گزارشگر:صالحمحمد ریگستانی ۱۶ قوس ۱۳۹۸
بخش دوم/
من با مولوی ظاهر، سیفالرحمن منصور و ملافضل به سوی میدانشهر حرکت کردم و حوالی ظهر بود که به میدانشهر رسیدیم.
در آنجا تمامی رهبری طالبان و فرماندهانِ مشهورشان به اسثنای ملاعمر حضور داشتند که از آنمیان ملا محمد ربانی معاون ملاعمر، ملا خیرالله خیرخواه، ملا محمد غوث، ملا بورجان و عبدالواحد باغرانی به یادم مانده است. عبدالواحد باغرانی را از گذشته میشناختم چون از فرماندهان جمعیت اسلامی در هلمند بود.
بعد از تعارف، مولوی ظاهر از جانب ما صحبت کرد. ابتدا از آموزههای دینی در مورد صلح بین مسلمانان گپ زد و از علاقۀ احمدشاه مسعود به صلح و جلوگیری از جنگ سخنانی بیان کرد. سپس ملا ربانی از جانب طالبان صحبت کرد و از مذاکرات استقبال کرد و تقاضای ملاقات با احمدشاه مسعود در میدانشهر را کرد.
ما در مورد محل ملاقات به آنها وعدهیی ندادیم و قرار شد که پیام آنها را به آمرصاحب برسانیم. همان بود که به سوی کابل حرکت کردیم و فردای آن نزد آمرصاحب رفتیم.
ابتدا مولوی ظاهر گزارش ملاقاتِ خود با رهبری طالبان را تقدیم کرد و در اخیر گفت که طالبان از شما دعوت کردهاند که نزد آنها به میدانشهر بروید.
در اینجا من مداخله کرده و نسبت به رفتن آمرصاحب در منطقۀ تحت تسلط طالبان تشویش نشان دادم. آمرصاحب گفت نباید بترسیم، من بهخاطر صلح با طالبان به کندهار هم میروم.
درحالی که من از تصمیم آمرصاحب همچنان نگران بودم، برای رفتن به میدانشهر در معیت آمرصاحب آماده شدیم.
فردای آن، همهگی در موتر آمرصاحب نشستیم و به سوی میدانشهر حرکت کردیم. آمرصاحب در چوکی پیش رو و ما چهار نفر در عقب نشسته بودیم.
هنگامی که به خط فاصل بین دولت و طالبان رسیدیم، آمرصاحب از همهگی خواست که در همانجا باقی بمانند. تنها موتر خودش به میدانشهر خواهد رفت.
گرچه آمرصاحب دستور داد که هیچکس دیگر با مانیاید، اما بازهم یک موتر با محافظان آمرصاحب از عقب ما آمدند.
نماز عصر نزدیک شده بود که به میدانشهر رسیدیم. ماه مبارک رمضان بود و دو طرفِ جاده پُر از برف. همچنان از خط فاصل تا محل ملاقات صدها نفر از نیروهای طالبان در کنار جاده حضور داشتند و ما بدون سلاح در یک موتر به دیدن آنها میرفتیم. راستش من دلهره داشتم اما از ترس آمرصاحب چیزی گفته نمیتوانستم.
هنگامی که به محل ملاقات رسیدیم، متوجه شدم که طالبان پتو هایی را بر روی برف در کنار جاده انداختهاند و معلوم شد که محل ملاقات در فضای باز و روی برفهاست.
ما از موتر پیاده شدیم و ملاربانی و دیگر اعضای رهبری طالبان از ما استقبال کردند. باید یادآوری کنم که رهبری طالبان از آمرصاحب با احترام زیادی استقبال کردند. سپس بدون ضیاع وقت بر روی پتوها نشستیم و نخستین کسی که صحبت کرد، مولوی ظاهر از جانب ما بود.
بعد از آن، ملا ربانی شروع به سخن گفتن کرد و از جهاد و قربانیهای مردم برای برپایی یک نظام اسلامی یادآوری نمود. سپس انتقاداتی از مجاهدین کرد که دولت مجاهدین نتوانسته است یک امنیتِ سرتاسری را در افغانستان قایم کند. همچنان از کوتاهی دولت مجاهدین در تطبیق شریعت یاد کرد و از عدم رعایت حجاب توسط زنان گفت و در اخیر هم از حضور کمونیستها در دولت شکایت کرد.
از اینکه وقت نماز عصر داخل شده بود، همهگی به نماز برخاستیم و نماز عصر را به امامت مولوی ظاهر ادا کردیم.
بعد از ادای نماز عصر، آمرصاحب شروع به سخن گفتن کرد و گفت که جهاد ملت افغانستان برای برپایی یک نظام اسلامی، تأمین امنیت سرتاسری و تطبیق شریعت بوده است و من خود را به این اصول پابند میدانم. اما بحث روی این موضوعات ایجاب صحبتهای بیشتر را میکند که حالا فرصت آن نیست.
از اینکه نماز شام نزدیک شده و ماه رمضان بود و از جانب دیگر هوا سرد بود، قرار بر این شد که این مذاکرات دوام داده شود.
با این فیصله از مهمانداران خداحافظی کرده، به سوی کابل حرکت کردیم و شب بود که به شهر کابل رسیدیم.
چند روز بعد از این ملاقات بود که طالبان بر چهارآسیاب که مرکز فرماندهی گلبدین حکمتیار بود، حمله کردند و آنجا را تصرف کردند(۱۳ دلو ۱۳۷۳). با تصرف چهار آسیاب، تماس با طالبان دوام پیدا کرد و قرار شد این بار به دیدن رهبران طالبان به چهارآسیاب برویم. اینبار تنها من با مولوی ظاهر به چهارآسیاب رفتیم.
باید تذکر دهم که قبل رفتن ما نزد طالبان در خط اول، بین افراد فرمانده حبیب افغان و طالبان در منطقۀ سنگنوشته یک درگیری مختصر صورت گرفته که در نتیجۀ آن یک طالب کشته شده بود.
وقتی بار دوم با رهبری طالبان در چهار آسیاب دیدیم، ملا بورجان فرمانده جنگ آنها عصبانی بود و سخنان هشدارآمیز گفت. ما در جواب گفتیم که وقتی دو نیروی مسلح در تماس نزدیک با هم باشند چنین تصادماتی محتمل میباشد. اما این تصمیم رهبری ما در مرکز نیست و هر دو طرف باید تلاش کنیم از تکرار آن جلوگیری کنیم.
بعد روی اصل موضوع که ادامۀ مذاکرات بود، گپ زدیم و در اخیر ملا بورجان تقاضا کرد که احمدشاه مسعود یک بار دیگر به چهارآسیاب بیاید تا در اینجا با او مذاکراتی داشته باشیم.
در اینجا من گفتم که احمدشاه مسعود یکبار در میدانشهر نزد شما آمد و درست آن است که اینک شما نزد او بروید. آنها پذیرفتند و در همان مجلس سه نفر را تعیین کردند که همرای ما نزد آمرصاحب برود که عبارت بودند از همین ملا بورجان٬ ملامحمد غوث و عبدالواحد باغرانی فرمانده سابق جمعیت.
همراه این سه شخص به سوی شهر کابل حرکت کردیم و آنها را نزد آمرصاحب در کارتۀ پروان بردیم. آمرصاحب از آنها استقبال و مهمانداری گرم کرد و دو روز در آنجا ماندند.
من در جریان صحبتهایشان حضور نداشتم و آمرصاحب با آنها تنها ملاقات داشت. بعدها از آمرصاحب شنیدم که با طالبان توافق کرده بود که بهزودی شورایی از علمای دو طرف درکابل جلسه بگیرند، طوری که هر دو طرف به این شورا اختیار کامل بدهند و هرچه آنها فیصله کردند، مورد قبول طرفین باشد.
شمسالرحمن خان در اخیر میگوید تا جایی که من میدانم، هیأت طالبان چند بار دیگر هم به کابل آمدند و با استاد ربانی و آمرصاحب ملاقاتهایی داشتند اما با کشته شدن عبدالعلی مزاری (۲۲ حوت ۱۳۷۳) و وارد شدن طالبان به غرب کابل، سلسلۀ مذاکرت متوقف شد.
در اینجا من (ریگستانی) لازم میبینیم تا معلوماتِ دیگری را هم به این بخش اضافه کنم که مفید خواهد بود.
یکی از مجاهدینی که همراه با احمدشاه مسعود به میدانشهر رفت، فرمانده مسلم از پنجشیر است. مسلم در دوران جهاد از فرماندهان قطعات مرکزی شورای نظار بود و فعلاً در لندن زندهگی میکند.
من در صحبت تلیفونی از او پرسیدم که از چشمدید خود دربارۀ سفر آمرصاحب به میدان شهر بگوید.
مسلم گفت یک شب آمرصاحب مرا در مهمانخانۀ نمبر یک وزیراکبرخان خواست و گفت: قرار است من فردا به میدانشهر به دیدن طالبان بروم. تو پیش از حرکت من همراه مولوی ظاهر و شمسالرحمن خان به منطقه رفته، اوضاع را ارزیابی کنید.
ما فردا یک موتر پیکپ سرخ از ریاست سوم امنیت ملی را گرفتیم و همراه با مولوی ظاهر و شمسالرحمن خان به طرف میدان شهر حرکت کردیم.
هنگامی که به خط اول دولت رسیدیم، حاجی شیرعلم فرمانده خط اول را دیدیم و او را درجریان سفر آمرصاحب به میدانشهر قرار دادیم. حاجی شیرعلم از شنیدن این خبر نگران شد و گفت من طرفدار رفتن آمرصاحب به منطقۀ تحت تسلط طالبان نیستم و این را برایش بگویید.
ما به طرف میدانشهر حرکت کردیم و بعد از عبور از کوتل بیل که در دست طالبان بود، تا محل ملاقات رفتیم. محل ملاقات جایی بود حدود سه کیلومتر داخل ساحۀ طالبان.
در مسیر راه صدها طالب مسلح در کنار جاده دیده میشدند که معلوم بود برای تأمین امنیت جابهجا شده بودند.
محل ملاقات جایی بود پنجصد متر طرف راستِ جاده بالای یک تپۀ کمارتفاع که بالای آن یک خانۀ کوچک قرار داشت.
راستش محل ملاقات را جایی نامناسب برای رفتن آمرصاحب یافتم و هنگام برگشت نگرانی خود را از همراهانم پنهان نکردم و گفتم من به هیچ صورت لازم نمیبینم که آمرصاحب آنجا برود.
شمسالرحمن خان برعکس خوشبین بود و میگفت که اینها مسلمان اند و انگیزهیی برای صدمه رساندن به آمرصاحب ندارند و ما و شما نباید بدگمانی کنیم و از این قبیل حرفها.
گفتوگوی من با شمسالرحمنخان تندتر شده میرفت که متوجه شدیم آمرصاحب سرِ سرک ایستاده و منتظر ماست.
از موتر که پایین شدیم، مولوی ظاهر و شمسالرحمنخان شرایط را عادی و مناسب نشان دادند اما من در میان حرف آنها پریده گفتم که ساحه برای رفتن شما بسیار خطرناک است و اگر حتمی است که بروید، حداقل فرمانده بصیر سالنگی را که مسوول یک نیروی میکانیزه است، بخواهید و چندین ماشین زرهی و امنیتی باید با شما باشد.
آمرصاحب به طرف چپ جاده حرکت کرد و گفت همراه من بیا. من همراهش حرکت کرده، بار دیگر تکرار کردم که منطقه در عمق سه کیلومتری تحت سیطرۀ طالبان قرار دارد و نباید به طالبان اعتماد کرد. سپس از کشته شدن امیر حبیبالله کلکانی یادآوری کردم که چطور با عهد قرآنی فریبش دادند.
آمرصاحب بدون اینکه اعتنایی به گپهای من نشان بدهد، پرسید تفنگچه داری. گفتم که بلی دارم.گفت تفنگچهات را به من بده. بعد پرسید شاجور اضافی نداری. گفتم خیر. تفنگچه را در پشت کمربندش گذاشت و با قدمهای تند به سوی همراهانش که منتظر بودند برگشت.
Comments are closed.