گزارشگر:شعری از محمدرضا زارع ۲۸ عقرب ۱۳۹۸
انتقام دیگران را تو گرفتی نازنین
حال و روزم را میان جوی تنهایی ببین
یادم آمد دختری با گریه میگفت عاشقم
من به او با خنده گفتم: عشق؟ اینجا؟ در زمین؟
دیگری شالی برایم بافت با صدها اُمید
دادم آن شالِ کذایی را به مردی خوشهچین
آن یکی دست مرا بوسید و بر چشمش نهاد
دست خود را پس کشیدم با غرور و کبر و کین
دیگری شعری برایم گفت با طعم غزل
گفتم این ایراد دارد، بیت پنجم را ببین!
راندم از خود هرکه را از عشق پیشم حرف زد
لیلی و عذرا و شیرین، مریم و یاس و مهین
وای بر وقتی که مرد سنگدل عاشق شود
عشق نه! یک انتقام از سوی رب العالمین
ناله و فریاد عشقم در تو تأثیری نداشت
انتقام دیگران را تو گرفتی آفرین!
پینوشت:
«در شگفتم از آنکه دستش را میبوسم سیلی به صورتم میزند، و آنکه سیلی به صورتش میزنم پای مرا میبوسد.» (موریس مترلینگ)
Comments are closed.