گزارشگر:رحمتالله بیگانه the_time('j F Y');?>
افغانستان در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۱ خورشیدی، وضعیت سیاسی، فرهنگی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی خوبی نداشت؛ در سال ۱۳۵۸ جنگ تازه در ولایات افغانستان آغاز گردیده بود و این جنگ با سیاست اشتباهآمیز حکومتِ وقت، ابعاد گستردهیی یافت و با آمدن قشون شوروی در ۶ جدی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، ناامنیها دامنۀ فراخ و گستردهیی به خود گرفت و کشور در منجلاب و گرداب جنگ و خشونت، بهصورت وحشتناکی فرو رفت.
جنگ افغانستان از دو طرف درگیر و مردم قربانیهای زیادی گرفت و سوگمندانه جنگ، ناامنی و خشونت تاهنوز در این سرزمین ادامه دارد. متاسفانه بعد از آزادی کشور به اینسو، جنگ قدسیت خود را از دست داده و حالا این جنگ به درگیری مافیای قدرت و ثروت تبدیل گردیده است. اقتصاد جنگی در این کشور راه افتیده و از آن زمان تا کنون جنگ افروزان این خطه با اقتصاد جنگی تمویل میشوند و شماری از این خوان پُرخون به آرگاه و بارگاه و رفاه رسیدهاند. با وجود اینکه این جنگ طولانی اقتصاد کشور را ویران کرده و زیربناهای اساسی افغانستان را نابود کرده است، اما حامیان این اقتصاد (اقتصاد جنگی) نمیگذارند که دامنۀ این آتش محدود گردیده و جنگ ویرانگر در این کشور خاموش شود.
به قول زن خردمند و دانایی که پادشاه مقتدری در منطقۀ سبا در زمان حضرت سلیمان داشت. سبا نامی از حکومتهای باستانی منطقۀ یمن امروزی است و دولت سبا، یکی از معروفترین دولتها در تاریخ شبه جزیرۀ عربستان سعودی بوده است.
زمانی که نامۀ اخطار گونه و اعلان جنگ حضرت سلیمان، به ملکه سبا رسید، او در مشوره با کابینۀ خود گفت: وقتی پادشاهی بالای شهر و محیط ما حمله کند، اقتصاد ما ویران و نابود گردیده و افراد عزتمند ما ذلیل خواهند شد.
جنگ افغانستان تنها در ۱۳ سال محدود نماند و تا امروز همچنان به شدت آن جریان داشته و تمام هست و بود و زندهگی مردم را از آنها گرفته و ما را ذلیل ساخت.
سال ۱۳۶۱ خورشیدی، تازه از صنف دوازدهم لیسۀ حبیبیه فارغ گردیده بودم. حکومت وقت با جنگ تمام عیار که از بیرون کشور تمویل میگردید، مواجه بود و بدون استثنا جنگ در تمام ولایات افغانستان جریان داشت.
حکومت خلق و پرچم برای پُرساختن قطعات نظامی خود دست به سوق جوانانی که سن ۱۸ سالگی را تکمیل کرده بودند زد، اما حکومت تنها به سوق جوانان بسنده نکرده و در یک اقدام دیگر دور دوم عسکری را بهنام احتیاط تا سن چهل سالگی اعلام و مردم زیادی را به عسکری سوق داد.
جوانان واقعاً راه اصلی خود را گُم کرده بودند که در این وضعیت ناهنجار چه کنند. من که واجد شرایط عسکری بودم و نمیخواستم در این جنگ ناخواسته هیزم شوم، راه مخفی تحصیل را برگزیدم و با اسناد ساختگی شامل مدرسۀ دارالعلوم عربی کابل شدم.
آن زمان مدرسۀ دارالعلوم عربی کابل در منطقۀ نو آباد ده کیپک قرار داشت. در این منطقه باغهای خوبی از انگور بود و همچنان خانهها و قلعههای قدیمی اینجا وجود داشت. در این منطقه طرف تپههای پایینتراز هوتل باغ بالا- قلعهها و باغهای انگور نماهای قشنگی را تشکیل داده بود. مدرسۀ دارالعلوم عربی کابل هم در همین منطقه متروک و خلوت قرار داشت.
زمانی که چاشتگاهها از موترهای سرویس شهری در منطقۀ نود فامیلی پیاده میشدم، از اینکه این منطقه را زمینها و باغها تشکیل میداد و خلوت بود، خوش میبودم، زیرا در مناطق پُررفت و آمد عساکر نظامی بهخاطر یافتن جوانان بالاتر از ۱۸ سال کوچهها را گشت میزدند. من در مجموع این منطقۀ قدیمی و خلوت را دوست داشتم. اکثر رو ها پیش از آغاز درس و زنگ مکتب به منطقه میآمدم و در گوشههای انزوا و خلوت باغها به تنهایی قدم میزدم؛ حداقل از گیرو گرفت و تلاشی آسوده و بیغم بودم و این غنیمتی بود برای من در آن شرایط سخت و دشوار آن روزگار.
گاهی سری میزدم به سرک عمومی که در قسمت بالای مدرسه ما قرار داشت و میرفتم نزدیک باغها و باغِ «حاجی لالا» نسبت به باغهای دور و پیش شادابتر بود، در سایۀ دیوار سنگی نزدیک دروازۀ باغ مینشستم و آنجا شرشره آبی بود که از درون باغ بیرون میریخت، پهلوی آن انگور فروشی میبود که انگور تازۀ باغ را میفروخت. گاهگاهی انگور خریده و در سایۀ دیوار باغ میخوردم و در تنهایی با خود لذت میبردم. روزها همینگونه میگذشت.
با همصنفانم الفت و صمیمیت زیاد نداشتم؛ روزگار خیلی سرد و آینده خیلی تاریک و مبهم بود؛ نمیدانستیم که آینده چگونه خواهد شد و هر چیزی به سرنوست ما روی تصادف گره خورده بود. بیهودهگی و دلهره مثل سایه روزگار ما را تعقیب میکرد. آنروزها افغانستان و مردم آن، اقتصاد خوب نداشتند.
راههای اکمالاتی که به کابل منتهی میگردید، تنها بزرگ راه شمال کشور بود و باقی راهها همه به نوعی بسته بودند، آذوقه و متاع مردم به سختی از این گذرگاهها عبور میکرد. قیمتی و کمبود مواد غذایی در کابل بیداد میکرد. قصابیها صرف روزانه و بهویژه پیش از چاشت فعالیت کرده و بعد قفل میشدند؛ نان خشک که یگانه خوراک مردم ما بود، تنها در سه وقت پیدا میشد، در باقی روز این دکانها تختهبند میبودند.
در سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۰ وضعیت اقتصادی مردم به حدی خراب بود که بیش از نیم مردم کابل دسترسی حتا به نان خشک نداشتند و در نیمههای شب برای گرفتن نان دولتی که ارزانتر از بازار آزاد بود، نوبت گرفته و پشت دروازۀ نانواییها صف میکشیدند. انجوها در کابل و افغانستان وجود نداشت و موسسات انگشتشماری در کابل و ولایات افغانستان در واقع فعالیتهای نمایشی داشتند.
از رسانههای آزاد و رسانهها خبری نبود، رادیو و تلویزیون و مطبوعات چاپی و مطابع همه در انحصار دولت بودند. بیثباتی در عرصۀ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به شدت و سخت مردم جامعه را زیر تأثیر خود قرار داده بود. مثل امروز مردم حق تعین سرنوشت و زندهگی خود را نداشتند.
به قول زن دانا و توانای سبا- ملکه بلقیس؛ جنگ اقتصاد ما را نابود و مردم ما را ذلیل ساخت، و هنوزهم هزاران سال بعد از ملکه سبا، ما خرد و درک اندوه، سختی و مصیبت جنگ را درنیافتهایم و این اندوه، بلا و فاجعه هر روز بهنام مقدس از ما قربانی میگیرد.
Comments are closed.