گزارشگر:دکتر مجیـد تفرشی - ۱۴ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
بدون توجه به شرایط منطقهیی بریتانیا در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ که مصادف با اواخر جنگ جهانی اول و تبعات آن است، نمیتوان به دلایل توجیهی و ضرورتهای تغییر در ایران، از نظر بریتانیا دستیابیم. بریتانیا در جنگ جهانی اول پیروز جنگ بود. این نکتۀ درستی است اما توجه نمیکنیم که بر اساس منابع گوناگون، این قدرت استعماری پیروز جنگ، بهشدت تضعیف شده و ورشکسته بود. این پیروزی به بهای ورشکستگی و شدیداً ضعیف شدن بهدست آمده بود که تبعات گستردهیی از جمله، بروز مشکلات اقتصادی داخلی و بحران مشروعیت و حضور در مناطق تحت نفوذ و مستعمره بهخصوص در مناطقی چون شبهقارۀ هند، آسیای مرکزی، خاورمیانه، خلیج فارس و محیط پیرامونی ایران داشت.
حکومت بریتانیا از سال ۱۹۱۷ یعنی از زمان آغاز روی کار آمدن بلشویک در روسیه و تشکیل حکومت شوروی، به مرور به این نتیجه رسیده بود که سیاستی را باید اتخاذ کند که بتواند در منطقه حضور متفاوتی داشته و بیش از پیش و با شیوههای جدیدی به ایران توجه کند. ما وقتی از حکومت بریتانیا صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که با پدیدهیی واحد و یکپارچه تحت امر دولت بریتانیا مواجه نبودیم. در منطقۀ ما، دولت بریتانیا یعنی دولت و وزارت خارجۀ بریتانیا از یک سو، وزارت هند و مستعمرات و نایبالسلطنه از سوی دیگر مؤثر و حاضر بودند. در بسیاری مواقع، نایبالسلطنۀ بریتانیا در هند و دستگاه رسمی دیپلماتیک تحت امر دولت مرکزی در لندن، هماهنگ نبوده و هماهنگ عمل نمیکردند و حتا بهطور همزمان در ایران نمایندهگان مستقل و مختلفی داشتند. ضمن آنکه دوایر دفاتر و سازمانهای امنیت بریتانیایی نیز بهطور موازی یا هماهنگ، در ایران نیز نفود داشتند. دستگاههایی که از آغاز قرن بیستم و بهخصوص جنگ جهانی اول، شکل نوینی به خود گرفت و تحت سه بخش امنیت داخلی (ام.آی.فایو)، امنیت خارجی (ام.آی.سیکس) و شنود (جی.سی.اچ.کیو) فعال شده بودند. در کنار این عناصر باید از امور نظامی و دوایر وابسته به وزارت جنگ یاد کرد که در دوران جنگ جهانی اول و پس از آن، در ایران حضور جدی گسترده و تأثیرگذار داشتند.
ضمناً باید توجه داشت که همیشه دولتهای بریتانیا از نیروهای غیررسمی و کمپانیهای تجاری و اقتصادی که در ایران حضور داشتند، کمک میگرفتند. این کمپانیها اگر چه بهطور مستقیم دخالت نداشتند اما عملاً تصمیمساز بودند. کمپانیهایی چون شرکت نفت انگلیس و ایران، بانک شاهنشاهی ایران، کمپانی قالی شرق و شرکت کشتیرانی برادران لینچ.
از حدود سال ۱۹۱۷ به بعد و بخصوص پس از انقلاب اکتبر روسیه، بریتانیا مصمم شده بود که در ایران تغییرات جدی انجام دهد یا از تغییرات جدید حمایت کند. در واقع پیشنهاد و تلاش برای تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ که در مورد آن صحبت زیادی شده، نتیجۀ این تصمیم است. درست است که این قرارداد یک قرارداد از بالا به پایین و تحمیلی به ایران بود و شخص جورج کرزن وزیر امور خارجۀ وقت بریتانیا و نایبالسلطنۀ پیشین آن کشور در هند، بسیار تلاش کردند تا آن را به ایران تحمیل کنند؛ ولی در واقع این قرارداد، محصول نیاز و ضعف دوران پس از جنگ بریتانیا در جهت حفظ ایران برای خود در برابر شوروی و دیگر خطرات بود. زمانی که بریتانیا برخلاف گذشته، پول زیادی نداشت و میخواست با این قرارداد، از طریق ایران و با یک برنامۀ راهبردی حضور در ایران و ارایۀ کمکهای مالی و نظامی به ایران، منافع منطقهیی خود را تداوم بخشیده و تضمین کند. با وجود همۀ مشکلات و معایب این قرارداد تا زمانی که قرارداد، دچار رسوایی مالی نشد و برای اجرای آن به حسن وثوقالدوله رییسالوزرا و دو وزیر ارشد او، فیروز میرزا نصرتالدوله و اکبر میرزا صارمالدوله برای پیشبرد آن رشوه داده نشده بود، تلاش برای تصویب و تثبیت آن در تهران و لندن ادامه داشت.
سوای شکست بریتانیا در به کرسی نشاندن قرارداد ۱۹۱۹ و تحولات دیگری چون تشکیل حکومتهای جدید در حجاز و بینالنهرین با برنامهریزی لندن و اجرای مأموران منطقهیی فرهیخته با نفوذ قدرت استعماری چون تامس لارنس و گرترود بل و طرح نقشۀ خاورمیانۀ جدید، ضرورت تغییر در ایران را اجتنابناپذیر کرده بود. برای نمونه، تحولات ناشی از سقوط امپراتوری عثمانی، شورشهای منتهی به انقلاب ۱۹۲۰ شیعیان در عراق و تشکیل حکومت مستقل ولی دستنشاندۀ فیصل در عراق با نقش مستقیم گرترود بل از طرف دولت بریتانیا، در تحولات ایران بازتاب و تبعات مستقیم و غیرمستقیمی داشت.
در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱، بریتانیا از راههای مختلفی چون تأثیرگذاری و کنترل دولتهای داخلی ایران، حضور نظامی مستقیم از طریق تشکیل پولیس جنوب، اشغال شماری از مناطق شمالی و جنوبی ایران، اعمال نفوذ از طریق مستشاران مالی و نظامی و همچنین لابی گسترده از طریق شبکههای مختلف فرهنگی و تبلیغاتی مأموران و حامیان خود، در ایران حاضر و فعال بود. در این مرحله و در اینجا، مسأله ایران برای بریتانیا، فقط خود ایران نبود؛ حفظ ایران، کلید حفظ نفت، خلیج فارس، جنوب غرب آسیا و بخشهایی از آسیای مرکزی و جنوب قفقاز بود. در این موقعیت پساجنگ، ادامۀ وضعیت ناکارآمد موجود در حاکمیت سلطنت قاجار که البته مدافعانی هم در بریتانیا داشت، اجازه نمیداد این عزم تغییر عملی شود. ولی در داخل ایران میان عناصری چون هرمن نرمن وزیر مختار دوران کودتا و جانشین او، پرسی لورن و همچنین برخی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان بریتانیایی حاضر در ایران، از قبیل ادموند آیرونساید، لیونل دانتسرویل، در نحوۀ انجام آن اختلاف نظر وجود داشت. این تصور عوامانه و نادقیق است که بگوییم رضاشاه برگزیده و خواستۀ مستقیم بریتانیا بوده است، ولی ضمناً اشتباهتر از آن اینکه تصور کنیم هیچ یک از عناصر در دستگاه بریتانیا به رضاشاه علاقهیی نداشتند و به قدرت رسیدن او مرهون حمایت و ایجاد تسهیلات مستقیم و غیرمستقیم بریتانیا نبود. شخص نرمن وزیرمختار وقت که اساساً چهرهیی ماجراجو بود، توانست بهتدریج لندن را با خود در حمایت از کودتا و ائتلاف رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی همراه کند. این امر با حمایت از دگردیسی دیویزیون قزاق از نیروی سنتی تحت سلطۀ روسها به نیرویی حامی بریتانیا، کمک مستقیم مالی به کودتاچیان قزاق و رفع موانع مواصلاتی و تدارکاتی نیروهای کودتا انجام شد. اگرچه مناسبات شخصی نرمن با رضاخان خوب بود، ولی جانشین نرمن، پرسی لورن بهسرعت مناسبات ویژه و کمنظیری را با رضاخان ایجاد کرد و چه در دوران نخستوزیری سردار سپه، چه در دورانگذار از قاجار به پهلوی و چه در دوران آغازین سلطنت پهلوی، نه فقط بهعنوان نمایندۀ کشور دیپلماتیک دوست پهلوی اول، که بهعنوان دوست و مشاور شخصی رضاشاه عمل کرد. این مناسبات ویژه در مکاتبات رسمی لورن و اوراق شخصی به جا مانده از او کاملاً مشهود و قابل ردیابی و اثبات است. لورن کسی است که توانست لندن را به تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی ترغیب کند. او بود که لندن را به دست کشیدن از متحدان قدیمی و سنتی چون شیخ خزعل و خاندان فرمانفرما، به نفع رضا شاه متقاعد کرد و در داخل نیز با شبکۀ گسترده مالی و تبلیغی خود، شرایط را برای سلطنت پهلوی تسهیل و هموارتر ساخت.
در فاصلۀ سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱، اتحاد جماهیر شوروی سیاست متغیر و متفاوتی را در قبال کودتا و تحولات پس از آن داشت. پس از یک دوره مخالفت و حمایت از شورشهای محلی چون جنبش جنگل، نخست حمایت از میرزا کوچکخان متوقف شد. پس از آنکه تلاش نافرجام تئودور روتشتین نخستین وزیر مختار رسمی شوروی در ایران برای ایجاد یک ائتلاف پنهان بین مسکو و احمدشاه علیه رضا خان و لندن به نمایندهگی میرزا رضا بصیرالدوله هروی به نمایندهگی از طرف احمدشاه، بهدلیل ضعف شخصی و تعلل و ترس ذاتی احمدشاه شکست خورد، بهتدریج روتشتین و جانشین او، بوریس شومیاتسکی، نسبت به رضاشاه موضوع مثبت و ملایمی اتخاذ کرده و توانستند مسکو را در جهت مماشات با لندن در حمایت از رضاشاه ترغیب کنند. باید توجه داشت که تجربۀ سی سال زندهگی و فعالیت سیاسی و رسانهیی مهم روتشتین در بریتانیا، از سال ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰ بهعنوان یک یهودی فراری انقلابی و دوست نزدیک لنین، درک عمیق و جایگاه خاصی در موضوع روابط مسکو و لندن برای او ایجاد کرده بود.
این تغییر موضع مسکو البته توأم با پیمان مهم امنیتی تجاری لندن و مسکو برای توقف فعالیتهای توسعهطلبانه بلشویسم در منطقه و گسترش مناسبات تجاری دو طرف بود که برای حکومت بریتانیا نوعی رهایی از کابوس گسترش بلشویسم و برای شوروی نوعی نجاتبخشی از بحرانهای اقتصادی و رویاروییهای اجتنابناپذیر بود. در یک سال قبل از کودتا، شرایط ایران آنقدر ناامن، شکننده و خطرناک شده بود که دولت بریتانیا اعلام میکند که از بیم گسترش جنگ داخلی و ناامنی نظامی و اقتصادی، همۀ همسران و کودکان اتباع خود و دیگر کشورهای دوست خود و کسانی که کار ضروری در ایران ندارند را از ایران خارج خواهد کرد. در این شرایط، از جهات مختلف، آمادهگی لندن برای حمایت از یک تغییر جدی ناگهانی، از طریق یک حرکت نظامی و ایجاد نوعی نظم نوین و نظام مستقل ومقتدر کاملاً محسوس بوده است. انتخاب رضاخان اگرچه با کمک عوامل انگلیسی چون آیرونساید بوده اما اینگونه نبوده که تنها تصمیم بریتانیا بوده باشد، ولی حاصل چراغ سبز و تسهیلات سیاسی، مالی و تدارکاتی بود که به رضاخان و عواملش نشان داده شد. این حمایت البته در بستر تحولات داخلی صورت گرفت و بر موج تغییرات ناگزیر سیاست داخلی سوار شد و به آن بهعنوان کاتالیزور و مکمل و عنصر تضمینی و تأییدی عمل کرد.
نکتۀ جالب در آخر کلام، تناقض آشکار منادیان عدم دخالت بریتانیا در کودتای ۱۲۹۹ در بررسی این حادثه و رخداد شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه است. این دسته از محققان در بررسی کودتای ۱۲۹۹، اصرار زیادی دارند که کودتا کاملاً منشای داخلی داشته و حاصل سالها کوشش داخلی و ضرورت عوامل کاملاً داخلی بوده ولی همین عده، در بررسی روند سقوط رضاشاه، در رویکردی کاملاً متناقض مدعی میشوند که در دوران پایانی سلطنت رضاشاه، هیچ خلل، مشکل و تزلزلی وجود نداشته و ناگهان در یک سپیده دم، فقط با مداخلۀ خارجی و بدون وجود عناصر و دلایل داخلی، رضاشاه مجبور به استعفا و خروج از ایران شد. حال آنکه شهریور ۱۳۲۰ محصول عوامل داخلی و حاصل مسوولیت شخص شاه و زوال تدریجی حکومت او در شش سال پایانی و بهخصوص در سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ بود. در این میان، یورش نیروهای ارتش بیگانه عنصر واپسین و ضربۀ نهایی بود. به همین دلیل است که در شهریور ۱۳۲۰ مردم ایران از نفوذ جنگ در داخل و اشغال کشورشان توسط بیگانگان ناراحت و معترض بودند، ولی هیچ ناراحتی و اعتراض جدی به سقوط حکومت رضاشاه و رفتن او از ایران از مردم ایران دیده و گزارش نشد.
منبع: مـد و مه
Comments are closed.