گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۱۵ جدی ۱۳۹۸
بخش چهارم و پایانی/
و کاستى دیگرى که هرچند در «دیوان بلخى» نادر است ولى بهدلیل اهمیتش در شعر کلاسیک باید ذکرى از آن داشت، پارهاى نقایص وزنى و قافیهاى است. بیشتر این نقایص البته در قصیدۀ «شب دیجور» دیده مىشوند و در آن شعر هم ما چندان محق به انتقاد نیستیم چون خود شاعر هم به مشکلاتش واقف بوده و بدان اشاره کرده (اى ادبپیشۀ نقاد! تو عذرم بپذیر…) امّا در جاهاى دیگر، باید این پدیده را حمل بر کمتوجهى ایشان به آراستگىهاى ظاهرى شعر کرد نه عدم تسلّط بر وزن و قافیه چون همانگونه که گفتیم، این نقصها اندکند و شاید در یک درصد ابیات رخ داده باشند و بس.
امّا از یک جلوۀ نسبتاً درخشان در موسیقى شعر شهید بلخى نباید غافل ماند و آن، توجه خوب به دو نوع دیگر موسیقى یعنى تناسبهاى لفظى و معنایى (موسیقى داخلى و معنوى) است. این تناسبها که غالباً در خدمت معنى شعر هم قرار گرفتهاند، توانستهاند تا حدودى فقر تکنیک آن را بپوشانند. در کنار اینها، بعضى شگردهاى زبانى نظیر استفاده از ضربالمثلها و یا کاربردهاى ویژۀ کلمات را هم باید ذکر کرد که متأسفانه اندکند امّا نشانگر این واقعیت که شاعر توانایىهاى بسیارى در تکنیک شعر داشته ولى از بد روزگار، این توان بالقوّه کمتر به فعلیت رسیده است. بههرحال این هم چند مثال از تناسبهاى لفظى و معنوى و دیگر شگردهاى زبانى:
از خون کامجویان لوح مزار نقش است
در راه کام مردن به از زکام مردن
صفحۀ ۲۰۶
به مسجد چند مىخوانى نمازِ با ریا، زاهد
که نقش بوریا بر آن نمازِ با ریا خندد
صفحۀ ۱۱۶
گه به خاک آمده ز افلاک، گهى باز رود
روح را نام روان شد چو روان سفر است
صفحۀ ۴۲
فخرِ دنیاى دگر فرهنگ شد
«فرّ» ما بردى، تو ماندستى و «هنگ»
صفحۀ ۱۶۲
اى که بر ما تو روادارِ چنین سرمایى!
ما روادار تو را گرمى نیران امشب
صفحۀ ۳۴
از دیگر صنایع و بدایع شعرى، در دیوان علاّمه بلخى اثر چندانى نمىتوان یافت. این اگر در شعر کسى دیگر رخ داده بود، جاى شگفتى و تأسف نداشت امّا ایشان نشان داده در تکنیک شعر توانایى بالقوۀ بسیارى داشته و اقبال کم او به آراستگىهاى صورى شعر، جامعه ما را از یک شاعر دردمند و مبارز و در عین حال صاحب سبک و تکنیک محروم ساخته است. این عالِم برجسته و بیدار با آنهمه اطلاعاتى که از فرهنگ اسلامى داشت، مىتوانست غناى چشمگیرى به درونمایۀ شعرش ببخشد ولى متأسفانه به تلمیحاتى معدود و پراکنده ـ آن هم به داستانهاى معروف و مکرّرى چون لیلى و مجنون یا شیرین و فرهاد ـ اکتفا کرده و در موارد نادرى هم که ذخایر علمىاش را به کمک گرفته، نتوانسته بدان معارف رنگ شعر بزند و حاصل کار، غالباً اثرى شده خشک، سنگین و دور از هنجارهاى طبیعى شعر ما:
سبّوح گفت هر سر مویم به یاد او
سبحان من توحّد بالعزّ والمعال
شد کام جان معطّرم از نفخۀ صبا
انى اشمّ رایحه المسک والغوال
آن دم که محو او شدم و رستم از خودى
آمد سروشِ هاتفِ غیبم که: «هان! ببال
این دستگاه خلقت و این مجمع حِکَم
از بهر توست، راه مده بر خود اختلال»
صفحۀ ۱۷۱
پس از این تفصیلات، اگر بخواهیم سیمایى از «بلخى شاعر» ترسیم کنیم، شاعرى پردرد، اندیشمند و جانباخته خواهد بود که توانِ هنرىاش را فداى خدمت به ملّتش کرده است. براى او سخت نبود با کمى کوتاهآمدن در برابر رژیم و کمى کنارهگیرى از مبارزه و پرداختن بیشتر به هنرش، شاعرى بسیار پرآوازه و ماندگار و افتخارآفرین نه تنها براى ملّت ما، که براى همۀ قلمرو زبان فارسى باشد، ولى آیا در آن صورت، خدمت بیشترى به جامعهاش کرده بود؟ در این باید شک داشت.
شک نداریم که علاّمه بلخى در بین شاعران معاصر کشور ما چهرهاى شاخص و برجسته است امّا آیا این برجستگى به گونهاى هست که بتوان شعرش را از هر جهت سرمشق نسلهاى بعدى دانست؟ شاید در حوزۀ محتوا و منش شاعرانه بله، امّا در عرصۀ تکنیک و توانایىهاى هنرى، نهتنها ایشان بلکه هیچیک از استادان آن نسل این توفیق را نیافتند و در این چندان هم مقصر نیستند مخصوصاً علاّمه بلخى که سالهاى سال از هر وسیلهاى براى رشد شعرش بىبهره بوده است. ما نمىتوانیم از او انتظارى را داشته باشیم که از استاد خلیلالله خلیلى در جامعۀ افغانستان یا مثلاً مرحوم شهریار در جامعۀ ایران داشتیم و به همین ترتیب، نمىتوانیم مدعى شویم که با یک قلّۀ شعرى سروکار داریم. این کمتوفیقى نه براى آن بزرگوار بلکه براى جامعۀ ماست که در آن بلخىِ آزاداندیش، توانا و خوشذوق چهارده سال تمام حتى از امکانات اوّلیۀ نوشتن هم محروم مىشود[۲۱] و برخى چاپلوسان کممایه و بىاحساس، از همۀ امکانات مادى و معنوى برخوردار؛ نه آنان به جایى مىرسند و نه او را مجال مىدهند، همانان که شاعر زنداننشین ما اینگونه از آنها مىنالد:
همگى خیر، ولى داد از آن دلکجکان
خاصه آن شاهپرستانِ تملّقگر شاه
دست بر سینه کج و هم سر و گردن شده کج
کج سراید که همین بنده غلام درگاه
گاه گوید که قَدَر قدرت و کیوان رفعت
گه نویسد به جراید؛ «شه اسلامپناه»
بُوَد از جورِ همین نفسپرستانِ دغل
که گروهى شده زندانى و افتاده به چاه
صادقان را همه در جرم خیانت بندند
که فلان گفت فلان روز زغال است سیاه
صفحۀ ۲۲۳
و کلام آخر این که هرچند شاعر جوان امروز ما ملزم به پیروى از سبک و سیاق هنرى شعر شهید بلخى نیست حداقل در این ملزم است که آن دلسوختۀ ملّت را بشناسد، به دیگران بشناساند و میراث عظیم فکرى او را پاس بدارد.
—
[۱]ـ دیوان بلخى، اثر سیداسماعیل بلخى، جلد اول، چاپ اول، ارگان نشراتى سیدجمالالدّین حسینى، تهران ۱۳۶۸، صفحۀ ۲۰۲.
[۲]ـ البته به احتمال قوى سهم عمده را خانواده داشتهاند ولى در مقدمۀ کتاب، هیچ اشارهاى به آنها و دیگر کسانى که دستنوشتهها را در اختیار ناشر گذاشتهاند نشده درحالىکه از جهت حفظ سندیت کتاب، ذکر اسم آن افراد و از جهت قدرشناسى، تشکرى از آنها در مقدمه کتاب لازم بود.
[۳]ـ پدربزرگ
[۴]ـ پدرکلان مادرى علاّمه بلخى، سیدقاسم خواجه نام داشته و دیوانى بهصورت دستنویس از او باقى است.
[۵]ـ دیوان بلخى، صفحۀ ۸۱
[۶]ـ در سخنرانىاى که در سال ۱۳۴۷ در جمع روحانیون مشهد در مدرسۀ عبّاسقلىخان این شهر ایراد شده و متن آن بارها به چاپ رسیده است.
[۷]ـ این رقم تقریبا برابر است با تعداد ابیات سرودهشده بهوسیله مولانا جلالالدّین بلخى و یا عبدالقادر بیدل که از پرکارترین شاعران فارسى بودهاند.
[۸]ـ در این کتاب فقط همین مقدار از آثار ایشان دیده مىشود و بقیه شعرها احتمالاً از بین رفته و یا بهدست گردآورندگان نرسیدهاند.
[۹]ـ «اتوم» در تلفّظ افغانستان همان «اتم» است و اینجا شاعر به انشتین اشاره دارد.
[۱۰]ـ همان پیه است در تلفّظ افغانستان
[۱۱]ـ دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینى و قاسم غنى، به کوشش عبدالکریم جربزهدار، چاپ پنجم، اساطیر، تهران ۱۳۷۴ ، صفحۀ ۱۷۱
[۱۲]ـ البته شهید بلخى از سنگاندازىهاى این گروه بىنصیب نمانده و برخى از متحجرین، عنادهایى آشکار یا پنهان با او داشتهاند.
[۱۳]ـ نظیر شعرهایى که مرحوم استاد خلیلى و دیگران در شکایت از بوروکراسى یا رشوهخوارى یا وضع مطبوعات کشور داشتهاند.
[۱۴]ـ دیوان بلخى، صفحه ۲۱۱
[۱۵]ـ براى نمونه نگاه کنید شعر بهاریۀ صفحه ۱۱ دیوان ایشان را.
[۱۶]ـ شعر مرحوم خلیلى نیز ـ علىرغم همۀ احترامى که به شخصیت ادبى و علمى ایشان قائلیم ـ جاى چندوچون دارد که شاید در مجال دیگرى بدان پرداخته شود. ما از آن روى شعر ایشان را مبناى مقایسه قرار دادهایم که از تعادلى نسبى در لفظ و معنا برخوردار است و در عین حال، بیشترین شهرت را در میان شاعران کلاسیکسراى افغانستانِ امروز از آن خود کرده است.
[۱۷]ـ دیوان حافظ، صفحۀ ۹۷
[۱۸]ـ نظیر این بیتها که انصافاً توصیف خوبى از سرماى زمستان در زندانند:
بانگ یک هیبت سرما چو برآمد به سحر
مانده در راه گلو بانگ خروسان امشب
اسپ تازى شده راضى که دهد زین و لجام
گیرد از خر به گرو یک جل و پالان امشب
گر جهان پر شود از آدم و شیطان، سرما
بوالبشر را ندهد فرصت عصیان امشب
صفحۀ ۳۰
[۱۹]ـ نظیر این ابیات که تصاویر آنها را بارها در شعر دیگران دیدهایم:
لب لعل تو یاقوت است و یاقوت است مرجان را؟
دو چشمان تو بادام است یا دام است مرغان را؟
دو زلفین تو زنجیر است اندر پاى مشتاقان
و یا تاریکى کفر است پوشانیده ایمان را؟ صفحۀ ۱۲
[۲۰]ـ مجموعه اشعار خلیلالله خلیلى، به کوشش مهدى مداینى، چاپ دوّم، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگى پژوهشگاه، تهران ۱۳۷۲، صفحۀ ۳۹
[۲۱]ـ شهید بلخى در زندان، شعرهایش را بر روى تکههاى کاغذ روزنامه یا پاکت چاى و سیگار مىنوشته و مخفیانه به بیرون مىفرستاده است. به روایت خانوادۀ ایشان.
Comments are closed.