخن میگویند و عدهیی بر تاریخمندی، موقعیتمندی و پیچیدهگی تحولات ناشی از آنها نظر دارند. در صورت اول، نگاه ذاتگرایانه و رابطه آنها علت و معلولی معرفی میشود، در صورت دوم زمینههای فرهنگی و تاریخی مهم انگاشته میشود، جنبه سومی را نیز تحلیلگران مهم میشمارند و آن نقش قدرت، سیاست و گرایشهای کنشگرانِ معطوف به منافع و هژمونی است.
برای کشف نسبتِ دین و خشونت، برخی نقطه عزیمتِ تحلیل را بر بنای پیشفرضهای فلسفی و اجتماعیشان قرار میدهند، تا آنجا که موضع میگیرند و حتی سویههای ایدیولوژیک به صورتِ مسأله میدهند، به همین جهت از نقد و بررسی علمیِ موضوع فاصله میگیرند و نتیجه قابل استفاده برای دانشپژوهان را به بار نمیآورند.
جا دارد بحثِ رابطه دین و خشونت از حیطه کُلیگویی و یکسانانگاری بیرون آورده شود و جنبههای موردی، تجربهها، اقسام آنها مانند: کدام دین؟، کدام خشونت؟ در کجا؟ چگونه؟ پیشمنظر و پس منظرِ رخدادهای ناشی از آنها مورد بحث و کنکاش قرار گیرند.
در صورتی پرداختن به پرونده نسبتِ دین و خشونت کیفیت پیدا میکند که جنبههایی به قول امین معلوف۱ : «آموزههای دینی با پیروانش چه کردند؟- پیروان با آموزهها چه کردند؟» در موقعیتهای متفاوت به بررسی گرفته شوند.
واژههای کلیـدی: دین، خشونت، تاریخمندی، قدرت، زمینههای اجتماعی، من- دیگری، سیالیت.
درآمـد
در موردِ نسبتِ دین و خشونت، برداشتهاع متنوع ارائه شده است. به همین جهت نمیشود روایتِ یگانه، غیرِتاریخمند یا منتزع از زمینههای اجتماعی و فرهنگی آنها را مطرح نمود؛ زیرا دین تنها محتوای نظری نیست بلکه ابعادِ متنوع تجربه بشری را نیز شامل میشود.
برای پرداختن به این بحث تحلیلگران افزون بر عاملهای دیگر، نقشِ زمینههای اجتماعی – فرهنگی، انگیزهها و گرایشهای عوامل انسانی در این عرصه را پُررنگ به شمار میآورند؛ زیرا دین را مجموعهیی از مفاهیم انتزاعی نه بلکه آموزههای زمانمند و به قول آرمسترانگ «بهشدت اجتماعی»( Armstrong, 2014:13) تلقی میکنند که در بده بستان با تحولات اجتماعی و فرهنگی جنبههای بالقوۀ همخوان با آنها شکوفا میشود و ارزشگزاریهای خود را هماهنگ میکند. بنابراین از آنجا که دین مانندِ دیگر پدیدارهای فرهنگی و اجتماعی برای دادوستدهای متنوع مساعد میباشد، زمینۀ این را دارد که در رابطه با قُرب و بُعدِ قدرت، «مفروضاتِ بنیادین۲ «اش را توجیه و «هستۀ سخت۳ «(اشراق، ۱۳۹۷: ۱۳۹ ) خود را محافظت نماید.
به صورت مشخصتر میتوان گفت، در صورتی که گفتمان دینی در «میدانِ قدرت۴» قرار گیرد، مرزبندی مینماید و خود و دیگری را بر بنای سلسلۀ مراتب مطرح میکند؛ اما اگر اصل را بر ارزشهای اخلاقی و معنوی زیستن بگذارد، بدون شک از جاذبههای تسامح برخوردار میشود و نوعی احترام متقابل میان «من» و «دیگری» را صحه میگذارد، به همین جهت در صورت اول بحثِ «منِ استعلایی» برخاسته از استبداد مفهومی پیش میآید، خشونت میآفریند و به قول مارکس «اندوه واقعی» به بار میآورد و در صورتِ دوم از آنجا که لطافتِ معنوی اصیل شمرده میشود، دین همچون «مذهبِ عشق» تبارز میکند، احترام میانفرهنگی محتوای آن را تشکیل میدهد و خشونت ساختاری پا نمیگیرد.
شایان ذکر است، اگر دین مجموعهیی از ارزشهای قدسی تکآوا تلقی شود و از ویژهگیهای قراردادی و بینالاذهانی بیگانه باشد، غموض و تعصب به بار میآورد و مجالی برای مدارا، همپذیری و دیگرنوازی باقی نمیگذارد؛ زیرا هویتسازی میکند و میان و «خود» و «دیگری» نه تنها تفکیک بهوجود میآورد، که بحثِ برتری و فروتری را به هوای بازگشت به روزگارِ اسطورهیی غلبه شهرِ خدا دامن میزند.
اما در مقابل نظریۀ فوق، دیدمانِ دیگری نیز مطرح است که دین را اساساً یک پدیدۀ فرهنگی در مسیرِ تمدن میشناسد و برایش نقش دگرگونساز قایل میشود؛ نظریهیی که از آن به عنوان پدیده لطیف و یکی از منابع مهمِ قدرتِ نرم یاد۵ میکند و مانندِ هنر و سایرِ مقولاتِ فرهنگی دیگر برایش بساطِ پرانبساطِ گفتوگو با دیگری را در نظر میگیرد.
نظریۀ دیگری که به این مسأله میپردازد، بررسی دین و خشونت از رهگذرِ «زمینه۶» است، یعنی دین را در چارچوبِ تحولات تاریخی مطالعه مینماید و مناسباتش را به عنوانِ نهادِ اجتماعی- فرهنگی با سایرِ نهادها موردِ ارزیابی قرار میدهد. از این چشمانداز دین محتوای نظری به شمار میرود که در چارچوبِ زمانی قرار میگیرد و تأثیرِ آن دو بر یکدیگر نیز بررسی میشود. در این تحلیل دین با توجه به «ریشههای اجتماعی و فرهنگی خشونت»(گالپینی، ۱۳۹۵ : ۴) یا عدم خشونت در جوامع در مراحل مختلفِ فرایندِ تحول خود از کارکردهای جدید برخوردار میگردد و ممکن است خشونتزا یا خشونتزدا شود.
دستهیی دیگر از دین به عنوان یک پروسه سخن به میان میآورند، آنها به این نکته پرداختهاند که دین در پروسۀ انکشافِ خود کدام مراحل را طی میکند و در کدام یک از این مراحل لطیفتر یا خشنتر میشود. در خصوص نظریۀ معطوف به «زمینه»، ادبیاتِ جامعهشناسی دینی مباحثِ متنوعی را مطرح کرده است. برای مثال، دیدگاه رادیکال بدین باور است که ما برای تحلیل رابطۀ دین و خشونت باید طبقۀ اجتماعی حاملان ایمان دینی را بررسی کنیم. در این صورت خواهیم دید که دینِ واحد ممکن است بسته به گرایش حاملانش از چهره خشن یا لطیف برخوردار شود. لذا برای آنکه ببینیم چرا از دینی در یکجا قرائت خشونتآمیز و در جای دیگر خوانشِ توأم با سماحت و سهولت ارایه گردیده، باید به زمینههای اجتماعی آن مراجعه نماییم. روندی که نشان میدهد با وجودِ مفروضاتِ بنیادین یکسانِ هر دینی، تغییر در هندسه و ثقل عناصر آن دین تغییر از یک بسترِ اجتماعی به بسترِ اجتماعی دیگر را بهوجود میآورد.
تجربههای تاریخی نیز نشان دادهاند که نهادهای جانبی دین نیز بیشترین تأثیر را بر نهادِ دین گذاشتهاند. از اینرو در آغاز میباید مناسباتِ بنیادین دین با سایرِ نهادها در نظر گرفته شود، تا روشن گردد که کدام دسته از مناسبات و «پیوندهای گزینشی۷ «، میل به خشونت و بیاعتنایی به منطق «تفاوت»( Derrida,1977:297) را بیشتر نمودهاند. ممکن است خشونتآمیز شدنِ نهادِ دین ناشی از همجواری آن با نهادِ دولت باشد، مثلاً دولت از دین بخواهد خشونتی را که مطلوبِ دولت است موجه معرفی کند، یا محروم بودن از چشمههای قدرت، که عدهیی را به گونهیی برانگیزد تا برای تسلطِ مدعیاتِ ایدیولوژیکشان که صبغۀ قدسی به آن بخشیدهاند به خشونت رو آورند.
گاهی ممکن است دستاندکاران نهادِ دین در چالش با کارگزارانِ سایرِ نهادها از رقابت فرو مانند و احساس کنند که گرفتارِ بحران گردیده و رقبا در حالِ پیشروی و غلبه هستند. در این شرایط ممکن است در درونِ خودِ نهاد دین نخبگانِ خاصی در مقابل روایتِ در حال زوال، با استفاده از جاذبه نوستالژی قدرت راهِ جدیدی عرضه کنند و برای حفظِ اقتدارِ نهاد دین، از منابع خارج از آن بهره ببرند و آن یافتهها را در داخل نهادِ دین درونی نمایند تا بتوانند جایگزینِ جدید در برابرِ رژیم حقیقتِ مسترخیشده نهاد دین را فراهم نمایند و از این رهگذر نوعی تغییرِ درونی در نهاد دین به وجود آورند و چه بسا این فرایند یکی از عوامل خشونتبار شدن نهادِ دین باشد. بنابر این ضروری به نظر میرسد برای فهم مسأله به جای نگاهِ یکسویه، نوعی منطق خاکستری هماهنگ با متغیرهای متنوعی در نظر گرفته شود. از همین جهت تعیین اینکه دین لزوماً توجیهگرِ خشونت است یا آن را از بنیان مردود میشمارد، دشوار به نظر میرسد. نسبتِ دین با خشونت متأثر از متغیرهای گوناگون است که اینک به آنها پرداخته میشود:
۱٫ کشف و دستیابی به گوهرِ امرِ دینی پیچیده است و از رهگذرِ سادهسازی مسایل مقدور نمیباشد. امرِ دینی در تجلیات و ظهوراتِ خویش همواره تاریخمند و موقعیتمند است. ویژهگی کرونوتوپی۸ فهم امرِ دینی را در چرخۀ تفسیر قرار میدهد از دسترس فهم ناب دور مینماید. دین از این منظر در تجلی اجتماعی خویش پدیدارِ زمانی و مکانی است، بنابراین در تغییراتِ زمینه و زمانۀ خودش دچار دگردیسی میشود. چنین خصلتی، جنبههای امرِ دینی را تحولپذیر میکند و از ماهیتِ سیال و منعطف برخوردار مینماید. ویژهگییی که امرِ دینی را به لحاظ ظهوراتش در تناسب با تغییراتی قرار میدهد که در زمانۀ او رخ داده است. این تناسب افزون بر اینکه جنبههای گوناگون را در بر میگیرد، در رابطه با مقولۀ خشونت نیز خود را نشان میدهد.
—————————————————
[۱] . این مقاله در فصلنامه علمی – پژوهشی “پایدیا” ( سال دوم، شماره ۷ و ۸ ، خزان و زمستان ۱۳۹۷ ) منتشر شده است.
[۲]. امین معلوف ( ۱۹۴۹)
[۳]. basic assumption
[۴]. هسته سخت (hard core): اصطلاح معروف ایمره لاکاتوش فیلسوف مجارستانی است.
هسته سخت به استخوانبندی یک برنامه گفته میشود که شامل فرضیههای نظری بسیار کلی که مقوم و اساس یک نظریه علمی به شمار میآیند، باشد.
[۵] . “میدان” در جامعهشناسی پیر بوردیو، “حوزه کنش به لحاظ اجتماعی برساخته شده است که در آن عاملان با برخورداری از منابع متفاوت با یکدیگر روبهرو میشوند تا روابط قدرت را حفظ یا دگرگون نمایند”( بوردیو، ۱۳۸۶: ۸۴ ).
[۶]. soft power
[۷]. context
[۸]. تعبیری از ماکس وبر که ایشان نیز از گوته به عاریت گرفته است.
[۹]. cronotop ( پیوستار زمانی – مکانی)
Comments are closed.