- ۰۹ قوس ۱۳۹۸
درحالیکه آقای ترامپ در پایگاه بگرام از آمادهگی طالبان برای توافقِ آتشبس خبر داده است، منابعِ طالبان به رسانهها میگویند که اولاً آتشبس میان این گروه و امریکا پس از امضای توافقنامه میان دو طرف برقرار خواهد شد و ثانیاً آتشبس با نیروهای دولتی افغانستان صرفاً در مذاکراتِ بینالافغانی قابل طرح و بررسی است. به عبارت دیگر، طالبان تمایل به آتشبس و امضای توافقنامۀ صلح با امریکا دارند اما در مورد دولتِ افغانستان چنین چیزی بعید به نظر میرسد.
سوای این موضوع، آقای ترامپ از توافقِ صلحِ «واقعی»یی صحبت میکند که نیازمند بررسی و انتظارِ بیشتر است و حتا پیش از اینها با لفظ «ببینیم چه میشود»، نیاز به گذر زمان و گرفتنِ آزمونِ بیشتر از طالبان را تذکر داده است. اما اکنون که طالبان «آتشبس» را به عنوان پیششرط مذاکرات با امریکا قبول ندارند و آتشبس با دولتِ افغانستان را به مذاکرات بینالافغانی و نتایجِ نامعلومِ آن حواله میدهند، میتوان گفت که آتشبس یک سوءتفاهمِ بنیادی در برنامۀ صلح محسوب میشود که میتواند این برنامه را با ناکامی و شکستِ کامل مواجه سازد.
ادبیاتِ طالبان در محور صلح، کاملاً بر تفکیکِ صلح با امریکا از صلح با دولتِ افغانستان تأکید دارد؛ بهنحوی که توافقِ صلح با امریکا میباید هرچه سریعتر صورت بگیرد و پس از آن، طالبان مشکلشان را با دولت افغانستان در جنبِ نظامیگری، در میز گفتوگوهای بینالافغانی حل خواهند کرد و جالب اینکه تا کنون نخواستهاند در این میز هیچ سیاستمداری به نمایندهگی از حکومت صحبت کند. این تفکیک در برنامۀ صلح و رویکرد در گفتوگوهای بینالافغانی، بیش از اینکه نویدآورِ صلحِ پایدار باشد، هشداردهندۀ شدت یافتنِ جنگ پس از امضای احتمالیِ توافق صلح میان امریکا و طالبان و تصاحبِ کابل توسط طالبان به قدرتِ تفنگ است، نه منطقِ گفتوگو.
اگرچه سخنانِ آقای ترامپ و توصیههایِ اعضایِ کانگرسِ امریکا پیرامون صلح با طالبان، آتشبس را یک پیششرط برای امضای موافقتنامۀ صلح معرفی میکند؛ اما بنا به تفکیکی که طالبان از برنامۀ صلح صورت دادهاند، این هراس وجود دارد که در یک تعامل یا ناگزیری، آتشبس صرفاً میان امریکا و طالبان برقرار شود و دولت و مردم افغانستان بیرحمانه مورد استثنا قرار گیرند. مبنایِ این تعامل یا ناگزیری میتواند این باشد که آقای ترامپ میخواهد شمار نظامیانش در افغانستان را کاهش دهد و با یک دستاوردِ ولو مقطعی و کاذب زیر نامِ صلح، به پیشواز انتخابات ۲۰۲۰ برود. اما باید گفت که یک چنین محاسبهیی، نهتنها دولت و مردم افغانستان را زیر ضرباتِ طالبان رها میسازد، بلکه میتواند اهداف و منافعِ راهبردیِ ایالات متحده در افغانستان را صدمۀ جدی بزند.
اگر از آقای ترامپ به عنوان یک کارگزار بگذریم، برای ایالات متحدۀ امریکا به عنوان یک ساختارِ بزرگ و منسجم سیاسی، مصلحت این است که اجازه ندهد که صلح و سرنوشتِ سیاسیِ افغانستان، به کارتِ انتخاباتیِ ترامپ تبدیل شود؛ چرا که چنین رویکردی به معنای ابتـذالِ حضور استراتژیک امریکا در افغانستان به و لغزیدنِ آن به دامهاییست که رقبایِ منطقهیی برای امریکا در برنامۀ صلحِ افغانستان تدارک دیدهاند. کانگرسِ امریکا میباید بیش از گذشته برنامۀ صلح افغانستان، سوءتفاهمات و خطاهای احتمالیِ آن را نظارت کند.
افزون بر اینها، از زاویۀ دیدِ مردم افغانستان و سیاستمداران ملی، صـلح در فضایِ انتخاباتزدۀ کنونی، نه به سودِ مردم افغانستان و نه به سودِ مردم امریکا خواهد بود. صلحِ پایدار قبل از همه، نیازمند فضایِ سالم و عاری از رقابتهای جناحی برای تصاحبِ قدرت است. مردم افغانستان میخواهند صلح با طالبان را در سایۀ دولت و حاکمیتِ مشروع ـ نه حاکمیتِ نامشروع کنونی ـ پی بگیرند و به نقطۀ مطلوب برسانند و برای مردم امریکا و امنیت ملیِ کشورشان نیز صلح با طالبان زمانی ممکن و مطلوب است که رقبایِ منطقهییِ امریکا نتوانند بار دیگر زمینِ افغانستان را عمق استراتژیک یا پناهگاه تروریستان بسازند. اما لازمۀ چنین مأمولی، استقرار یک دولتِ مشروع با پایههای وسیعِ مردمی است.
Comments are closed.