احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:داوود خـدابخش - ۲۵ قوس ۱۳۹۸
از یونان باستان و فرهنگِ آن دوران آغاز مىکنیم. فرآیند شکلگیرى فرهنگِ یونانى را باید متمایز از دیگر فرهنگهاى دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میانرودان (بینالنهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و امریکاى لاتین و تا حدودى افریقاى سیاه. یکى از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتى در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخىِ خود را بدون یک اقتدار سلطنتى و از دل خود جامعه و در درجۀ نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخى و فرهنگى، قدرت سیاسى استیلاگر و پراهمیتى را نمىیابیم که قادر باشد معیارهاى اولیۀ تاریخى را مشخص سازد و برنامهریزى مشخصى را دنبال کند و به مسیر تاریخى شکل معینى ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعهیى از جوامع مستقل و کوچک سیاسى هستیم و اثرى از فکر برپایى یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراتورى را نمىبینیم.
در این مراحل آغازین هزارۀ اول پیش از میلاد، یعنى در سدههاى هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیینکننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض مىکرد. این عامل تعیینکننده، شکلگیرى یک فرهنگ شهرى بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهرى چنان نوآورىهایى را با خود به همراه آورد که چه بهطور عمودى در طول تاریخ بشر و چه بهطور افقى در سطح جهان تأثیرى ژرف از خود برجاى گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسى جامعۀ یونانى قدرتى فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایى، تجربه و هویت اجتماعى و نیز پرسشگرى و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولى با این حال در این مرحله نیز نشانى از یک استیلاى سلطنتى مشاهده نمىشود و همین امر گویاى بسیارى چیزهاست.
اهمیت تأثیرگذارى اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را مىتوان در تمدنهاى غیراروپایى دید. تا جایى که مىتوان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلى که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرجومرج بوده است. و اگر یک امپراتورى سقوط مىکرده، آنگاه شاهزاده یا حکمرانى وجود داشته که وحدت و یکپارچهگى از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایى جدید بازسازى کند. همین امر بدانجا مىانجامد که در فرآیند شکلگیرى فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسى، بلکه همچنین دین (با تمامى ابزارها، سازوکارها و سازمانهایش)، اسطورهها، ادبیات، معمارى، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعى متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتى مىشود و معطوف به قدرت جهت مىگیرند و راه گریزى برایشان باقى نیست. در پى آن است که امکان اندیشیدن به گونهیى دیگر از بین خواهد رفت. ولى یونان دوران باستان راهى دیگر پیمود.
دولتشهرهاى یونانى یا «پولیس» (Polis) از شگفتىهاى تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهاى سیاسى مستقل و پراکندهیى بودند که از درون یک فاجعه سر برآوردند. آنها زادۀ فروپاشى پادشاهىهاى قدسى مرکزمدار از نوع میکِنى (Mykene: سلسلۀ پادشاهى مقتدر در نواحى جنوبى یونان) در حوالى ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پى این فروپاشى، یک دوران سیاه طولانى سدههاى میانۀ پیش از میلاد آغازید. این دورۀ سدههاى میانه را از آن رو «سیاه» مىنامند که خطّ براى چندین سده ناپدید مىشود. بر پایۀ دستاوردهاى باستانشناختى، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنى از اواخر و اواسط سدۀ هشتم پیش از میلاد آثارى از خود برجاى مىگذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملى هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
ژان پییر ورنان، تاریخشناس فرانسوى این دگرسانى تاریخى را به سیاستمداران و اندیشهورزانِ یونانِ باستان (موسوم به «هفت خردمند» و امثال ایشان) نسبت مىدهد. از نظر وى، این تحول شگرف برآیند چند ویژهگى تاریخى بود:
بحران حاکمیت
«پولیس» (یا دولتشهر یونانى) هنگامى پدید مىآید که نیروى اعجازى ـ مذهبى پادشاه مقدسِ میکِنى (Mykene)، که تمامى کارکردهاى اجتماعى در شخص وى جمع بودند، فرومىپاشد. در پى آن وظایف پادشاه به شمارى بسیارى از دبیران دولت (Magistrat) در عرصههاى مختلف واگذار مىشود، مانند: نظامیان، قضات، اعضاى دولت، موبدان و… . بدین گونه سلطنت براى جمهورى جاى باز مىکند و قدرت سیاسى جمعى شده و گرانیگاه آن به درون جامعه و حوزۀ عمومى انتقال مىیابد. از این پس قدرت سیاسى ”امرى همهگانى” است.
پیدایى فضاى همهگانى
در حالی که قدرت پادشاه میکِنى در تالارهاى اندورنى و سرّى کاخ سلطنتى پنهان است، در عوض قدرت دبیران در پولیسهاى جدید، همهگانى و در فضایى باز عمل مىکند. از شواهد این فضاى همهگانى میدانهاى «آگورا» (Agora) هستند که محل تجمع شهروندان بوده است. شاهد دیگر، موقعیت جدید خطّ است که در این دوره به ابزارى براى انتقال اندیشه و در معرض قضاوت همهگان قرار دادن اندیشه بدل شده بود. در این زمان، قوانین به شکل نوشتارى اعلام مىشوند. هرچند که قدمت خطّ در آن دوران به دو هزار سال مىرسد، ولى در این برهه براى اولین مرتبه در پولیس یونانى متنهایى منتشر مىشوند که مىتوان آنها را «کتاب» نامید.
گسترش بیان و عقلانیت
از آنجا که «قدرت» در مجلس آزاد «آگورا» به نمایش گذارده مىشود و هر کس قادر بوده آن را مورد تردید قرار دهد، بنابراین یک تصمیم و یا یک قانونگزارى زمانى به تصویب مىرسد که بتواند همهگان را قانع سازد. این امر خود تنها زمانى ممکن بوده است که تصمیمها و قانونگذارىها از یکسو با چنان دلایل عینى و فراگیرى توأم باشند که پیشاپیش امکان هر نوع اعتراض و ایراد بدان را کاهش دهد و از سوى دیگر، این دلایل با یک برهانآورى باوربرانگیز مطرح شوند، به طوری که وضعیت روحى و میزان دریافت عقلانى مجلس آگورا نیز در نظر گرفته مىشود.
از نظر تاریخشناس فرانسوى «ورنان»، فکر متکى بر عقل و هنر گفتوگو، دو خلاقیت هوشمندى است که برآیند جمعى کردنِ قدرت در پولیسهاى نوبنیان بوده است. بعدها علومى نظیر منطق، فنّ جدل و فنّ سخنورى (logic, dialectic, rhetoric) فرآیند برهانآورى بهشدت عقلانى را شکل مىدهند. این علوم باستانى در واقع به آن چیزى مىپردازند که پیش از آن بهطور خودانگیخته از درون مجلس آگورا فراروییده بود.
تساوى در برابر قانون
اعضاى جامعۀ شهروندى با گام گذاردن به فضاى همهگانى و در تماس با یکدیگر بهتدریج درمىیابند که ”همنوع” (homoioi) و ”همسان” (isoi) هستند. آنچه که موقعیت یک فرد را در این جامعه تضمین مىکند، دیگر کارکرد ایجازى ـ مذهبى وى نیست که توسط آن در میان جماعت احترام کسب کرده است. سنجیدارى که فرد در این جامعه با آن محک مىخورد، توانمندى اوست که از یکسو در کنار همردیفان و همنوعانش در رستههاى پیادهنظام در میدان نبرد مىجنگد و از سوى دیگر در صحن مجلس «آگورا» برهانهاى عقلانى ارایه مىدهد. و از آنجا که هر نظر انتقادى و اعتراضى مىتوانسته از سوى شهروند کوچک و تهیدست گرفته تا اشرافى و توانگر در فضاى عمومى مطرح شود، بنابراین هر شهروندى مىتوانسته جایگزین شهروند دیگر شود. از درون این رابطه است که انسان ”تجریدى” شکل مىگیرد، به طوری که فرد فرد شهروندان در برابر قانون به دو معنا از حقوقى یکسان برخوردارند: همهگان هم تابع قانون هستند و هم خود در تدوین و تصویب همان قانون مشارکت دارند. فضیلتِ ”خویشتندارى” و ”میانهروى” (sophrosyné) بر جاى فضیلت اشرافىیى مىنشیند که هومر آن را مىستاید و هسوئید آن را ”افراط” (hybris) مىخواند و سرچشمۀ بىنظمى، بىعدالتى و خشونت مىداند. به واقع هم از دل همین مناسبات بود که انسانى کاملاً نوین شکل مىگیرد: «شهروند»ى که مىداند و مىخواهد که با همنوعان خود از نظر حق، عقل و حرمت انسانى برابر باشد.
دگردیسى در نگرش دینى
یونانىها نه تنها دولتِ مبتنى برعقل همهگانى را ابداع کردند، بلکه حتا به بدعت در دین نیز ـ هرچند که این امر تا اندازهیی پارادوکسیکال به نظر مىرسد ـ دست یافتند. در اینجا منظور از دین آن چیزى است که انسان مدرن از رابطۀ ”عمودى” میان انسان و خدا مىفهمد. پیش از آن، دین به کلى چیزى دیگر بود. دین آن چیزى بود که انسان بهطور ”افقى” به آن شکل بخشیده بود. این شکل از مناسبات خودویژۀ اجتماعى، پایۀ نظم اجتماعى متکى بر پالایش روح از خشونت است که با آیین اسطورهیى جلوهگر مىشد. ولى از آن پس این دولت بود که وظیفۀ تأمین نظم اجتماعى را برعهده گرفته بود و جُرم و جنایت را با استناد به قوانین انسانى کیفر مىداد.
بدین گونه بود که دین اگرچه ناپدید نمىشود، ولى نقش پیشینِ خود را از دست مىدهد. موقعیت دین از این پس به کلى تغییر مىکند: ۱ـ ستایش خداوند ذیل قدرت دولت قرار مىگیرد و یک کیش دولتشهرى شکل مىگیرد که به همان دولتشهر و منطقۀ آن محدود است. این پدیده در واقع به بیطرفى امر دینى منجر مىشود. از این پس، این امر سیاسى است که امر دینى را تعیین مىکند و نه برعکس، آنگونه که هنوز در جوامع باستانى عمل مىکرده است. ۲ـ در واکنش به این فرآیند، شکلهاى خصوصى از امر دینى پدید مىآیند، مانند اسرار خدایگان، برادریهای دینى، گمانهزنىهاى فلسفى دربارۀ خدایان و بالاخره تمام آنچه که مردمان از آن پس در مغربزمین ”دین” نامیدند.
تمایز میان «قانون» و «طبیعت»
”معجزۀ یونانى” زمانى کامل شد که آخرین چرخش در برابر دولت قُدسى پیشین روى داد، و آن این ایده است که انسان مجاز است در قانونى که خود وضع کرده است، دست برده و آن را تغییر دهد؛ و اینکه نظام اجتماعى مىتواند همواره مورد نقد و سنجش و بازبینى قرار گیرد و دستخوش دگرگونى شود. در واقع در این لحظه است که ”سیاست” به معناى واقعى خود پدیدار مىشود. دیگر تنها بحث قدرت و قهر اجرایى در میان نیست که کنش جمعى مشخصى را در چارچوب آیین و رسوم موجود و هرم (هیرآرشى) اجتماعى تعیین مىکند(زیرا دولتهاى قدسى نیز از این گونه بحثهاى مشورتى داشتهاند. انسانشناسان (آنتروپولوگها) نشان دادهاند که حتا در ”جوامع بدون دولت” نیز چنین مشورتهایى صورت مىگرفته است).
در اینجا بیشتر یک بحث جدى همهگانى دربارۀ قواعد یک همیارى اجتماعى صورت مىگیرد. پیششرط این چرخش، آگاهى یافتن نسبت به یک «خودرهبرى» نظام اجتماعى در برابر نظام طبیعى پیش از آن بود. انسان مىبایست درمىیافت که دو نوع نظم متمایز از یکدیگر وجود دارد: یکى نظم بَرین و ناپدیدار است که همانا نظم «طبیعت» (phýsis) مىباشد، و دیگرى نظم ساخته و پرداختۀ انسان است که منوط به شرایط زمانى و مکانى است و تغییرپذیر، نقدپذیر و اصلاحپذیر است و آن را نظم ”قراردادى” (nomos) مىنامند که برآیند یک ”قرارداد” میان انسانهاست. این بدعت و ایده بهطور مشخص در اواسط تا اواخر سدۀ پنجم پیش از میلاد، یعنى در دورۀ سوفسطاییان شکل گرفت.
یافت اندیشۀ علم
یونانىها با دستیابى و شناخت عقلانیتِ نقاد و سنجشگر و تساوى در برابر قانون، همزمان «علم» را نیز بدعت گذاردند. درک این مسأله مهم است که «دولتشهر» و «علم» ابداعاتى نبودند که بهطور تصادقى از پى یکدیگر به وقوع بپیوندند و مستقل از یکدیگر عمل کنند، بلکه این دو بیشتر یکدیگر را مىپروراندند و تکمیل مىکردند.
در آن برهه هر اندازه که بر استحکام و پایدارى دولتشهروندى افزوده مىشد، به همان اندازه از استیلاى قدرتِ دین باستانى مىکاست. دین باستانى دیگر در موقعیتى نبود که فرد فرد انسانها را وادارد تا به اعتقادات اسطورهیى یکسانى باور آورند. بر این اساس، عالمان و اندیشهورزان مىتوانند فرضیههاى گوناگونى دربارۀ جهان طرح کنند، همچنان که سخنوران سیاسى پیشنهادهاى نوآورانه را براى کنشهاى عمومى ارایه مىدهند. بنابراین یونانىها چنان گامى در جهت «علم» برداشتند که حوزههاى تمدن میانرودان (بینالنهرین یا مزوپوتامیا) و مصر هنوز در چنین موقعیتى نبودند.
«فیلیپه نِمو»، استاد فلسفۀ اقتصاد دانشگاه پاریس به نقل از «آندره پیشو»، استاد فرانسوى تاریخ علم مىنویسد که علم دو مسیر متفاوت را طى کرده است: یکى ”مسیر اشیاء” است و دیگرى ”مسیر ذهن علمى”. علم سنتى پیش از شکلگیرى دولتشهرهاى یونانى ”مسیر اشیاء” را طى مىکرده است. به واقع هم انسان در آن هنگام فنون زیرکانه و گستردهیى را براى انواع موضوعهاى علمى در اختیار داشت و بهکار مىبرد؛ براى مثال در مورد ستارهگان و اجرام آسمانى، اعداد و بیمارىها. ولى این فنون هرگز شکل نظریه به خود نگرفتند، یعنى شکل یک گفتمان تجریدى که بازگوى قواعد فراگیر و ضروری باشد و تابع قواعد کیهانى گردد. در حالی که در پى شکلگیرى دولتشهرهاى یونانى پژوهشهاى علمى شکل نظرى به خود گرفت؛ به عبارت دیگر، دو مسیر ”اشیاء” و ”ذهن علمى” درآمیختند. این تحول فکرى به سدههاى کلاسیک یونان باستان، به ویژه به دورۀ هلنیسم و نیز به دوران یونانى ـ رُمى بازمىگردد.
Comments are closed.