گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۲۱ جدی ۱۳۹۸
یکی از متون ادبی مشهور در غرب، داستانی بهنام The Cask of Amontillado نوشته اِدگار آلنپو است که در اوایل قرن ۱۹ در امریکا میزیسته است. خصوصیت این داستان را خلق یک فضای نهایت ترسآور و هیجانی توصیف کرده اند و به همین خاطر آن را یک اثر ادبی برجسته از نوع Dark Romance یا رومانسی سیاه میگویند. این داستان مبتنی بر عطش انتقام است که دو طرف آن را دو دوست تشکیل میدهند. طرف منتقم در این داستان، فردی فقیر بهنام Montresor است که در صدد انتقام و شکنجه دوست ثروتمند و با وجهه خویش بهنام Fortunato میباشد. او مدعی است که دوستش برعلاوه آزارهای فراوانی که به او رسانده و او پیوسته با شکیبایی تحمل کرده است، باری او را توهین و تحقیر نمود و این امر سبب شد تا او مصمم به انتقام شود.
این انتقام باید توأم با شکنجه باشد و طوری انجام شود که هیچ خطری را متوجه خودش نسازد. او نقطه ضعف طرف را میشناسد و میداند که او علاقه مفرط به مشروب دارد و به تخصص در شناخت انواع آن به خود میبالد. در اوج یک جشن میباشد که او را در حال مستی مییابد و خود نقاب مخصوص جشن به رو میکشد و عبایی فراخ میپوشد و با همان حال به دوست خود دست میدهد و به او میگوید که من یک بشکه شراب ایتالیایی Amontillado خریدهام، اما هنوز تردید دارم که اصلی باشد و به کسی نیاز است تا آن را آزمایش کند. دوستش را هیجان فرا میگیرد و برای رفتن با او جهت آزمایش مشروب داوطلب میشود. هردو به خانه او میروند که به دلیل روز جشن، کسی آن جا نیست و او دوست خود را به قبرستان خانوادهگی خود در پایینترین لایه زیرزمینی منزل شان میبرد که جایی سرد و تاریک و خیلی ترسناک و آراسته با تپههای استخوان و جمجمه مردهگان خانواده است تا خمره مشروب را که گویا از قبل توسط او در آن جا تعبیه شده است، بیازمایند و با سرکشیدن چند بوتل شراب در عمق سرداب، خود را گرم کند و امکان آسیب را تلافی نماید.
پیش از رسیدن به نقطۀ پایانی آن جا از دوستش میخواهد که برگردند تا به او که انسانی محترم و دارای ثروت و جایگاه است، آسیبی نرسد. آن دوست اما اصرار میکند که مشروب را باید بیازماید. وقتی همچنان به پیش سیر میکند، به دیوار گورستان برمیخورد که در آن حفرهیی با عقبه سنگی به قد و قامت یک انسان است که از پیش در آن زنجیر و چنگک فولادی با یک قفل نصب شده است. او با عجله خود را به پشت دوست مستش میرساند و او را درون حفره با زنجیر از کمر میبندد و قفل میزند و باز خودش شروع به دیوارکردن دهنه حفره با خشت پخته و مواد لازم که از قبل تعبیه کرده بود، میکند. دیوار هنوز به پایان نمیرسد که دوستش کمکم هوشیار میشود و ماجرا را درک میکند و ابتدا با فشار و تکان میخواهد خود را رها کند که نمیشود و باز واویلا و گریه سر میدهد که با فریادهای بلندتر و پر از خشم طرف مواجه میشود. در آخرین سنگ دیوار، هقهق خفیف خنده قربانی از سوراخ دیوار به گوش میرسد که گویا شوخی دوست خود را تحویل میگیرد و به او وعده میدهد که از این بابت در جمع دوستان و خانواده باهم زیاد خواهند خندید.
باز وقتی متوجه جدیت موضوع میشود، نام خداوند را به میان میآورد و از دوست خود میخواهد که روی خدا را دیده، او را رها کند و هردو باهم برگردند. طرف اما این تضرع را هم تحویل نمیگیرد و در حالی آخرین خشت را در سوراخ میگذارد که صدای دوستش به تدریج گُم میشود و جز صدای حرکت خفیف زنجیرها از پشت دیوار شنیده نمیشود. درزهای دیوار را گچ میزند و دیوار را با استخوانها ستر میکند و خود در حالی از زیر زمین برمیگردد که دلش از ثقل خشم و حس انتقام، سبک شده بود. آن مرد درست نیم قرن بعد بود که قصه ماجرا به مردم گفت و به روح دوستش درود فرستاد.
Comments are closed.