احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۰۳ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
بدایع زبانی
شعر مولانا در حد خوبی از زندگی و تجارب و لحظات آن سرشار است. قرابت با زندگی انسان، این شعر را از لحاظ زبان نیز بسیار به محاورۀ مردم نزدیک کرده است و این از امتیازهای مهم مولاناست. واقعیت این است که زبان شعر فارسی در قرن هفتم، یعنی دوران زندگی مولانا دچار نوعی محدودیت واژگانی است که تا یکی دو قرن بعد نیز ادامه داشته و حتی بیشتر شده است. در نگاه این شاعران، واژگان زبان به «شاعرانه» و «غیرشاعرانه» تقسیم شدهاند و شاعران، کمتر از دایرۀ واژگان معمول شاعرانه بیرون رفتهاند. یکی از علل این محدودیت، مسلماً محدودیت فضاست، چون وقتی فضا همان فضای سنتی شعرها باشد، زبان هم به تبع در یک دایرۀ بسته و محدود سیر خواهد کرد.
ولی مولانا همچنان که در عناصر خیال کاملاً آزاد عمل میکند، در زبان نیز کاملاً بیقید است و گاهی واژگانی در شعرش به کار میبرد که حتی امروز هم بسیاری از غزلسرایان سنتی جرأت کاربردشان را ندارند. ببینید:
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
شنگینک و منگینک، سر بسته به زرّینک
چون منکر مرگ است او، گوید که «اجل کو، کو؟»
مرگ آیدش از شش سو، گوید که «منم، اینک!»
گوید اجلش، کای خر! کو آن همه کرّ و فر
و آن سبلت و آن بینی، و آن کبرک و آن کینک
کو شاهد و کو شادی؟ مفرش به کیان دادی
خشت است تو را بالین، خاک است نهالینک
به موازات این خارجشدن زبان از دایرۀ بستۀ غزل آنروز، مولانا توجه ویژهای به زبان مردم دارد و بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات خاص محاوره را به طرزی هنری کار برده است، مثل «کلاه از سر ماه برداشتن»، «آسمان و ریسمان» و «کژ و مژ شدن» در این بیتها:
هله، هشدار که در شهر دو سه طرّارند
که به تدبیر، کلاه از سرِ مه بردارند
خرّما آن دم که از مستی جانان جانِ ما
مینداند آسمان از ریسمان ای عاشقان
چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
اما یک وجه دیگر از بدایع زبانی مولانا در دیوان شمس، ترکیبسازیها و یا تصرّفات شاعرانهای است که در واژگان میکند، به گونه که گاه آنها را به شکلهای غیرمعمول و تازه به کار میبرد. میپذیریم که بعضی از این تصرّفها بنابر مقتضیات وزن و قافیه بوده است، ولی در هر حال طراوت و تازگی خاص خود را دارد. گاهی نیز شاعر ما تصرّفهایی دستوری مثل جمعبستن نام اشخاص با «ان» دارد که زیباست و یادآور کاری که در عصر حاضر، نیمایوشیج و پیروان او کردهاند. کلمات «نازنازان»، «مریمان» (مریمها)، «واگشت»، «هشیاردل»، «خوشباران» و «نایافت» نمونههایی از این تصرّفهای هنری در زباناند:
دلنوازان، نازنازان در رهاند
گلعذاران از گلستان میرسند
خرّم آن باغی که بهر مریمان
میوههای نوزمستان میرسند
اصلشان لطف است و هم واگشتِ لطف
هم ز بستان سوی بستان میرسند
دو سه رندند که هشیاردل و سرمستاند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
ای ابر خوشباران! بیا، وی مستی یاران! بیا
وی شاه طرّاران! بیا، مستان سلامت میکنند
در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود
آنکو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او
در مجموع، میتوان گفت که برخورد مولانا با زبان، بسیار آزادانه و مقتدرانه است. زبان شعر در دست او وسیلهای قابل انعطاف و پرقابلیت است، نه زنجیری که بر دست و پای شاعر پیچیده باشد.
در حوزۀ موسیقی
اگر «موسیقی» را به معنی عام آن در نظر گیریم، یعنی هرگونه تناسبی که در اجزای شعر دیده میشود، دیوان شمس بدون شک غنیترین اثر ادبی زبان فارسی از نظر کاربرد انواع گوناگون موسیقی است.
مولانا متنوعترین وزنهای شعر را به کار برده است و کمتر وزنی از اوزان رایج و حتی کمکاربرد شعر فارسی را میتوان یافت که در این کتاب نمونهای نداشته باشد. در این میان البته آنچه بیشتر در دیوان شمس جلوه دارد، وزنهای پرتحرّک و شاد است که غالباً شکل دوری دارد، یعنی هر مصراع را میتوان به دو نیم مصراع مساوی تقسیم کرد و گاهی هر نیم مصراع خودش باز به دو بخش تقسیم میشود. در این غزلها، وزن چنان تپنده است که آدمی را بدون توجه به معنی شعر، به هیجان میآورد.
من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان شیوه کند برای من
شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد، وان کان زرم آمد
این تحرّک، به ویژه وقتی بیشتر میشود که مولانا از یک عامل زبانی موسیقیآفرین هم بهره میگیرد، یعنی تکرار که گاه در صورت سادۀ تکرار کلمه دیده میشود و گاه در شکل قرینهسازی در میان اجزای مصراع، یعنی نوعی تکرار ساختار و نه کلمه.
به لب جوی چه گردی؟ بجه از جوی، چو مردی
بجه از جوی و مرا جو، که من از جوی بجستم
بهار آمد، بهار آمد، بهار مشکبار آمد
نگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد
اما استفاده از وزنهای دوری، که مولانا سخت بدان راغب است، یک امکان دیگر موسیقیایی هم به شاعر میدهد و آن، استفاده از قافیههای درونی است. این کار، البته در شعر دیگران هم سابقه دارد، از جمله قصیدۀ معروف امیرمعزی:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم، اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن
از روی یار خرگهی ایوان همیبینم تهی
در جای آن سرو سهی بینم همه زاغ و زغن
اما در شعر مولانا، از سویی این نوع قافیهآرایی بسامد بالایی دارد و از سویی دیگر، شاعر گاه یک بدعت زیبای دیگر هم به خرج میدهد، یعنی نیمۀ دوم مصراعهای دوم را کاملاً یکسان اختیار میکند و غزل بدین ترتیب، شکلی تقریباً شبیه مسمط میگیرد. در اینجا دیگر قافیهآرایی معمول و سنّتی غزل دیده نمیشود، بلکه قافیههای درونی، جای قافیۀ اصلی را میگیرند. ببینید:
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
ذیدۀ عقل، مست تو، چرخۀ چرخ، پست تو
گوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند، دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند، بی تو به سر نمیشود
از وزن و قافیه که بگذریم به نوعی دیگر از موسیقی میرسیم که باز در دیوان شمس کاربرد بسیار دارد و آن، تناسبهای آوایی و معنایی میان کلمات است که در بلاغت قدیم، آنها را جناس و مراعاتالنظیر میگفتهاند. مولانا سخت به این تناسبها دلبسته است و غالباً میکوشد که در کنار دیگر اشکال موسیقی، آنها را نیز رعایت کند.
مولانا البته در اصل رعایت این تناسبها، به دیگر شاعران عصر نزدیک میشود، چون میدانیم که ایهام و تناسب، از دستاویزهای مهم و تکیهگاههای اصلی هنری در شعر قرن هفتم و هشتم و بعد از آن بوده است. ولی مهم این است که مولانا بر خلاف دیگران که غالباً به یک سلسله ایهام و تناسبهای خاص وابستهاند و کمتر از آن مدار خارج میشوند، به تناسبهای تازه و ابتکاری چنگ میاندازد و بسیار اندکاند بیتهایی در دیوان شمس که در آنها، ایهام و تناسبی معمولی و رایج دیده شود، مثل این بیتها که در اولی، از اصطلاحات بازی شطرنج استفاده شده است و در دومی، چهار عنصر اصلی در علم کیمیای قدیم (آب و خاک و باد و آتش)، آمده است:
تا کی دوشاخه چون رخی؟ تا کی چو بیدق کمتکی؟
تا کی چون فرزینکژروی؟ فرزانه شو، فرزانه شو
هفت اختر بیآب را کین خاکیان را میخورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
ولی چنان که گفتیم، این موارد اندک است و بیشتر تناسبهای لفظی و معنایی در شعر مولانا، تازه است و ابتکاری و در شعر دیگران، کمتر دیده شده است:
روز الست، جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجۀ لامکان تویی، بندگی مکان مکن
همه نقشها برون شد، همه بحر آبگون شد
همه کبرها برون شد، همه کبریا درآمد
سردهاناند، که تا سَر ندهی، سِر ندهند
ساقیاناند که انگور نمیافشارند
آمدهام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییام که نی، نی شکنم، شکر برم
و در این میان نمیتوان اشاره نکرد به تناسب زیبای میان «بنده» و «خربنده» در این دو بیت که علاوه بر جلوۀ هنری، از لحاظ معنایی نیز به کمک آمده است. در واقع اینجا جایی است که صورت شعر به تمام و کمال در خدمت معنای آن است:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت: «چه پیشهگزیدی؟ ای دغا؟»
گفتا که «من خربندهام، پس بایزیدش گفت: «رو!
یارب! خرش را مرگ ده تا او شود بندۀ خدا»
تلمیح و پشتوانه فرهنگی
مولانا در مجموع شاعری صنعتگرا نیست و این از امتیازات اوست که در آن عصرِ رواج بیرویۀ صنایع ادبی، نسبت به اینها تقریباً بیتوجه است. به همین سبب، تقریباً هیچ نشانهای از صنایع پرتکلّف و در عین حال بیهوده در شعرش دیده نمیشود و البته بزرگانی همچون حافظ و سعدی نیز در این ویژگی با او شریکاند.
مولانا از میان صنایع ادبی، جز آنچه در بخش موسیقی مطرح کردیم، به تلمیح هم سخت علاقهمند است و البته این امر، از آگاهی و دانش عمیق او نسبت به فرهنگ و معارف اسلامی نشأت گرفته است. در شعرهای مولانا، اشارههای بسیاری به آیات و احادیث، داستانهای مذهبی و ملی و حتی متون دینی ادیان دیگر به چشم میخورد که از سویی شعرش را از تلمیحهای زیبا بهرهمند کردهاست و از سویی دیگر، به پشتوانۀ معنایی این شعر افزوده است، چون میدانیم که تلمیح، به واقع هم نقش هنری دارد و هم نقش معنایی. مثالهایی در دیوان شمس برای این هنرمندی ارزشمند، بسیار است و من فقط به چند بیت از یک غزل بسیار زیبای مولانا بسنده میکنم که در آن، اشارههایی به متون متون و شخصیتهای مذهبی و تاریخی میتوان یافت.
یعقوبوار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم، انسانم آرزوست
گفتند: «یافت مینشود، جستهایم ما»
گفت: «آن که یافت مینشود، آنم آرزوست»
با آنچه گفتهآمد، میتوان تا حدودی بر یکی از رموز عظمت شخصیت ادبی مولانا وقوف یافت، یعنی توانایی ویژۀ این شاعر در رعایت جوانب صوری شعر، و این چیزی است که در آثار دیگر شاعران عارف ما کمتر دیده میشود، بهویژه شاعران پس از مولانا که شعرهای عرفانیشان بیش از این که رنگ هنری داشته باشد، سرشار از اصطلاحات عرفان نظری است و بدین ترتیب، آن عرفان که میباید توسط یک بیان هنری تلطیف میشد و باب طبع مخاطبان میگشت، همانند متون عرفانی غلیظ و محتاج شرح و توضیح شده و به همین سبب، غالباً متروک مانده است.
شعر مولانا جهانی ویژه دارد و به همین لحاظ، در میان آثار ادب فارسی به طرزی ویژه میدرخشد. این فضا نیز بیش از آن که متکی بر فضای سنت ادبی شعر فارسی باشد، متکی بر زندگی انسانهاست و به همین لحاظ، حتی در زمان و مکانی که مردمش با آن سنّت ادبی ناآشنایند، برای انسانها قابل فهم و جذاب است. این است یکی از اسرار توجه ویژۀ جهان امروز به مولانا جلالالدین بلخی.
Comments are closed.