احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگوکننده: شجاعالحق نوری - ۰۹ جدی ۱۳۹۸
اشاره: راجع به جنگهای دهۀ هفتاد خورشیدی در کابل شمار زیادی نوشته اند که این نوشتهها شامل بیان تاریخی، خاطرات و پژوهشهای جامعهشناختی میشوند. به تازهگی نیز کتابی برای روایت مصایب و درگیریهای این سالها به قلم لطفالله راشد از نویسندهگان و خبرنگاران سابقهدار افغانستان نوشته است. «تبِ جنون» توسط یکی از چاپخانهها در هرات منتشر شده، اتفاقات سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ خورشیدی را در بر میگیرد.
لطفالله راشد راوی «تب جنون» است که پس از بیستوسه سال از آن حوادث دستنویسهای خود را ارایه کرده و واقعیتهای تلخ دوران جنگهای داخلی را داستان گونه و زنده به تصویر کشیدهاست.
لشکرکشیهای احزاب جهادی، گرسنگی و بیچارهگی مردم، پارچه پارچه شدن انسانها، تجاوز بر زنان، فریادهای مظلومان، سینه بریدنها، محاصره اقتصادی مردم کابل، میخ کوبیدنها، قتلها، فعالیت رسانهها به نفع گروپها و تنظیمهای مختلف، ویرانی آبادیها، راکتبارانها، تاراج خانهها و واموال مردم، محاصره شدید اقتصادی، تخریب تاسیسات عامالمنفعه، از بین رفتن اردو و نظام در کشور بمبارانها و موارد دیگری از این دست از برجستهترین موارد این کتاب است که بصورت مستند و آشکار نبشتهشدهاست. برای دانستن جزییات بیشتر از زندهگی و کارهای آقای راشد با او گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید.
——————————————–
* در آغاز در مورد زادگاه، زاد روز و تحصیلات تان به خوانندهگان ماندگار بگویید.
لطفالله راشد استم هر چند اجدادم در درۀ زیبای غوربند ولایت پروان زندهگی کرده اند؛ اما من در تابستان سال ۱۳۵۱ خورشیدی در شهر کابل در یک خانوادۀ روشنفکر دیده به دنیای هستی گشودم. در رشتۀ ژورنالیزم از دانشگاه کابل به درجۀ لیسانس فارغ شدم و در عرصۀ کار مسلکی در بخشهای مختلف کار کردهام.
ادارۀ اطلاعات رادیو افغانستان وقت و به دنبال آن برنامۀ خبری صبح بخیر افغانستان و همزمان کار در روزنامۀ نخست بیشترین و بهترین جایگاه برای فعالیتهای مسلکیام بوده و در همین راستا تلاشم برای کار در عرصۀ ژورنالیزم است چون این مسلک مقدس را دوست دارم و به کار مسلکی عشق میورزم.
*چرا ژورنالیزم را برای خواندن انتخاب کردید؟
شاید نوجوان بودم که کار در این عرصه مرا به خود جلب کرد. دل نوشتههایی از دوران مکتب با خود داشتم و تلاشم همواره همین بود و است که با این مسلک مقدس به نحوی پیوند داشته باشم. هرچند جبر زمان گاهی سبب میشود که کار در عرصۀ دلخواه در کشور مساعد نگردد اما باورم همیشه همین است که ژورنالیزم مسلک مقدس و پاک است هر چند متاسفانه از این مسلک به مفهوم واقعی آن در کشور کمتر استفاده میشود، اما آنچه در این قدسیت و امانتداری این مسلک نهفته مرا وادار کرده تا به هر نحوی که باشد پیوند کاریام را با این مسلک داشته باشم.
*چه کارهای از شما منتشر شده است؟
در تابستان سال ۱۳۹۱ اولین مجموعه طنزم «سنگ قبر» از چاپ برآمد و پیش از آن با رسانههای مختلف همچون روزنامههای داخل کشور و سایتهای مختلف انترنتی با نوشتن تحلیلها، مقالات و بعضی موارد دیگر همکاری داشتم.
*چرا «تبِ جنون» را نوشتید؟
آغاز نوشتن این کتاب با یک تصادف همراه بود. در واپسین سال دهۀ شصت خورشیدی افغانستان دستخوش حوادث غریب و ناآشنایی بود. در چنین شب و روزی که نمایندۀ سرمنشی سازمان ملل متحد برای افغانستان آقای بینن سیوان ظاهراً در تلاش آوردن صلح به افغانستان گام بر میداشت، من به عنوان یک محصل سعی داشتم تاریخها و وقایعی را که اتفاق میافتاد، یادداشت کنم. دیدگاهم این بود که این تاریخها و وقایع در جریان سالهای بعد حتماً جزء از سوالات مهم و به درد بخور خواهد بود. با گذشت زمان و رویداد هایی که به دنبال هم اتفاق افتاد مسیر ثبت یادداشتها تغییر خورد و به جزء اصلی کار و زندهگی مبدل شد. و اما چرا تبِ جنون را نوشتم؟
سالها باخودم در بحث و جدال بودم تاسرانجام تصمیم بر این گرفتم که آنچه را دیده و شنیدهام برای دیگران عرضه کنم. تبِ جنون روایت غریبی از ویرانی و بربادی کشورم است. کشوری که از جان بیشتر دوستش میدارم. تبِ جنون روایتی دردناکی است برای نسلهای بعد از من بهخصوص جوانان امروزی کابل زمین تا بدانند که نظام در سرزمینشان چگونه از هم فروپاشید. کیها با این ملت جفا کردند و چرا.
تبِ جنون شاید پاسخی باشد برای جوانی که با کنجکاوی میبیند چرا مادر گهگاهی در کنج حویلی شمع میافروزد و نبود کسی را آرام و بیصدا میگیرید؟ شاید این نبشته پاسخی باشد برای کسی تا بداند که چرا پدر در روزهای دشوار جنگ و مهاجرت آنان را تنها گذاشت و رفت تا دیگر هرگز برنگردد. پدر بیهمت بود یا بیهمتان روزگار نگذاشتند پدر به خانه برگردد. این و دهها انگیزۀ دیگر سبب شد تا یادداشتهای قلمیام را در قالب کتاب تبِ جنون تنظیم کنم.
*حالا وقتی به عنوان یک خواننده به تبِ جنون نگاه میکنید درمییابید که به بیان هدفی که داشتید، رسیدهاید؟
تلاش نمودم تا با روایت بخشی از واقعیتهای آن روزگار بخشهای از حوادث خوانین و سرگذشت تلخ کابلیان را بازگو کنم. با تمام توان تلاش کردهام تا در یک بیطرفی محض و امانتداری کامل راوی وقایعی باشم که شهر و کشورم را از قافلۀ تمدن صدها سال عقب راند و داغ بزرگی بر پیکر نسلها و تاریخ کشورمان گذاشت.
بدون شک تبِ جنون روایت کامل از حوادث کابل و کشور نبوده و چنین ادعایی هم وجود ندارد چه در آن زمان پوشش اطلاعرسانی تمام وقایع و حوادث حتا در پایتخت کشور کار غیرممکن بود، اما میتوانم ادعا کنم که تبِ جنون روایت بخشهای مهم حوادث دهه هفتاد را درخود دارد و توانستهام بازگوکنندهیی بخشهای عمده از رویدادهای تلخ تاریخ کشور بهخصوص پایتخت باشم، آنچه را که برای آگاهی نسلهای بعد از ما در هدف داشتم به آن برسم.
*چرا دهۀ هفتاد و حکومت مجاهدین با چالشهای زیادی رو بهرو شد و نتوانست به موفقیت برسد؟
گامهایی که امروز از سوی ابر قدرتهای جهان در افغانستان برداشته میشود پاسخ مناسبی خواهد بود که بگویم چرا مجاهدین در آن زمان پیروز نشدند؛ اما در بحث ریشه و آغاز این ماجراها باید گفت این موضوع ریشۀ طولانی دارد. بعد از هفت ثور ۱۳۵۸ و مهاجرت مردم به ایران و پاکستان مجاهدین بیخبر از بازیهای استخباراتی و نیرنگهای جهان دشمنان آراسته در لباس دوست را برادران خونی خود پنداشتند- در حالی که هدف برای مجاهدین یکی بود ایجاد احزاب هفتگانه در پاکستان و هشت گانه در ایران و امتیازدهیهای متفاوت برای هر حزب از سوی سازمانهای استخباراتی- بنیادی برای تطبیق برنامههای بعدی استعمار بود. بهخصوص بعد از پیروزی مجاهدین در افغانستان این ریشه به درخت تنومند بیاتفاقیها و تطبیق فرمایشات اجانب از سوی برخی از حلقات داخلی مبدل شد و بزرگترین پیامد آن که هم اکنون هم با آن دست و گریبان هستیم تفرقه میان اقوام ساکن در کشور است. جنگ استخباراتی کشورهای منطقه و همسایهگان آزمند فرصت مساعد ساخت تا عمال بیگانه با دست باز و جرأت زیاد وارد میدان جنگ شوند و از ناآگاهی مردم کمسواد اما مسلح و به شدت مذهبی استفادۀ اعظمی کرده، مردمان کشور را در ویرانی کشور وحکومتشان فعال و برازنده سازند. خودخواهیها و امتیازطلبیهای برخی از رهبران در این امر نقش فعالتر از دیگر موارد داشت.
*حوادث دهۀ هفتاد خورشیدی چه چیزیها برای آموختن دارد؟
تنها درسی که از حوادث دهۀ هفتاد و رویدادهایی که تا امروز جریان دارد میتوان گرفت این است که اگر «من»ها «ما» نشویم، افغانستان بدبختیهای بیشتری را تجربه میکند. تا زمانی که فکر افغانستان واحد و حب وطن همچون خون در رگهای هر خُرد و بزرگ این کشور جریان نیابد و تا زمانی که مردم با اتحاد و همدگرپذیری هر مفسد ولو عضو مفسد خانوادۀ خود را مردود نشمارند سقوط ما به قهقرای بدبختی و زوال روز تا روز سریعتر میشود.
امروز شعار دادنها، تمثیل به وطندوستی و فریب مردم بامضحکترین و بازاریترین شیوه به یک امر عادی و معمولی مبدل شده است و اگر مردم هوشیار نشوند و در پایان هر روز مسولانه در قبال خود و سرزمین خود فکر و اقدام نکنند، بعید است تا ما بازهم در مسیر صلح، آرامش و پیشرفت قرار بگیریم. تنها مردم است که میتوانند با ارادۀ قاطع و محکم خود سرنوشت جامعه، فرزندان و نسلهای بعد خود را به خوبی رقم بزنند.
*شرایط این روزها چه شباهت به دهه هفتاد دارد؟
برخلاف شایعاتی که برای هراسان ساختن مردم در جریان کمپاینهای انتخاباتی پخش شد. من شرایط مشابه به دهه هفتاد خورشیدی را حس نمیکنم. در دهۀ هفتاد خورشیدی حکومت داکتر نجیبالله به تنهایی و بدون حامی سابق خود اتحاد جماهیر شوروی اقتدار را در دست داشت و اما در میدان کشمکشهای درون حزبی و فشارهای مجاهدین قرار گرفت و از هم پاشید اما حکومت فعلی در افغانستان از حمایت قاطع و نیرومند حامیان بینالمللی بهخصوص ایالات متحده امریکا قرار دارد و به قول معروف سرنوشت از آنسوی دریا ها رقم میخورد نه از درون کابل.
اجازه دهید این سوال را با تحلیل جاندار یک پیر مرد جهان دیده که در همسایگی ما قرار دارد خلاصه کنم و آن این که «تا که پایگاه امریکایی ده بگرام اس د کابل کسی چلل کده نمیتانه!»
*تاحال چه استقبالی از تبِ جنون صورت گرفته است؟
من در یک حرکت حساب شده اولین نسخههای این کتاب را به شماری از مجاهدین که اکثرشان حالا خانهنشین اند توزیع کردم. روزهای بعد و هنگامی که با هر یک هم کلام شدم سوالم این بود که برداشتشان از کتاب چه بوده است. خوشبختانه هیچکسی راضی نبود و همه به نحوی مستقیم و یا غیرمستقیم گوشزد میکردند که نباید به فلان موضوع یا فلان اعلامیه و مصاحبه پرداخته میشد و یا هم جنگی که در فلان منطقۀ کابل آغاز شده بود عامل آن گروه رقیب بود که در مورد آن هیچ چیزی گفته نشده و دلایلی از این دست؛ اما جوانان و افراد بیطرفی که از این نسخهها دریافت کرده اند با دلچسپی آن را مطالعه میکنند و بارها شاهد بودم که تکههای از متن کتاب را برایم یادآوری کرده و درمورد آن با من قصه کرده اند.
*ممنون از این که فرصت گذاشتید.
از شما هم.
Comments are closed.