احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۲۰ جدی ۱۳۹۸
بخش نخست/
صفر
علی موسوی گرمارودی را میتوان از پیشگامان شعر انقلاب اسلامی و از معماران این بنا دانست. او از معدود شاعران نوپرداز است که در سالهای پیش از انقلاب با گرایشهای دینی به میدان آمده و از این ارزشها پاسداری کرده است.
او شاعری است پُرکار با شش دفتر مستقل شعر و هشت گزینه شعر که باز در این گزینهها نیز شعرهایی چاپنشده آمده است. او علاوه بر پرکار بودن، شاعری جامعالاطراف است، بدین معنی که در غالب قالبها و موضوعات رایج در شعر این سالها صاحب اثر است. چنین است که ما ناگزیر به ارزیابی شعر دو گرمارودی هستیم؛ گرمارودیِ نوپرداز و گرمارودیِ کهنسرا. و جالب این که بیشتر سرودههای این شاعر، در دو قطب نسبتاً بارز و دور از هم جای گرفتهاند، در شعر سپید و قصیده.
نوسرودهها که به گمان من ساقه اصلی آثار موسوی گرمارودی را میسازد خود به دو گونه است. گونهای از آن، شعرهای خطابی و البته غالباً آیینی که من به تفصیل بدان خواهم پرداخت و گونهای دیگر، آثاری است عاطفی و برخوردار از تجربههای عینی زندگی. این دسته از شعرها شاید برای کسانی که شاعر ما را فقط در پشت تریبون دیدهاند و به خوانش مکتوب مجموعه آثارش نپرداختهاند، قدری خلاف انتظار باشد..
یک شاخصه مهم نوسرودههای گرمارودی تنوع محتوایی آنهاست و شاخصه دیگر، جنبه کاربردی نسبتاً قویشان. باید از انصاف نگذریم که حتی استادانهترین قصیدههای این شاعر نیز از لحاظ وسعت دایره مخاطبان به این شعرها نمیرسد. بعضی از آنها، از آثار درخشان دهه شصت است و از اسباب شهرت این شاعر، همچون «خط خون» و «در سایهسار نخل ولایت«.
به گمان من بیشتر ارزش و اعتبار «خطّ خون» به خاطر خطشکنی آن است و پیشگامی شاعر در آنچه آن را شعر موضعمند آیینی به ویژه در گرایش عاشورایی میتوان دانست. سخن در ایجاد این گونه شعر و ریشههای آن در آثار متفکران انقلابی مسلمان در نیم قرن اخیر، ما را از سخن اصلی بدور میافکند. اینقدر میتوان گفت که «خطّ خون» مشهورترین شعر عاشورایی تا زمان خود در قالبهای نوین بوده است. بخشی از این شهرت مرهون نگرش نوین، انقلابی و تاریخی شاعر به واقعه است و بخشی نیز به واسطه بدایع هنری آن، بهویژه آغاز و پایانی ابتکاری و به خاطر ماندنی.
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را
که مَهر مادر توست.
پایان سخن…
پایان من است
تو انتها نداری
ولی آنچه در میانه این دو فرازِ این شعر پانزده صفحهای بیان میشود، همواره یکدست نیست. سخن گاهی سخت برجسته و غافلگیرکننده میشود، مثلاً در اینجا که هم در صورت بدیع است و هم دارای پشتوانه فکری نیرومند، یعنی رویارویی دایمی حق و باطل.
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در کائنات، دو پاره کرد
در رنگ
اینک هر چیز، یا سرخ است
یا حسینی نیست
و گاه کمابیش فرود میآید، از این دست:
تو فراتر از حمیّتی
نمازی، نیّتی
یگانهای، وحدتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیبتر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
یک
ولی موسوی گرمارودی با همه شهرت و تسلطی که در قالبهای نو دارد، از قصیدهسرایی نمیتواند دست بکشد و شاید خوشتر داشته باشد که هم بدین صفت مشهور باشد و ممتاز.
بیشتر این قصیدهها از نظر وزن و قافیه یادآور قصاید خاقانی و انوری و دیگر استادان قصیدهسرای کهن است، مثل این قصیده خاقانیوار در ستایش مرحوم امیری فیروزکوهی که از بهترین آثار گرمارودی به حساب است:
فیروز باد کوه دماوند و کردرش
کاستاده چون امیری در پیش لشکرش
آن کوههای خُرد و کلان پیش روی او
خود لشکر ویاند، ستاده برابرش
وان جایجای چادرش مِه به درّهها
گویی به پاست خرگه خیل مظفّرش
آن سیمگونه قلّه وی اندر آفتاب
از سیم و از زر است یکی خود بر سرش
وان ابرک سپیدکِ برجسته بر ستیغ
گویی پَری است برزده بر فرق مغفرش
استادیِ شاعر در قصیدهسرایی با همان سنگ و ترازوی این قالب، ناگفته پیداست. ایهام در کلمات «فیروز» و «امیر» و پیوند دادن استاد به دماوند که خاستگاه او در دامنههایش بوده است، به نوعی به تناسب مقام است و سخت نیکو افتاده است. این چکامه و دیگر چکامههای موسوی گرمارودی از بدایع زبانی و کشفهای تصویری هم خالی نیست.
ولی نوآوریهای موسوی گرمارودی در قصیده بیشتر در جزئیات است و نه کلیات، و غالباً به سبب کهنبودن زبان و ساختار کلّی، آنقدرها خود را نشان نمیدهد که در شعرهای نو نشان میداد.
قصیده قالبی است با کمترین انعطافپذیری. شاعر غالباً بیش از این که قصیده را به رنگ خویش بسازد، خود به رنگ قصیده درمیآید و تسلیم شرایط و مقتضیاتِ سنتی این قالب میشود. من حس میکنم که در این کشاکش، موسوی گرمارودی بیش از این که توانسته باشد سمند قصیده را به میدانهای امروز بیاورد، خود سوار بر آن به میدانهای کهن رفته است و چنین است که قصایدش حتی بیش از قصاید اوستا و اخوان، «قدمایی» مینمایند.
غالب قصیدههای موسوی گرمارودی بر همان ساختار سهقسمتی قدیم بنا شده است: تشبیب و تغزّلی که غالباً وصف بهار است و طبیعت; گریز به موضوع اصلی و سپس دعاییه با همان ساختار کهن.
عناصر خیال در قصیدهها غالباً همان عناصر خیال قدیم است و کمتر از دایره گل و سنبل و گاه عناصر میخانهای دور میشود. تنها چیزی که میتوان حس کرد، تنوع بیشتر این گلها و گیاهان است.
از این گذشته در بیشتر این شعرها نمیتوان یک تشخص بومی یا موقعیتی خاص سراغ گرفت. مثلاً وصفی که شاعر از مرحوم مهرداد اوستا دارد، همانگونه است که از استاد مشفق کاشانی دارد. شعرها کمتر شخصی و وابسته به موقعیتهای خاص شدهاند، مگر در اندک قصیدههایی از نوع «آبشار نیاگارا» که معلوم است به واسطه تأثیر عینی شاعر از مشاهده آبشار، متفاوت با دیگر توصیفهای او از کار درآمده است.
ای از شکوه بیشتر و از وقار هم
دریای باژگونِ روان، آبشار هم
از نعرهات بلند، دل اژدها تهی…
چون اژدها دمان و چُنو بیقرار هم
پنداشتم که یال هیون خداستی
دیدم ولی که یال هیونی، سوار هم
کوهی بلند، یکسره از سیمِ تر زدی
کاینسان سپید و تافتهای، آبدار هم
ولی با این همه اگر صرفاً با معیارهای کهن قصیدهسرایی به سراغ قصاید علی موسوی گرمارودی برویم، او را از بسیاری اقرانش قویتر خواهیم یافت و حرفهایتر.
دو
در باقی قالبهای کهن، شاعرِ ما در سطح قصیدههایش ظاهر نشده است. دشواری کار اینجاست که در غزلها و مثنویها و به ویژه این دومیها، آن مایه از طنطنه و زبانآوری که میتوانست مخاطب را به اعجاب وادارد و تسلیم قوّت طبع شاعر سازد هم لاجرم پیدا نیست. از سویی دگر آن «حادثه»هایی که میتوانست سبب غافلگیری مخاطب شود هم غالباً دیده نمیشود.
به نظر میرسد که گاهی موقعیت اجتماعی و شخصیت ادبی افراد، سدّی در برابر صمیمیت شعرشان میشود. این گونه از شاعران غالباً ناچار به پاسخگویی به انتظاراتیاند که جامعه به عنوان یک «شاعر متعهد و سرشناس» از آنان دارد. همین شاید تا حدودی شخصیت شفاف و صمیمی آنان را در پردهای از رسمیّت میپوشاند و لاجرم بر شعرشان هم تأثیر میگذارد. موسوی گرمارودی آنگاه که ناچار است از مسایل بزرگ ملّی و مذهبی سخن بگوید، لاجرم به مقتضای این موقعیت، قدری تشریفاتیتر سخن میگوید و برعکس، آنگاه که مثلاً آرزوی یک محبوس را بیان میکند (صدای سبز، ۴۵۷)، سخنش سخت صمیمی و بیپیرایه میشود، یا آنجا که شعری درباره زعفران میگوید (صدای سبز، ۴۵۴) و یا توصیفی شاعرانه از یک گیاه آبزی دارد (صدای سبز، ۴۵۳). من در اینجا «آرزوی محبوس» را برای نمونه نقل میکنم که به گمان من از بهترین شعرهای موسوی گرمارودی است:
خوشا دوباره کنار تو و کتابی باز
درخت و سبزه و آبی و آفتابی، باز
به قدر روزیِ یکروزه، میوهای، نانی
ز دستپخت تو هم، دلمهای، کبابی، باز
یکی دو پنجه سه تار و سه چار ناله نی
دو چشم بر هم و بر سینه تو خوابی باز
سحر ز شبنم نوش لبان غنچه تو
چون آفتاب مکیدن، گهی شرابی، باز
گهی به بوسه فرو بستن آن لب شیرین
که میکند ز سر دلبری، عتابی، باز
یکی دو دور ورق در قمار عشق زدن
چو باختی، ستدن بوسههای نابی باز
قسم به چشم تو، گیتی و هر چه دارد، نیست
به چشم عاشق من، بی تو، جز سرابی باز
Comments are closed.