- ۱۵ قوس ۱۳۹۸
با سفر آقای خلیلزاد به کابل و مشوره با حکومت و چهرههای سیاسی افغانستان، گفته میشود که آغاز زودهنگامِ گفتوگوهای بینالافغانی رقم خواهد خورد. وزارت خارجۀ امریکا اعلام کرده است که در این گفتوگوها طالبان با یک هیأتِ همهشمولِ افغانستان ـ که نمایندهگانِ حکومت و سایر اقشار جامعه در آن شامل باشند ـ دیدار خواهند کرد. با این حساب میتوان گفت که هدفِ واضحترِ سفرِ آقای خلیلزاد به کابل، ایجاد این هیأتِ همهشمول در مشوره با حکومت و جریانهای سیاسی کشور است. اما آنچه همچنان بهصورتِ یک پرسشِ بزرگ باقی مانده، این است که: آیا میتوان به این تلاشها برای رسیدن به یک صلحِ پایدار اُمیـد بست؟
مسلماً این پرسش و تردید، ریشه در صـد نکته دارد، ولی میتوان دو نکته را در این ارتباط برجسته ساخت. نخست اینکه فضای سیاسی افغانستان، یک فضایِ کاملاً انتخاباتزده و آنارشیک است. در این فضا، همه به دنبال جای پایِ خود در قدرت و حکومتِ آینده میگردند و به هر موردی از جمله جنگوصلح از این دریچه مینگرند و به هر تعاملی از این زاویه وارد میشوند. در یک چنین فضایی، تصمیمگیریها از ضریبِ عقلانیِ کمتر برخوردار و مبتنی بر هیجاناتِ بازی قدرت خواهد بود. سوای اینها، فضای انتخابات جامعه را به لحاظ سیاسی و اجتماعی، منقطب ساخته و این قطبیشدن تأثیر منفیاش را در هر تصمیمِ بزرگی بهجا خواهد گذاشت.
دوم اینکه فضای سیاسی امریکا اگرچه انتخاباتزده نیست، اما در سایۀ انتخابات قرار گرفته و یک چنین فضایی در دموکراسی امریکایی، مجالِ تصامیمِ بزرگ را از ترامپ میتواند بگیرد. در مورد صلح با طالبان در امریکا اجماعِ نظر وجود ندارد و شاخۀ قانونگذارِ ایالات متحدۀ امریکا به گونۀ واضح به تلاشهای صلحِ ادارۀ ترامپ بدبین است. از همین رهگذر، کانگرس امریکا طرحی را برای نظارت و حصولِ اطمینان از برنامۀ صلح تدارک دیده و میتواند در موافقتنامۀ صلح امریکا- طالبان از حقِ وتو برخوردار باشد.
در نکتۀ نخست باید بر این پیشفرض متمرکز بود که صلح با طالبان تا جایی که به افغانستان ارتباط میگیرد، نیاز به یک بستر آرامِ سیاسی و اجتماعی دارد تا در آن همۀ جریانها بتوانند عمیق بیندیشند و دوراندیشانه تصمیم بگیرند. درحالیکه اکنون حکومت یکنوع مطالبه از صلح دارد و جریانهای سیاسیِ درگیر در انتخابات، یکنوع و مردم افغانستان نیز مطالباتی در ارتباط به صلح دارند که نهتنها حکومت نمایندۀ آن مطالبات نیست، بلکه جریانهای سیاسی نیز در این فضایِ ملتهب نمیتوانند بهنیکی از مردم نمایندهگی کنند.
در نکتۀ دوم بر این پیشفرض باید متکی بود که صلح با طالبان برای ابرقدرتی چون امریکا و مردمسالاری آن، نمیتواند یک بازیِ پیشِ پا افتاده تلقی شود. امریکا به عنوان یک ابرقدرت، به جغرافیای استراتژیکِ افغانستان به عنوانِ صفحۀ متحرکِ تمام مناطق آسیایی و تعیینکنندۀ منظومۀ آیندۀ قدرتِ جهانی نگاه میکند و از همین میدان میخواهد چالشهایِ ابرقدرتیِ خود را کنترول کند و امریکا به عنوان یک لیبرالدموکراسیِ پیشتاز نمیتواند بهسادهگی به صلح با گروهی تن دهد که خشونت و بنیادگرایی جزیی از ماهیتِ آن شده است. در جزء اولِ این پیشفرض، طالبان میباید منافع راهبردیِ ابرقدرتِ امریکا را تضمین کنند و در جزء دوم نیز میباید از خشونت و بنیادگرایی دست بردارند. اما آیا چنین چیزهایی دستیافتنی هستند درحالیکه برخی کشورها طالبان را ابزار بازی بزرگ در افغانستان تلقی کردهاند و برخی دیگر هم ماهیتِ بنیادگرایِ طالبان را بُعد معناییِ عمق استراتژیکِ خود در افغانستان تعیین نمودهاند؟
صلح با طالبان در معنای راستینِ کلمه، باورش بسیار سخت مینماید. از اینرو میتوان گفت که اگر برنامۀ صـلح در اراده و ادارۀ ایالات متحدۀ امریکا یک ترفند و بازیِ مقطعی نباشد و اصلِ پایداری در آن لحاظ شده باشد، باید بهجای «آغاز زودهنگام» به تأخیری منطقی و عقلانی مواجه گردد. در این تأخیر، میباید سرنوشت انتخابات ۶ میزان ۱۳۹۸ افغانستان، معلوم و انتخابات ۲۰۲۰ امریکا برگزار شود و طی آن نیز بستر سیاسی مشروع و سالمی برای تصمیمگیری پیرامون صلح با طالبان ـ یا همان هیأت همهشمول ـ شکل بگیرد. در غیر آن، هر تصمیمی شکننده و هر توافقی نقضپذیر خواهد بود.
Comments are closed.