گزارشگر:لورا اسپینی /ترجمۀ: مجتبی هاتف - ۱۶ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم/
اول اینکه برخی افراد که از یک طبقه یا حتی از یک خانواده بودند، اغلب سر از جبهۀ مقابل در میآوردند.
و نکتۀ
دوم اینکه انقلابها در دورههای تاریخی خاصی متراکم شده بودند -قرنهای ۱۴ و ۱۷ و اواخر قرن ۱۸ تا اوایل قرن ۱۹- اما دلیل روشنی برای به جوش آمدن تنشهای طبقاتی در آن دوران خاص، و نه در دورههای تاریخی دیگر، وجود نداشت. او گمان کرد که باید نیروهای عمیقتری در کار باشند و تصمیم گرفت این نیروها را بشناسد.
خوشبختانه، گلدستون بهلطف بیپولیاش دستیار آموزشی یکی از جمعیتشناسان دانشگاه هاروارد بهنام جورج ماسنیک شد، کسی که چشم گلدستون را به روی تأثیر ژرف اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ ازدیاد جمعیت در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم باز کرد. ازدیاد ناگهانی جمعیت جوان با تنشهای جدیدی در جامعه همراه شد، ازجمله افزایش فشار بر بازار کار و میل شدید به ایدئولوژیهای افراطی. گلدستون به این فکر میکرد که آیا ممکن است این انفجارهای جمعیتی نقشی در دورههای آشوب جوامع دیگر داشته باشد. او در دهۀ ۸۰ شروع کرد به ترکیب آرشیو اطلاعات مربوط به رشد جمعیت در دهههای پیش از وقوع انقلابهای اروپایی.
چند سال پیشتر، اطلاعات در سطح موردنیاز گلدستون در دسترس نبود، اما «گروه بررسی تاریخ جمعیت و ساختار اجتماعی کیمبریج»۱۰ در انگلستان علاوه بر گروههای مشابه دیگر در سراسر اروپا تلاش سختی را برای بازسازی تاریخچۀ جمعیتی براساس منابعی مانند دفتر ثبت وقایع حیاتی آغاز کردهاند. مشوق دیگر گلدستون انتشار اطلس تاریخی جمعیت جهان۱۱ اثر کالین مکایودی و ریچارد جونز در سال ۱۹۷۸ بود، که «همزمانی شگفتانگیزی» را در افزایش زاد و ولد و انفجارهای جمعیتیِ اروپا و آسیا در طول هزاران سال نشان میداد. او پس از چند ماه کلنجار رفتن با اعداد و ارقام، سرانجام لحظۀ کشف را تجربه کرد: «حیرتانگیز بود: واقعاً افزایشی ناگهانی در رشد جمعیت سه نسل قبل از وقوع هر شورش یا انقلاب بزرگ تاریخی مشاهده میشد».
توماس مالتوس در قرن هجدهم استدلال کرد که بالاخره سرعت رشد جمعیت از منابع رشد پیشی میگیرد و در غبار سمّی کشمکش و بیماری فرو میافتد، تا وقتی که دوباره به تناسبی کنترلپذیر برسد و فاز رشد جدیدی را آغاز کند. گلدستون نظریهاش را از مالتوس وام گرفت، اما نکتۀ مهم این است که گریزناپذیری شوم چنین چرخهای را در آن حذف کرد. در این نظریه ادعا شده بود که رشد جمعیت بر جوامع انسانی فشار میآورد و هر جامعه این فشار را به روش پیچیده و اختصاصیِ خود تحمل میکند. گلدستون این وضعیت را به زمینلرزه تشبیه میکند. نیروهای لرزهای تا زمان لرزش در زیر زمین انباشته میشود، اما اینکه ساختمانهای روی زمین پابرجا میمانند، فرو میریزند یا در حد متوسط آسیب میبینند به وضعیت ساختشان بستگی دارد. بههمین دلیل انقلابها در یک دورۀ تاریخی خاصی بیشتر میشوند، اما در دورهای دیگر آشفتگیها نمیتواند همۀ جوامع را از پا در آورد.
گلدستون دریافت که عناصر مختلف یک جامعه -دولت، نخبگان، تودهها- واکنش متفاوتی به این فشارها نشان میدهند، اما برهمکنش نیز دارند. بهعبارت دیگر، او با سامانۀ پیچیدهای سر و کار داشت که میشد رفتارش را بهبهترین شکل به زبان ریاضی نشان داد. مدل او برای علت وقوع انقلابها شامل مجموعهای از معادلات میشود، که میتوان به زبان ساده اینگونه بیان کرد: جمعیت پیوسته رشد میکند و به مرحلهای میرسد که در آن زمین دیگر توان تأمین منابع مورد نیازش را ندارد. سطح استاندارد زندگی تودهها پایین میآید و احتمال بسیج خشونتآمیز مردم بالا میرود. دولت سعی میکند با این وضع مقابله کند -مثلاً با تعیین سقف برای اجارهبها- اما چنین تدابیری به نارضایتی نخبگانی میانجامد که منافع مالیشان آسیب میبیند. از آنجا که نخبگان نیز همواره رو به فزونیاند و بر سر منبع محدودِ مشاغل بلندپایه و پول و نفوذ رقابتی تنگاتنگ دارند، طبقهشان به پذیرش ضرر و زیانِ بیشتر تمایل چندانی نشان نمیدهد. بنابراین دولت مجبور میشود برای آرامکردن تودهها به خزانه دست ببرد و درنتیجه بدهی ملی افزایش مییابد. هرچه دولت مقروضتر شود، در مقابلِ فشارهای بیشتر انعطافپذیری کمتری خواهد داشت. درنهایت، آن دسته از نخبگانی که به حاشیه رانده شدهاند در مقابل دولت به حمایت از تودهها برمیخیزند، خشونت گسترش مییابد و دولت آنقدر ضعیف شده است که نمیتواند جلویش را بگیرد.
گلدستون راههایی برای اندازهگیری پتانسیل بسیج تودۀ مردم، رقابت نخبگان و توان پرداخت دیون دولت پیشنهاد داد و مفهومی تعریف کرد بهنام «شاخص تنش سیاسی»۱۲ -بهاختصار پسی (psi) یا Ψ- که حاصلضرب سه مولفۀ بالا بود. او نشان داد که مقدار پسی (Ψ) پیش از انقلاب فرانسه، جنگ داخلی انگلستان و دو نزاع بزرگ دیگر در قرن هفدهم -بحران عثمانی در آسیای صغیر و اختلافات سلسلۀ مینگ تا کینگ در چین- بالا رفته بود. اما در هر مورد، یک عامل دیگر نیز در کار بود: شانس و تصادف. شکافی کوچک -مانند قحطی یا تهاجم خارجی- که در مواقع دیگر بهآسانی قابل ترمیم است، هنگام افزایش پسی به فوران اختلاف و خشونت میانجامد. نمیتوان محرک اولیۀ چنین فورانی را پیشبینی کرد و به زمان دقیق وقوع بحران پی برد، ولی میتوان فشارهای ساختاری و درنتیجه ریسک چنین بحرانی را اندازه گرفت.
مدل گلدستون ساده بود و خودش هم این را تأیید میکند. او میتوانست با این مدل نشان دهد که بالا بودن شاخص تنش سیاسی وقوع انقلابهای تاریخی را پیشبینی میکند، اما راهی برای پیشبینی وقایع آتی نداشت. این بستگی داشت به ترکیب دقیق سه مؤلفۀ شاخص پسی و نحوۀ تعامل آنها با نهادهای جامعۀ مورد نظر. تلاشهای گلدستون، گرچه ناقص بود، باعث شد انقلاب را از منظری جدید و نگرانکننده ببیند: نه بهعنوان نوعی اصلاحات دموکراتیک برای رژیمی منسوخ، فاسد و انعطافناپذیر، بلکه واکنشی در برابر نوعی بحران بومشناختی -ناتوانی جامعه در تحمل رشد سریع جمعیت- که بهندرت به حل بحران میانجامد.
این الگوها به گذشته محدود نمیشد. هنگامی که گلدستون آخرین سطور شاهکارش، انقلاب و شورش در دنیای مدرن نخستین۱۳، را مینگاشت، اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود. او اشاره میکند که مقدار پسی در بلوک شوروی در دو دهۀ منتهی به ۱۹۸۹ بهطور چشمگیری افزایش یافته بود و در کشورهای در حال توسعه نیز همواره بالا بوده است. او همچنین مینویسد: «بسی مایۀ تعجب است که امروزه ایالات متحده با چه سرعتی، از لحاظ مالیۀ دولتی و نگرش نخبگانش، همان مسیری را طی میکند که دولتهای مدرن نخستین را به سوی بحران سوق داد».
وقتی کتاب گلدستون در سال ۱۹۹۱ منتشر شد، تاریخدانان جبهه گرفتند. لورنس استون، مورخ بریتانیایی، در نیویورک ریویو آو بوکس اثر گلدستون را اینگونه توصیف کرد: «بیشازحد جسورانه و مبهم در ساخت مفهومی بهنام شاخص تنش سیاسی، که به اندازۀ تکشاخ واقعی است». خود گلدستون اعتراف میکند که کتاب در حد انتظارش اثرگذار نشد. او میگوید: «من و کتابم هر دو مغفول ماندیم». او بعدها در یکی از روزهای ۱۹۹۷ تماسی از پیتر تورچین دریافت کرد.
در آن زمان، تورچین دورهای از عمرش را سپری میکرد که بهطنز «بحران میانسالی» مینامد؛ همان روزهایی که در سن چهلسالگی زیستشناسی را رها کرد و به تاریخ گروید. یکی از علل جذب او به این پرسش که چرا جوامع از درون فرو میریزند این است که فروپاشیِ
بحران باعث میشود جامعه درمقابل آشفتگی بیرونی فوقالعاده حساس شود
یکی از آنها را به چشم خود دیده بود. او در روسیه به دنیا آمد اما خانوادهاش در سال ۱۹۷۸ به آمریکا مهاجرت کردند و تورچین تا ۱۹۹۲ به مسکو برنگشت. او به یاد میآورد که «در آن سال همهچیز کاملاً از هم پاشیده بود. ماه دسامبر بود؛ «روزگاری تیره و خوفناک. آدمهای مست و لایعقل همهجا ولو بودند». او و همسرش در مسیرشان به سمت بازار از کنار ماشینی که منفجر شده بود گذشتند و اعضای مافیا را دیدند که از دکهدارانِ وحشتزده بهزور پول میگرفتند، درحالیکه پلیس تماشا میکرد. این تصاویر در ذهن تورچین ماندگار شد.
تورچین میگوید وقتی با کتاب گلدستون آشنا شدم، دیدم «قابلتوجه» است، اما مدل پیشنهادیاش ناقص بود: «او چگونگی ورود جوامع به بحران را توصیف میکند، ولی از نحوۀ خروجشان بحث نمیکند». بنابراین تورچین تصمیم گرفت این مدل را تکمیل کند و دریابد که آیا چنین الگویی در دامنۀ زمانی و مکانیِ وسیعتر نیز کاربرد دارد یا نه. گلدستون بر دوران مدرنِ اولیه تمرکز کرده بود -دورهای در حدود چهار قرن که از ۱۵۰۰ میلادی شروع میشد- تورچین نقطۀ شروع پیمایش خود را تا ۸۰۰۰ سال قبل و عصر نوسنگی به عقب برد. او برای این کار باید مقادیر عظیمی داده جمعآوری میکرد و از این نظر خوشاقبال بود: رویکرد کمیّتیِ تاریخ که در دهۀ ۱۹۷۰ با دفاتر ثبت وقایع حیاتی آغاز شده بود، در دهههای اخیر شتاب چشمگیری گرفته بود.
گرچه تاریخِ مکتوب تکهتکه و پراکنده مانده بود، اکنون میشد دربارۀ چند و چون انقراض مردمانی که پیشتر زندگی میکردند حرفهایی نو زد، حتی اگر اثری مکتوب از آنها در دست نبود. و فراتر از آن، از دیدگاه ریاضیدانان، میشد این حرفها را با عدد و رقم بیان کرد. برای مثال، نمونههای یخی به دست آمده از سرزمین گرینلند نمایندۀ دقیقی برای فعالیت اقتصادی در اروپا از آب در آمد، چون لایههای همیشهمنجمدِ زمین آلودگی را در خود محبوس و نوساناتِ آلودگی را در طول قرنها ثبت میکند. بزرگی و ساختار ویلاهای اشرافزادگان نشان از رقابت نخبگان و گنجینههای سکه حکایت از دلواپسی دربارۀ کشمکشهای قریبالوقوع دارد، درحالیکه ناهنجاریهای اسکلتی سوءتغذیه را آشکار میکند؛ متغیری که نشاندهندۀ استاندارد زندگی است. از مدتها پیش به ارزش اطلاعاتی این متغیرهای نماینده پی برده بودند، اما اکنون دادههای کمّیِ چندین دهه و گاهی چندین قرن نیز به آنها اضافه شده بود، درنتیجه میشد روندهای تاریخی را در طول زمان تشخیص داد. هرچه نمایندۀ بیشتری برای متغیری خاص در دست داشتید، میتوانستید از گذشته تصویری روشنتر ترسیم کنید.
تورچین در سال ۲۰۰۳ در کتاب پویاییهای تاریخی الگوی چرخههای قرنی را در جوامعی نشان داد که از هزارۀ اول پیش از میلاد تا حول و حوش ۱۸۰۰ تطور یافته و به فرانسه و روسیۀ امروزی تبدیل شده بودند. او همچنین نشان داد که لرزههای کوتاهتری نیز بر ثبات این جوامع افتاده که نزدیک به ۵۰ سال طول میکشد. وی این دورههای کوتاه را «چرخههای پدر و پسری»۱۴ نامید: وقتی یک نسل متوجه وجود بیعدالتی شده، اقدام به اصلاح آن با روشی خشونتآمیز کرده است، نسل بعدی که تربیتیافتۀ همین وضع بوده از خشونت طفره رفته، سپس نسل سوم همهچیز را از نو شروع کرده است.
Comments are closed.