- ۲۸ عقرب ۱۳۹۸
سرانجام دو استاد دانشگاه امریکاییِ افغانستان رها شدند و نیروهای بینالمللی روز گذشته آنها را از طالبان در ولسوالی نوبهارِ ولایت زابل تحویل گرفتند.
این خبر از بُعد انسانی، مسرتبخش است. مسلم است که سه سال اسارتِ دو شهروندِ غربی و زیستِ ناگزیرانۀ آنها در سایۀ حضور طالبان، تا چه اندازه جانکاه و طاقتفرسا بوده است؛ آنهم اسارت توسط گروهی که انسانها را بر اساسِ اندیشۀ خشکِ خود به دو گروه کافر و مؤمن تقسیم کرده و خونِ اولی را بهراحتی مباح شمرده بر زمین میریزد. اما آنچه که نمیتوان نسبت به آن خوشبین بود، تأثیر مثبتِ رهاییِ این دو استاد در معادلۀ دشوارِ صلحِ افغانستان است.
قابل تذکر است که حکومت افغانستان چندی پیش سه تن از خطرناکترین اعضای گروه طالبان را که انس حقانی نیز شاملِ آنها بود، از زندان آزاد کرد تا ضمن زمینهسازی برای رهاییِ این دو استاد دانشگاه امریکایی، مقدمۀ گفتوگوی مستقیمِ صلح با طالبان را فراهم آورد. اکنون انتظارِ حکومت ایناست که پروسۀ صلح به نقطۀ عطفی برسد که دلخواهِ کابل میباشد: گفتوگوی رو در رو میان حکومت و طالبان.
اما باید گفت که متأسفانه صلحِ افغانستان چنان پیچیده و متورم شده که تبادلۀ این استادان و انس حقانی در آن یک نقطۀ بسیار کوچک به حساب میآید. این رهاییها فقط میتواند بهانهیی مناسب به آغاز دوبارۀ گفتوگوهایِ صلح باشد؛ آنهم برای جانبِ امریکا که سیاست خارجیاش میان ارزشهای لیبرالیستی و منافع امپریالیستی رقصان است. افزون بر این، آنچه که حکومتِ کنونی نیز از گفتوگوی مسقیم با طالبان میطلبد، بهانه و محملی برای ادامۀ بقایِ خود و تضمینِ فصلهایِ ناتمامیست که میباید تمام شوند. این رویکرد توهمآلود، بیشتر به شخصِ آقای غنی برمیگردد که خود را کارگزارِ حال و آیندۀ افغانستان گمان کرده و بیـم دارد که آیندهگان با رها کردنِ طرحهایِ او به راههای غلط بروند.
واقعیت ایناست که صلح افغانستان به یک معادلۀ دشوار تبدیل شده؛ معادلهیی که از نظرِ امریکا اگر قابلِ حل نیست، باید با آن بازی کرد. اینکه دونالد ترامپ با یک توییت، گفتوگوهایِ طولانیِ آقای خلیلزاد را بهدلیل کشتهشدن یک سرباز امریکایی متوقف کرد و اینکه حالا با رهایی دو استاد دانشگاه امریکایی بهنظر میرسد این گفتوگوها دوباره آغاز میشوند، نوعی بازی با روند صلح است.
مسلماً کشته شدنِ یک سرباز امریکایی نمیتوانست دلیل توقفِ زحماتِ نُهماهۀ آقای خلیلزاد باشد. امریکا طی آن مدت، ضمن آنکه توانست بر پیچیدهگی مسالۀ طالبان و بازیگرانِ تازۀ این میدان وقوفِ بیشتر حاصل کند، به این نکته پی برد که نمیتواند در معاملهیی به نامِ صلح، افغانستان را به کامِ رقبایی رهـا سازد که کنترلِ آنها یکی از دلایلِ اصلیِ علاقهمندی امریکا به این کشور است. تحلیلگرانِ مسایل بینالملل همواره تذکر دادهاند که امریکاییها ابداً به دنبال ترکِ جغرافیای استراتژیکِ افغانستان نیستند و بیش از هر دلیل و قرینۀ ذهنییی، استحکاماتِ پایگاههای نظامیِ امریکا در افغانستان بیانگرِ این نکته میباشد. به عبارت دیگر، امریکا در بهترین حالت، خواهان کاهش هزینههای خود در افغانستان و تمرکز رویِ برنامههای راهبردی خود در قارۀ آسیاست. این تمرکز مُرادف است با کنترل روسیه، چین، پاکستان و ایران؛ و افغانستان نیز مهمترین پایگاه در این مسیر برآورد میشود.
اما برای آقای ترامپ، فعلاً انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ دغدغهیی بزرگتر از همۀ دغدغههای بالاست. او میخواهد تا فرا رسیدن موعد انتخابات، کارتهایِ خوبی برای ارایه در کارزارهای انتخاباتی داشته باشد. با این حساب، جنگوصلحِ افغانستان در صورتی برای او ارزش دارد که بهصورتِ یک کارت بتواند از آن در انتخابات استفاده کند. با اینهمه، در سوی دیگر روسیه و چین و پاکستان و ایران منتظرند که با زیاد شدنِ هزینههای جنگ در افغانستان، امریکا ناگزیرانه بساط خود را از این کشور برچیند و به آنها اجازه دهد که اوضاع افغانستان را در قالبِ ابتکاراتِ منطقهیی مدیریت کنند. در این میان، مصممترین کشور، روسیه محسوب میشود که میخواهد افغانستان را به عنوانِ همسایۀ خارجنزدیک، یا در مدارِ اوراسیاییِ خود عیار سازد و یا هم اینکه آن را به یک محدودۀ حایل میان برنامههای روسی و غربی بدل سازد.
دشواری معادلۀ صلح همین است و رهایی افراد در این میان، نمیتواند به رهاییِ افغانستان از این رقابتهای بزرگ منجر شود.
Comments are closed.