گزارشگر:ناهید زندیپژوه - ۰۸ جدی ۱۳۹۸
میخاییل لرمانتف (۱۸۱۴ ـ ۱۸۴۱) با وجود عمر کوتاهش توانست آثار ارزندهیی از خود بر جای بگذارد. قهرمان آثارش اغلب مردمی تنهایند و حس تنهایی تقریباً بر کلیۀ آثارش سایه افکنده است. لرمانتف در اشعارش (تنهایی، قفقاز، بگذار کسی را دوست بدارم) از غم و اندوه تنهایی و بیکسی شکوه میکند. او در نمایشنامۀ «انسان و امیال» از این تنهایی بارها سخن به میان میآورد. لرمانتف در سیمای قهرمانان آثار خود، فقط احساسِ تنهایی خود را نشان نمیدهد، بلکه به نارضایتی خود از محیط اطراف نیز اشاره میکند، محیطی که در آن ارزش برای استعداد و انسانیت قایل نیست، به همین علت است که قهرمان منزوی و گاهی راندهشدۀ او به دامن طبیعت پناه میبرد و به دنبال یافتن همدلی است.
توماس هاردی (۱۸۴۰ ـ ۱۹۲۸) نویسندۀ شهیر انگلیسی و خالق رمان «جود گمنام»ـ که با واکنشهای خصمانۀ شدیدی از جانب خوانندهگان و منتقدان دورۀ ویکتوریایی روبهرو شد. در این رمان، به درد انسان بها داده شده است و وضع ناگوار زندهگی انسان در ابعاد مختلف، از جمله یأس، اندوه و تنهایی نشان داده شده که از این طریق تجسمات قوی، بالاخص تصویر خرگوش و دام بیان میشود. اساساً جود زندهگی بسیار دلگیر و محزونی دارد. مرگ فراموشنشدنی فرزندانش به اندوه او میافزاید. شخصیتهای رمان همانند خرگوش به دام افتادهاند که در دام سرنوشت گرفتار شدهاند. «جود» نماد مضمون غمانگیز انسان و وضع ناگوار اوست. هاردی او را «عروسک خیمهشببازی بیچاره» مینامد. و در نامهیی به دوستش اظهار میکند که جود نشاندهندۀ تفاوت بین زندهگی ایدهآلی است که انسان آرزویش را داشت و زندهگی محدودی که مجبور است آن را داشته باشد و این است تراژدی آمال برآورده نشده.
اشتفان تسوایگ، نویسندۀ معروف اتریشی (۱۹۴۲ـ۱۸۸۱). در داستان «بیستوچهار ساعت از زندهگی یک زن»، تعارضات روانی زن میانسالی به گونهیی نشان داده میشود که تنهاییاش سبب حوادثی شگفت میگردد، و سرانجام، اینکه او میتواند با بیان آنچه روحش را همواره آزار میداد، آرامش خود را بهدست آورد. در داستان «شب رویایی»، قهرمان داستان یک مرد است. حالات روانی این اشرافزاده گویای آن است که وی با از دست دادن نزدیکان خود و خیانت دوستش، از زندهگی دلزده شده، زندهگی برایش لذتبخش نیست و احساس تنهایی میکند و کاملاً منزوی شده است و اینکه چهگونه آن شب رویایی روی این مرد تأثیر مثبت میگذارد و او را به زندهگی بازمیگرداند و از حالت بیتفاوتی نسبت به دیگران خارج میکند. تسوایگ در داستانهای خود میخواهد از اسرار عمیق روان آدمی پرده بردارد و تأثیر همدردی را روی انسانها نشان دهد.
در رمان «لوته در وایمار»، نوشتۀ توماس مان، دید هستیشناسانۀ انسانی در ادبیات مدرن، که حاکی از تنهایی ذاتی بشر است، مطرح میشود. بشر موجودی تنها، غیراجتماعی و ناتوان از برقراری ارتباط با دیگران است. به گفتۀ توماس مان: «این تنهایی خاصِ یک نویسنده یا یک متفکر یا شماری انسان سرخورده و تنها نیست، بلکه واقعیت اساسی و گریزناپذیر هستی بشر است. انسانی که به این گونه ترسیم شده، ممکن است با سایر افراد تماس برقرار کند، اما تنها به شیوههایی سطحی و تصادفی».
این تنهایی اساسی بشر با آن تنهایی فردی که در ادبیات ریالیسم سنتی دیده میشود، متفاوت است؛ تنهایی در ادبیات واقعگرایی سنتی وضع ویژۀ انسانی است که به سبب شخصیت یا شرایط زندهگی خود در آن نهاده شده است.
تنهایی ممکن است مشروط به علل عینی باشد، مانند قهرمان تراژدی سوفوکل که به جزیرۀ خالی لمنوس رانده شده. یا مشابه رابینسون کروزوئه که بر اثر حادثهیی به چنین سرنوشتی دچار شده، و یا ممکن است به علل ذهنی و مولود ضرورت درونی باشد، مانند گریگور ساما قهرمان داستان تمثیلی «مسخ» کافکا و یا داستان گزارشی برای یک اکادمی یا یوزف کا، در رمان محاکمه و یا قهرمان داستان مرگ در ونیز نوشتۀ توماس مان. اما این تنهایی به طور کلی همواره فقط یک بخش یا مرحلۀ یک اوج یا فرود زندهگی یک جامعه است. تقدیر چنین افرادی، مشخصۀ پارهیی از تیپهای بشری در شرایط ویژۀ اجتماعی یا تاریخی است. در کنار و در ورای تنهایی آنان، زندهگی همهگانی، جدایی و همگرایی سایر افراد بشر همچنان جریان دارد، کوتاه سخن اینکه: تنهایی آنان تقدیری اجتماعی است و نه یک وضعیت و ایستمان جهانشمولی بشری.
گونۀ مدرن تنهایی به مثابۀ یک ایستمان جهانشمولی بشری، مشخصۀ نظری و عمل مدرنیسمِ رو به ابتذال است. هایدگر وجود بشر را «پرتاب شدن به زندهگی» توصیف کرده است. این گفته به این معناست که بشر نه تنها اساساً ناتوان از برقراری روابط با اشیا و اشخاص بیرون از خود است، بلکه تعیین اصل و هدف وجود بشر نیز امکانناپذیر است.
لوییجی پیراندلو، خالق آثاری همچون «هنری چهارم»، «یکی هیچکس صدهزار»، «مردی که گلی در دهان داشت» و «عشقهای بدون عشق»، تمام شخصیتهای داستانی او زندهگی را با احساس نیاز به ارتباط با دیگران و انس با سایرین میگذرانند، اما چون شیوۀ صحیحی برای ابراز احساسات نهفتۀ خود نمییابند، به صورت قربانی شک و تردیدها باقی میمانند و بدون هیچگونه ارتباطی در انزوای خود زندانی میشوند.
قابل توجه است که این ابزار گمگشتۀ برقراری ارتباط با سایرین، و یا شیوۀ صحیح برقراری ارتباط، انگیزۀ برونی ندارد، و اگرچه زیر تأثیر عوامل بیرونی و محیطی قرار میگیرد، اما پیراندلو آن را فقط در درون انسان جستوجو میکند؛ یعنی تراژدی موقعیت انسانی یک تراژدی صرفاً روحی و روانی است و رفتار نامنظمِ او را باعث میشود و او را سرآسیمه بر مقابله با محیط اطراف و جامعهاش میفرستد. آنان سعی دارند تا با دیگران به صحبت بنشینند، مخاطبانشان آنان را درک نمیکنند، از اینروست که فریادشان فقط در درون روح خود آنها طنینانداز میشود، آنگونه که سرانجام نسبت به خود دچار شک و تردید میشوند و به تصوری موهوم از خویشتن میرسند.
ایزیدور دوکاس مشهور به کنت دولوتره آمون، پیامآور شعر نو و نماد شورشگری در برابر نظام قراردادی ادبیات است. علیرغم تلاش لوتره آمون برای از بین بردن رمانتیسم، موضوعات به کار رفته در اثرش «سرودههای مالدورو»، مانند ناامیدی، خودکشی، اقیانوس، تنهایی، شب و غیره از مکتب رمانتیک سرچشمه گرفتهاند. لوتره آمون این اثر را به منتقدان زمان خویش تقدیم کرده، اما نقد ادبی قرن نوزدهم، به اندازۀ کافی در درکِ این اثر موفق نبوده است. سرودههای او، مانند تمام آثار اصیل، بازتاب مسایل و مشکلات زمانِ وی هستند. از آنجایی که نویسنده هیچ رد پایی از زندهگی شخصی خود باقی نگذاشته است، منتقدان بیشتر به دنبال کشف حقایق زندهگی او بودهاند تا در پی تحلیل اثرش. این سرودهها در حقیقت نوعی قدرتنمایی است برای مقابله با سرنوشت انسان تنها، زندهگی و مرگ او.
داستان «لنتس»، اثر گئورگ بوشنر، ترسیم گوشهیی از زندهگی نویسندۀ بزرگ دورۀ توفان و طغیان آلمان یاکوب میشاییل راینهلد لنتس است. که بر اثر تنهایی و افسردهگی روحی از محیط خانوادهگی و اجتماعی خود میگریزد و پس از قطع رابطه با گوته و طرد شدن از شهر و ایمار، برای نجات خویش به کشیش «ابرلین(oberlin) پناه میآورد. بوشنر، زمانی این رمان را نوشت که روشنفکران زیادی به دلیل معضلات اجتماعی که معلول نظام خودکامۀ نجبا بود منزوی، منفعل و دچار افسردهگی شدید روحی بودند.
بررسی دقیق زندهگی قهرمان داستان، نمایانگر این ویرانگری روحی و درونی است که نتیجۀ آن جنون و خودکشی افرادی همچون لنتس است. هدف بوشنر از نوشتن این اثر، نشان دادن سرنوشت غمبار یک فرد نبود، بلکه فرد در اینجا به عنوان نمایندۀ جامعهیی بحرانزده است که راه نجاتی نمییابد. و در حقیقت مشکل نیمۀ اول قرن نوزدهم میلادی، «تنهایی» را مطرح میکند.
در داستان رویت نور و همنوعان، تاریکی شب و تنهایی وحشتناک درونی لنتس مطرح میشود که در جستوجوی روابط سالم انسانی به برلین پناه میآورد. نویسنده در اینجا به راه نجات انسانِ ناآرامِ تنها اشاره میکند که راهی جز جستوجوی گرم درونیِ همنوعان خود و پناه به روشنایی ندارد. میشود حدس زد که ناآرامی قهرمان در واقع نشانگر وجود ناآرامی اجتماعی بود که آرامش را از افراد ربوده بود. مسالۀ آرامش فردی به عنوان نمادی برای طرح یک ایدهآل اجتماعی است که تمام خواستۀ قهرمان داستان در آن خلاصه میشود. آنچه لنتس از آن فرار میکرد، تنهایی مطلق، فقدان روابط اجتماعی و خلای وحشتناک درونی بود که شکافی عظیم در دنیـای او ا یجاد کرده بود.
آثار این تنشها آنقدر شدید بود که او در تنهایی حتا از خودش میترسید. موضوع تنهایی در جای دیگری از داستان نیز مطرح میشود: وقتی که تنها بود، آنقدر احساس تنهایی میکرد که مدام با خودش با صدای بلند حرف میزد و بعد دوباره جا میخورد و به نظرش میآمد که گویی صدایی غریب با او حرف زده بود. این تنهایی مرگبار، نتیجۀ فقدان روابط اجتماعی است. لنتس سرانجام به آرامش ظاهری رسید. اما ارتباطش با واقعیات جامعه قطع شد. فردی که قادر به تغییر و اصلاح نابهسامانیها نیست و هیچ امیدی هم بدان ندارد، سر به دیوانهگی میزند و با فدا کردن خود، واقعیات را همانگونه میپذیرد که وجود دارند.
بنابراین اثر لنتس نشانگر ناتوانی سیاسی و اجتماعی تودۀ مردمِ آن دوران و آثار مخرب روحی آن در افراد است. داستان، نشانگر یکنواختی زندهگی قهرمان داستان است که حاکی از افسردهگی حاکم فردی و اجتماعیِ آن زمان و شکست لنتس است که به هیچ طریقی راه نجاتی نمییابد و سرانجام این جنون است که همانند داروی بیحسی به او آرامش بیمارگونهیی میبخشد. علل این بحران روحی، انزوای تحمیلی، فقر، تحقیر، بیهویتی اجتماعی و ناکامیهای شخصی در زندهگی است که هریک از این عوامل طبیعتاً خود به افسردهگی شدید، بیتفاوتی سپس ترس و فرار از همه چیز، بیماری، جنون و خودکشی منجر میشود.
تنهایی انسانها و عدم احساسِ نوعدوستی در مقابل هم که تا حدی ثمرۀ دنیـای مدرن امروزی است، نتیجهیی جز سرخوردهگی و جنون فردی نخواهد داشت. قرن نوزدهم با تمام جوانب مثبتش، تاحدی موجب بیگانهگی انسان نسبت به محیط اجتماعی و خانوادهگی شده است که همین عوامل در نوشتار نویسندهگان متأخر به طور شفاهی محسوس میباشد.
منابع
۱ـ استارمی، ابراهیم، لنتس، اثر گئورگ بوشنر، بهانهیی برای توصیف معضلات اجتماعی در دورۀ بیدرمایر، نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۴۶، پاییز ۱۳۸۷
۲ـ بیاد، مریم. تفاوت بین قهرمانان داستانی زن و مرد در آثار توماس هاردی. نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۲۳، بهار ۱۳۸۴
۳ـ دادور، ایلمیرا. تنهایی در آثار سلین و آل احمد، نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۶، بهار و تابستان ۱۳۷۸
۴ـ قدیمی نوران، مهری. توصیف شخصیتها در داستانهای اشتفان توایگ، نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۲۲، زمستان ۱۳۸۳
۵ـ کیایی، محمدحسین. بحران هویت در نوشتههای پیراندللو، نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۷، پاییز و زمستان ۱۳۷۸
۶ـ قنادپور، آذین. تب و تاب نویسنده در سرودههای مالدورور اثر لوتره آمون، نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۵۰، زمستان ۱۳۸۷
۷ـ معتمدی آذری، پرویز. مفاهیم ادبیات واقعگرایی. نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۲۲، زمستان ۱۳۸۳
۸ـ یحیی پور، مرضیه. علل وجود عنصر تنهایی در آثار میخاییل لرمانتف. نشریۀ پژوهش زبانهای خارجی، شمارۀ ۳۴، زمستان ۱۳۸۵.
Comments are closed.