گزارشگر:گیسو فغفوری - ۳۰ جدی ۱۳۹۸
این روزها کتاب «فرمانده مسعود» از ژیلا بنی یعقوب، روزنامهنگار شناختهشدۀ حوزۀ اجتماعی در ایران، در نشر پارسه منتشر شده است؛ اثری دربارۀ احمدشاه مسعود، شخصیت برجستۀ افغانستان که نویسندهاش از سال ۸۱ تا سال ۹۷ در ۱۱ سفر به کابل، پنجشیر و مزارشریف با بیش از ۳۳ نفر از اعضای خانواده و یاران مسعود گفتوگو کرده است. غیر از دو نفر، یک ایرانی – محمدحسین جعفریان – و یک جاپانی -هیرومی تاگوکورا، عکاس جاپانی که ۵۰۰ روز در کنار فرمانده زندهگی کرده – همه از افغامستان هستند.
این کتاب ابعاد مختلفی از چهرۀ فرماندهی که نگذاشت طالبان وارد بر افغانستان تسلط کامل پیدا کنند را به تصویر میکشد؛ مردی که اکثر مصاحبهشوندهگان او را با نام «شیر درۀ پنجشیر» نامیدهاند، مردی که هم دوستان زیادی در افغانستان دارد و هم منتقدان. برخی از همرزمان و یارانش در این گفتوگوها خطاهای او را برشمردند و برخی همچنان به ارایه چهرۀ قدسی از او ادامه میدهند. هرچند تأکید بنییعقوب ارایه تصویری چندجانبه از قهرمان ملی افغانستان است و ناگزیر مسایل فنی جنگ بخش عمدهیی از کتاب را در بر میگیرد مثلاً در فصل نخست کتاب «ورود به پنجشیر» از میزان پیشروی نیروهای طالبان و ناتوانیشان در تصرف پنجشیر، روایتی ارایه داده است یا در گفتوگو با ژنرالهای متعدد نظیر «عبدالودود»، «محبالله خان»، «عزیزالرحمان»، «مارشال محمدقسیم فهیم»، «یونس قانونی»، «ژنرال عبدالصبور صبور»، «ژنرال بسمالله خان» یا دوستانش همچون «مصطفی کاظمی» به جنبههای مختلف ورود فرمانده مسعود به جنگ، نحوۀ مبارزه، حکومتداری یا جنگهای مختلف و البته تأکید بر ضرورت صلح پرداخته است. اما نویسنده در کتاب توانسته است وجهه فرهنگی و رسانهیی، علاقهمندی به موسیقی و حتا تیم ملی فرانسه، جنگبازیاش در دوران نوجوانی، داشتن زندان برای نافرمانیهایی مانند استفاده از مواد مخدر و سیگار را در خلال گفتوگو با افراد مختلف کشف کند. حتا دربارۀ شهادت او به وسیلۀ دو خبرنگار و مخفی نگهداشتن کشتهشدن او تا چند روز از سوی همسنگرانش در کتاب آمده است. اما در همان ابتدای کتاب و در گفتوگو با «صدیقه مسعود»- همسر مسعود- مشخص میشود نویسنده از یک نکته چندان راضی نیست: «نمیخواستم فضای کتاب اینقدر مردانه باشد». همین نکته سبب میشود به عنوان خواننده بخواهم درباره این وجه زندهگی فرمانده بدانم. روزنامهنگار بودن نویسنده به او کمک کرده تا بتواند حفرهیی را که با توجه به دغدغهاش با آن رو بهرو بوده است به گونهیی پُر کند.
مثلاً اگر سراغ «احمد»، پسر فرمانده، میرود؛ پسری که وقتی ۱۲ساله بوده پدرش شهید شده است، دیگر دربارۀ جنگها و نبردهای فرمانده مسعود نمیپرسد، بلکه از مناسبات خانوادهگی، روابط مسعود با بچهها، دختران، پسر و مادرش جویا میشود. در همین بخش است که ما میتوانیم بدانیم ارتباط مسعود با دختران و همسرش چطور بوده است؛ مردی که به دخترانش یاد میداد نباید تبعیض و زورگویی را از جانب هیچ مردی حتا برادرشان بپذیرند، مردی که هیچگاه جلوی فرزندانشان با همسرش مشاجره نمیکرد و هر وقت به خانه میآمد، از جزئیات زندهگی روزمرۀ فرزندانش میپرسید و تحصیل دخترانش برای او مهم بود، به آنها توصیه میکرد پزشک شوند.
همه را به نوشتن، هنر و فیلمدیدن تشویق میکرد و از کنار خانوادهبودن لذت میبرد. در گفتوگو با «احمد ضیاء» که برادرش مسعود به او گفته «اصلاً به درد جنگ نمیخوری، از جبهه برو بیرون» هم دربارۀ خواهر و مادرشان و رابطه با زنان پرسیده است و جواب شنیده: «آمر صاحب میگفت که زن باید از تمام آزادیهای انسانی برخوردار باشد» یا «همیشه با خواهران و دختران عمو مزاح میکرد» یا «از کسی هم که زن دوم میگرفت، بدش میآمد».
حتا به گفتۀ صالحمحمد ریگستانی، مسعود «نسبت به زنان حساس بود و بیاحترامی به زنان را تحمل نمیکرد» و معتقد بود: «سنگسار هیچ ربطی به اسلام ندارد».
آمنه افضلی و نسرین گروس از معدود زنانی هستند که گفتوگویشان در کتاب آمده و در بخشی از نحوه بردن اعلامیه حقوق زنان نزد فرماندهمسعود به وسیلۀ زنانی با ملیتهای مختلف گفته شده است. بخشی از گفتوگوهای این کتاب به دغدغۀ روزنامهنگاری نویسنده نیز ربط پیدا میکند زیرا او به سراغ یارانی از مسعود رفته است که ارتباطشان با او به رسانهها و صاحب رسانه بودنش بر میگشته و سعی شده است برای این سوالها پاسخی پیدا شود که «فرماندهمسعود» چقدر به آزادی بیان اعتقاد داشت یا چقدر سانسور میکرد؟ حفیظ منصور، مدیر مسوول نشریۀ پیام مجاهد که صاحب امتیازش فرماندهمسعود بوده و در غار منتشر میشده است، میگوید: «هیچ وقت برایمان خط قرمز نگذاشت، هیچ وقت نشد تلفن کند و بگوید چرا این مطلب را چاپ کردید. ما را برحذر میداشت از طرح مسایلی که موجب اختلافات قومی و توهین به اعتقادات مردم میشد. بارها خودم مطالبی در انتقاد از مسعود و جبهههای پنجشیر نوشتم». یا توریالی غیاثی عضو کمیتۀ فرهنگی بود. نشریهیی با نام شورا منتشر میکرد، رزاق مأمون و فهیم دشتی نیز دو روزنامهنگار دیگری هستند که هفتهنامۀ کابل را منتشر میکردند. فرماندهمسعود به مأمون گفته بود آزاد باش و واقعاً هم در امور نشریه او را آزاد گذاشته بود. اما به نظر میرسد این کتاب جزئیاتی کم دارد مثلاً در بخش فهرستی که نویسنده مکان و نام افراد مصاحبهشونده را بدون نسبتشان با مسعود و شغلشان به عنوان فصلها انتخاب کرده و چه در انتها که میشد اعلاننامهیی برای موضوعات و مکانها و افراد تهیه کرد. هرچند نویسنده مردد است که کتاب دیگری دربارۀ مسعود بنویسد یا نه، اما در گفتوگویش خبر داده انتظار برای قسمت دوم کتاب «افسوس برای نرگسهای افغانستان» و خواندن روایتی میدانی از حضور و فعالیتهای زنان افغانستان در سالهای اخیر، کوتاهتر خواهد بود.
Comments are closed.