گزارشگر:فرشاد نوروزی- منبع: فلسفۀ نو - ۰۳ قوس ۱۳۹۸
بخش نخست/
ایمان مطلق
نوشتن از اندیشۀ سیاسی هایدگر به چند دلیل کار آسانی نیست. اول آنکه هایدگر هیچگاه نوشتهیی دربارۀ فلاسفۀ سیاسی از هابز و ماکیاولی تا روسو و لاک و دیگران نداشته است. حتا در آنجا که به جمهوری افلاطون، سیاست ارسطو و یا حتا فلسفۀ حق هگل توجه میکند، برداشتها و تفاسیر او چنان با تفاسیر رایج از سوی شارحانِ فلاسفۀ سیاسی دور و متفاوت است که بسیاری از خوانندهگان آثار وی یا متوجه وجود اندیشۀ سیاسی در قلم هایدگر نمیشوند و در نتیجه منکر آن هستند (مانند پلسنر یا لئو استرائوس)، و یا آنکه تفاسیری بیارتباط به اندیشۀ هایدگر را ارایه میدهند (مانند آدورنو). البته گفتنی است که هایدگر هیچگاه وارد جزییات مطرح در فلسفۀ سیاسی نظیر عدالت اجتماعی، نحوۀ حکومتداری، وظایف دولت، آزادی سیاسی، حقوق مدنی و سیاسی و امثالهم نشد و تنها به روایتی در کلیات فلسفی آن ماند. در واقع میتوان گفت تفسیر هایدگر از سیاست و امر سیاسی، به نحوی سیاستزدایی شده و تنها فلسفی است که این مطلب به خودی خود سبب کجفهمی خواننده میشود. اما در همین کلیات و نحوۀ مواجهۀ هایدگر با سیاست، اندیشمندان بزرگی چون آرنت و فوکو به نحو اولی از وی سخت متأثر شدهاند. به هر روی، نگارنده چنین ادعایی را ندارد که بتواند تمام ابعاد سیاسی فلسفۀ هایدگر را در این نوشتار نشان دهد بلکه در درجۀ اول قصدش آن خواهد بود که خوانندهگانِ دغدغهمند اندیشۀ سیاسی را به تحقیق و تفحص در آرای سیاسی هایدگر دعوت کند و در ضمن آن، آشنایی مختصری از آن را در اختیار خواننده قرار دهد.
در خوانش فلسفۀ هایدگر همیشه باید این نکته را مد نظر داشت که دغدغۀ اصلی او (هستی) است، پس اگر در خصوص امر سیاسی هم بخواهیم از اندیشۀ او باخبر شویم، باید از ساحت هستی به سراغ آن برویم. یعنی باید از نگرشی هستیشناسانه به سیاست بنگریم که فهمی از هستی را پیش روی ما قرار دهد. از همین روی در سیاست باید جای اندیشیدن به هستی نیز وجود داشته باشد.
هایدگر نوع بودهگی دازاین را (در-جهان-هستن) میداند، این در جهان بودهگی را شراکتی با دیگری میداند. ”بر پایۀ این در-جهان-هستن مقید به (با) جهان همواره پیشاپیش جهانی است که من با دیگری در آن شریک ام. جهان دازاین هم جهان است. در- هستن، هم-هستن با دیگری است. هستی فینفسۀ درونجهانی دیگری با هم –آنجا- هستن [هم دازاینی] است.”۱ این با دیگری در یک جهان هستن همان است که به زبان متافیزیکی ارسطو در کتاب سیاست چنین آمد: «انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی است». هایدگر مینویسد: «هم-هستن با دیگری به هستن دازاین، که در هستیاش هم هستی خود را دارد، متعلق است. از این رو، دازاین به مثابۀ با هم-هستن ماهیتاً به خاطر دیگری (هست)… در با هم هستن به مثابۀ (به خاطر دیگران بودن) اگزیستانسیال، دیگران پیشاپیش در دازاین خودشان گشوده شدهاند.” ۲ در این قسمتهای هستی و زمان است که هایدگر با طرح مفاهیمی چون (با-هم-هستن)، (تیمار یا دگرپروایی)، (پروا) و امثالهم، بنمایۀ تفکر سیاسی خود را چیده است. در واقع این نکتهییست که هانا آرنت ما را متوجه آن ساخت.
به نظر آرنت، هایدگر در این بخش از کتاب ساختاری از انسان اجتماعی را نشان میدهد که دارای هستی و منش سیاسی است.۳ اما بعد از بیان و توضیح این خصوصیات، هایدگر سه ساحت دیگر را نیز مطرح میکند که در توضیح تفکر سیاسی هایدگر سهم عمدهیی دارند: ۱٫ تاریخمندی دازاین ۲٫ تقدیر جمعی ۳٫ دیکتاتوری اکثریت.
تاریخمندی و تقدیر جمعی
انسان بهواسطۀ نوع بودهگیاش در جهان به محض پرتاب شدن به این جهان دارای تاریخ است و گذشتهیی دارد. «دازاین همواره به مثابۀ چیزی که به گونهیی خودینه یا ناخودینه تاریخی است میاگزید.»۴ و این تاریخمندی او به این معناست که او به جهانی از معانی و مفهومها و سنتی پرتاب میشود که به محض ورودش در آنهاست و به یک معنا میتواند این معنا را به ذهن متبادر کند که این تاریخمندی، تاریخ بستری که در آن میزیئیم (مکان) نیز هست، مکانی که در طی قرون و اعصار دستخوش تغییرات فراوان سیاسی، آمد و رفتِ پادشاهان و وزرا و صاحبمنصبان نیز بوده است و هر یک از آنها به نحوی فصل تازهیی را در زندهگی بشر در آن مکانِ زیسته را رقم زده اند. در اطرافِ خود ما افرادی هستند که قریب به نود سال زندهگی کرده اند، به خوبی نحوۀ زندگی در دورههای سیاسیِ گذشته را به خاطر میآورند. به خاطر میآورند که نحوۀ زندهگی در هر یک از این سالها دستخوش چه تغییراتی اعم از خوب و بد شده است. هایدگر نیز در سال ۱۹۳۳ پس از تجربۀ جنگ جهانی اول و جمهوری وایمار، با توجه به همین پیشینۀ تاریخی به زعم باطل خود در آن سال فکر کرد که فصل تازهیی با به روی کار آمدن حکومت ناسیونال سوسیالیسم آغاز میشود. اما این تاریخمندی و تاریخ داشتن، منحصر به یک فرد نیست، بلکه از آنجا که هستی دازاین با هستی با دیگران است، این دو با هم تعریف میشوند. اساساً مفهوم ملت یا جامعه نیز بر حسب همین تقدیر مشترک فهمیده میشوند. «از آنجا که دازاین از آغاز با دازاینهای دیگر است، تقدیر انفردای او به صورتِ تقدیر مشترک به او داده میشود، و این در حکم آن است که بگوییم تقدیر صرفاً انفرادی اصلاً وجود ندارد. سرنوشت یک جماعت به مدد مشارکت و نبرد آزاد میگردد. این بدان معنی است که یک ملت صرفاً معروض دادهها نیست بلکه به مدد مشارکت و نبرد، به مدد کوششها و تصمیمها و به مدد صمیمیت مشترک قوام میگیرد.» ۵
دیکتاتوری اکثریت
هایدگر هیچگاه به دموکراسی باور نداشت، چنانچه در گفتوگو با اشپیگل میگوید که اطمینان ندارد که در روزگار نهیلیسم تکنولوژیک شکل درستِ حکومت برای ادامۀ زندگی اجتماعی و سیاسی شکل دموکراسی باشد. این عدم اطمینان او، ریشه در تفکری دارد که سالها قبل در هستی و زمان مطرح کرده بود. هایدگر در آنجا میگوید «این با یکدیگر هستن، دازاین خاص هر کس را کاملاً در نوع هستی (دیگران) حل میکند به گونهیی که دیگران در تمایز و تشخصشان بیش از پیش ناپدید شوند. در این جلب توجه ناکنندهگی و عدم ابراز وجود است که دیکتاتوری حقیقی کسان بسط مییابد… فاصلهمندی، میانهگی، همسطحسازی به مثابۀ شیوههایی هستند کسان مقوم چیزی هستند که ما آن را (عمومیت) [یا قلمرو عمومی] مینامیم… . عمومیت همه چیز را تاریک میکند و آنچه را بدین گونه پوشانده شده است، به عنوان چیزی آشنا و دسترسپذیر برای همهگان قلمداد میکند… .»۶ و این عمومیت همان است که نمیگذارد دازاین آزادانه به حقیقت بپردازد و تنها در زمانی که دازاین مصممیت داشته باشد کنار میروند «کسان همه جا هستند، اما به گونهیی که هر گاه دازاین بر عزمی پا میفشارد همیشه پیشاپیش دزدانه از صحنه بیرون خزیده است.»۷
به نظر میآید درک هایدگر از دموکراسی چنان است که وی میانگاشت که دموکراسی سبب رشد فرهنگ تودهیی میشود که حتا جایی برای چارهجوییهایی جمعی و بحث گروهی چنانچه در Polis یونان بود نیست. گفتنی است که البته هایدگر آلترناتیوی هم بهجای دموکراسی یا هر نوع دیگری از حکومتداری مطرح نکرد.
هایدگر در درسگفتار پارمنیدس مطرح میکند که فهم امر سیاسی به درکِ ما از مفهوم آزادی و برداشتِ ما از حقیقت وابسته است. اما هایدگر از دو مفهوم آزادی و حقیقت چه مراد میکرد؟
در اینجا من سعی میکنم ضمن نشان دادن معنای این دو مفهوم نزد هایدگر، نشان دهم که چرا هایدگر میگوید که انسان سیاسی است زیرا در حقیقت آزادی زندهگی میکند. هایدگر خود میگوید «حقیقت ذات آزادی است».
پینوشت
۱٫ هایدگر، هستی و زمان، بند ۱۱۸، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان.
۲٫ همان بند ۱۲۳
۳٫ بنگرید به کتاب
Arendt, Concern with politics in recent philosophical thought
۴٫ هایدگر، هستی و زمان، زمانمندی و تاریخمندی، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان ۳۷۶
۵٫ میگل د بیستگی، هایدگر و امر سیاسی، ترجمۀ سیاوش جمادی صفحۀ ۷۱
۶٫ هایدگر هستی و زمان، بند ۱۲۷
۷٫ همان
Comments are closed.